#شعر_عاشورایی
#نوجوان_شهید
🔹ظهر روز دهم🔹
روز عاشوراست
کربلا غوغاست
کربلا آن روز غوغا بود
عشق، تنها بود!
آتشِ سوز و عطش بر دشت میبارید
در هجوم بادهای سرخ
بوتههای خار میلرزید
از عَرَق پیشانی خورشید، تر میشد
دم به دم بر ریگهای داغ
سایهها کوتاهتر میشد
سایهها را اندک اندک ریگهای تشنه مینوشید
زیر سوز آتش خورشید
آهن و فولاد میجوشید
دشت، غرق خنجر و دشنه
کودکان، در خیمهها تشنه
آسمان غمگین، زمین خونین
هر طرف افتاده در میدان:
اسبهای زخمی و بیزین
نیزه و زوبین
شور محشر بود
نوبتِ یک یار دیگر بود
خطی از مرز افق تا دشت میآمد
خط سرخی در میان هر دو لشکر بود
آن طرف، انبوه دشمن
غرق در فولاد و آهن بود
این طرف، منظومهٔ خورشیدِ روشن بود
این طرف، هفتاد سیّاره
بر مدار روشن منظومه میچرخید
دشمنان، بسیار
دوستان، اندک
این طرف، کم بود و تنها بود
این طرف، کم بود، اما عشق با ما بود
شور محشر بود
نوبت یک یار دیگر بود
باز میدان از خودش پرسید:
«نوبت جولانِ اسب کیست؟»
دشت، ساکت بود
از میان آسمانِ خیمههای دوست
ناگهان رعدی گران برخاست
این صدای اوست!
این صدای آشنای اوست!
این صدا از ماست!
این صدای زادهٔ زهراست
«هست آیا یاوری ما را؟»
باد با خود این صدا را برد
و صدای او به سقف آسمانها خورد
باز هم برگشت:
«هست آیا یاوری ما را؟»
انعکاس این صدا تا دورترها رفت
تا دلِ فردا و آنسوتر ز فردا رفت
دشت، ساکت گشت
ناگهان هنگامه شد در دشت
باز هم سیّارهای دیگر
از مدار روشنِ منظومه بیرون جَست
کودکی از خیمه بیرون جَست
کودکی شورِ خدا در سر
با صدایی گرم و روشن
گفت: «اینک من،
یاوری دیگر»
آسمان، مات و زمین، حیران
چشمها از یکدگر پرسان:
«کودک و میدان؟»
کار کودک خنده و بازیست!
در دل این کودک اما شوق جانبازیست!
از گلوی خستهٔ خورشید
باز در دشت آن صدای آشنا پیچید
گفت: «تو فرزند آن مردی که لَختی پیش
خون او در قلب میدان ریخت!
هدیه از سوی شما کافی است!»
کودک ما گفت:
«پای من در جستجوی جای پای اوست!
راه را باید به پایان برد!»
پچ پچی در آسمان پیچید:
«کیست آن مادر، که فرزندی چنین دارد؟!
این زبان آتشین از کیست؟
او چه سودایی به سر دارد؟»
و صدای آشنا پرسید:
«آی کودک، مادرت آیا خبر دارد؟»
کودک ما گرم پاسخ داد:
«مادرم با دستهای خود
بر کمر، شمشیر پیکار مرا بسته است!»
از زبانش آتشی در سینهها افتاد
چشمها، آیینههایی در میان آب
عکسِ یک کودک
مثل تصویری شکسته
در دلِ آیینهها افتاد
بعد از آن چیزی نمیدیدم
خون ز چشمان زمین جوشید
چشمهای آسمان را هم
اشک همچون پردهای پوشید
من پس از آن لحظهها، تنها
کودکی دیدم
در میان گرد و خاک دشت
هر طرف میگشت
میخروشید و رَجَز میخواند:
«این منم، تیر شهابی روشن و شبسوز!
بر سپاه تیرگی پیروز!
سرورم خورشید، خورشید جهانافروز!
برقِ تیغ آبدار من
آتشی در خرمن دشمن»
خواند و آنگه سوی دشمن راند
...
هر یک از مردان به میدان بلا میرفت
در رجزها چیزی از نام و نشان میگفت
چیزی از ایل و تبار و دودمان میگفت
او خودش را ذرهای میدید از خورشید
او خودش را در وجود آن صدای آشنا میدید
او خدا را در طنینِ آن صدا میدید!
گفت و همچون شیر مردان رفت
و زمین و آسمان دیدند:
کودکی تنها به میدان رفت
تاکنون در هر کجا پیران،
کودکان را درس میدادند
اینک این کودک،
در دل میدان به پیران درس میآموخت
چشمهایش را به آن سوی سپاهِ تیرگی میدوخت
سینهاش از تشنگی میسوخت
چشم او هر سو که میچرخید
در نگاهش جنگلی از نیزه میرویید
کودکی لب تشنه سوی دشمنان میرفت
با خودش تیغی ز برقِ آسمان میبرد
کودکی تنها که تیغش بر زمین میخورد
کودکی تنها که شمشیر بلندش کربلا را شخم میزد!
در زمین کربلا با گامهای کودکانه
دانهٔ مردانگی میکاشت
گرچه کوچک بود؛ شمشیر بلندی داشت!
کودک ما در میان صحنه تنها بود
آسمان، غرق تماشا بود
ابرها را آسمان از پیشِ چشمِ خویش پس میزد
و زمین از خستگی در زیر پای او نفس میزد
آسمان بر طبل میکوبید
کودکی تنها به سوی دشمنان میراند
میخروشید و رجز میخواند
دستهٔ شمشیر را در دست میچرخاند
در دل گرد و غبارِ دشت میچرخید
برق تیغش پارهٔ خورشید!
شیههٔ اسبان به اوج آسمان میرفت
و چکاچاکِ بلند تیغها در دشت میپیچید
کودک ما، با دل صد مرد
تیغ را ناگه فرود آورد!
و سواران را، ز روی زین
بر زمین انداخت
لرزهای در قلبهای آهنین انداخت
من نمیدانم چه شد دیگر
بس که میدان خاک بر سر زد
بعد از آن چیزی نمیدیدم
در میان گرد و خاک دشت
مرغی از میدان به سوی آسمان پر زد
پردهٔ هفتآسمان افتاد
دشت، پرخون شد
عرش، گلگون شد
عشق، زد فریاد
آفتاب، از بام خود افتاد
شیونی در خیمهها پیچید
بعد از آن، تنها خدا میدید
بعد از آن، تنها خدا میدید
قصهٔ آن کودک پیروز
سالها سینه به سینه گشته تا امروز
بوی خون او هنوز از باد میآید
داستانش تا ابد در یاد میماند
داستان کودکی تنها که شمشیر بلندش کربلا را شخم میزد!
خون او امروز در رگهای گل جاریست
خون او در نبض بیداریست
خون او در آسمان پیداست
خون او در سرخی رنگینکمان پیداست
این زمان، او را
در میان لالههای سرخ باید جُست
از میان خون پاک او در آن میدان
باغی از گل رُست
روز عاشوراست
باغِ گل، لب تشنه و تنهاست
عشق اما همچنان با ماست
📝 #قیصر_امینپور
📗 #ظهر_روز_دهم
✅ @ShereHeyat_Nojavan
#شعر_عاشورایی
🔹تعزیه🔹
بادها
نوحهخوان
بیدها
دستهٔ زنجیرزن
لالهها
سینهزنان حرم باغچه
بادها
در جنون
بیدها
واژگون
لالهها
غرق خون
خیمهٔ خورشید سوخت
برگها
گریهکنان ریختند
آسمان
کرده به تن پیرهن تعزیه
طبل عزا را بنواز ای فلک
📝 #عمران_صلاحی
✅ @ShereHeyat_Nojavan
#شعر_عاشورایی
🔹شب عزا🔹
باز هم شب عزاست
شهر، دشت کربلاست
شب به گردن زمان
شال تیرهٔ عزاست
بوی یک غم بزرگ
توی کوچهها رهاست
آنچه میرسد به گوش
هایهای گریههاست
قلب سنگ هم پر از
نالههای بیصداست
پشت ما، شکسته است
درد، درد بیدواست
ای شب، ای ستارهها
آفتاب ما کجاست؟
📝 #جلال_محمدی
✅ @ShereHeyat_Nojavan
#شعر_عاشورایی
#ورود_کاروان_به_کربلا
🔹آخرین منزل🔹
او گفت: «اینجاست!»
در موج پر رنگ صدایش
زنگ شترها بىصدا شد
پاى شترها ماند در راه
در کاروان خسته ناگاه
موج هیاهویى به پا شد
از خاک صحرا
یک مشت برداشت
آن وقت، آرام
تکرار کرد او گفتهاش را:
«اینجاست! اینجا
رنج سفر کوتاه شد
چون آخرین منزل همینجاست
این خاک ما را مىشناسد
این آسمان، این خاک تبدار
این وسعت دشت...»
آرام برگشت:
«هر کس نمىخواهد بماند
هرکس نمىخواهد بمیرد
در چشم شب، آسوده راه خویش گیرد
شب یار او باد
هرکس که مىخواهد بماند
باید بداند
فردا صداى نیزهها مىپیچد اینجا»
فرداى آن روز
در چشم سرخ آسمان محشر به پا بود
بر سینهٔ دشت
بر خاک گلرنگى که نامش «کربلا» بود
📝 #ملیحه_مهرپرور
✅ @ShereHeyat_Nojavan
#شعر_عاشورایی
🔹خجالت آب🔹
آب هستم، آب هستم، آب پاک
جاریام از آسمان تا قلب خاک
گاه ابر و گاه باران میشوم
گاه از یک چشمه جوشان میشوم
گاه از یک کوه میآیم فرود
آبشار پر غرورم، گاه رود
گاه قطره، گاه دریا میشوم
گاه در یک کاسه پیدا میشوم
روز و شب هر گوشه کاری میکنم
باغها را آبیاری میکنم..
گرچه آبم، روزی اما سوختم
قطره تا دریا، سراپا سوختم
تشنهای آمد لبش را تر کند
چارهٔ لبتشنهای دیگر کند
تشنهای آمد که سیرابش کنم
مشک خالی داد تا آبش کنم
تشنهٔ آن روزِ من عبّاس بود
پاسدار خیمههای یاس بود
خون عباس علمدار رشید
قطرهقطره در درون من چکید..
چشمهایم خواب، موجم خفته باد
آبی آرامشم، آشفته باد!..
وای بر من، وای بر من، وای دل
مانده در مرداب حسرت پای دل
پیچ و تاب رودم از درد دل است
برکه از اندوه دل پا در گل است
چشمه از غم روز و شب نالان شده
ابر هم از رنج من گریان شده
گریهٔ من شرشر باران شده
غصهام در گریهها پنهان شده
دود داغم ابرها را تیره کرد
آسمانها را سراپا تیره کرد
آب اگر شد اشک چشم، از شرم شد
از خجالت شور و تلخ و گرم شد..
حال، از اکبر خجالت میکشم
از علیاصغر خجالت میکشم
📝 #مصطفی_رحماندوست
✅ @ShereHeyat_Nojavan
#شعر_عاشورایی
#کربلا
🔹راز کربلا🔹
سالها گفتیم ما از کربلا
از شهید عشق و میدان بلا
از غمش بر سینه و بر سر زدیم
بوسه بر گهوارهٔ اصغر زدیم
چشم ما شد آسمانی تنگ و تار
گریه آمد، گریه آمد، زار و زار
باز هم گفتیم: مظلوما حسین!
بیکس و بیبال و پر، تنها حسین!
او ولی این گونه در آنجا نبود
با خدایش بود، او تنها نبود
بود سیمرغی، نه سیمرغ خیال
داشت آن سیمرغ، هفتاد و دو بال
بال او یاران و فرزندان او
هر یکی دلبستهٔ ایمان او
مقصد سیمرغ دشت کربلا
کربلا بود و ملاقات خدا
کربلا پیچیده مثل راز بود
بهترین، غمگینترین آواز بود
ما نفهمیدیم عمق راز را
معنی زیباترین آواز را
کربلا محدود شد بر سر زدن
گل به سر مالیدن و پرپر زدن
از عطش گفتیم و هی خوردیم آب
گریه کردن شد برای ما ثواب
::
کربلا یعنی دو نیرو، خوب و بد
یک طرف ایمان و یک سو دیو و دد
یک طرف علم و خدا و روشنی
یک طرف جهل و سیاهی، دشمنی
یک طرف هی مهربانی، هی فروغ
یک طرف هی کینه، خودخواهی، دروغ
کربلا یعنی که فردا باز هم
این حقیقت هست و این آواز هم
باز فردا کربلاها میرسد
عشق میآید، بلاها میرسد
بعد از آن هم کربلا تکرار شد
کربلاها در زمین بسیار شد
گرچه نامش بود نام دیگری
نام دیگر داشت هر خونپیکری
باز جنگ و فتنهٔ کفتارها
باز هم تکرار سرها، دارها
باز هم از جغدهایی خشمگین
ریخت فوجی از کبوتر بر زمین
کربلاها آمد و بودیم باز
دست یاریمان نشد سویی دراز
ما فقط در نینوا جا ماندهایم
غافل از این کربلاها ماندهایم
📝 #محمود_پوروهاب
✅ @ShereHeyat_Nojavan
هدایت شده از شعر هیأت | نوحه و سرود
زمینه؛ آبروی بابا.mp3
1.66M
#حضرت_قاسم علیهالسلام
#حضرت_عبدالله علیهالسلام
#نوحه_نوجوان
#زمینه
🔹آبروی بابا🔹
زبانحال حضرت قاسم و حضرت عبدالله(علیهماالسلام)
در شب عاشورا
خوش به حال تو، که سری داری تو سرا
به منم بگو، چی میگفتن بزرگترا
چی شده داداش، اینقدر خوشحالی چرا؟
مگه عمو چی گفت؟ چرا همهمه برپا شد؟
مگه عمو چی گفت؟ که چشای تو دریا شد
مگه عمو چی گفت؟ که سر از پا نمیشناسی
مگه عمو چی گفت؟ تو چی گفتی که غوغا شد؟
بیشتر از تو، تنگه دلم برا بابام
بیشتر از اون، دوری ازت سخته برام
گفته باشم، هر جا بری منم میام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چطوری بگم، میون خیمه غوغا بود
صحبت عمو، از شهیدای فردا بود
اسم اصغرم، توی اسم شهیدا بود
من که میگم تو هم، پر و بال سفر وا کن
به عمو دل بده، بیا و دلو دریا کن
اگه یه وقت عمو، تک و تنها شد عبدالله
هر جوری که شده، راه رفتنو پیدا کن
فردا باید، آبروی بابا بشیم
فردا باید، هر دوتامون فدا بشیم
فردا باید، شهید کربلا بشیم
شاعر و نغمهپرداز: #جمعی_از_شاعران
🌐 shereheyat.ir/node/5583
✅ @ShereHeyat_Nohe
هدایت شده از شعر هیأت | نوحه و سرود
زمینه؛ ما قاسمای روزگاریم.mp3
1.06M
#امام_حسین علیهالسلام
#پیش_زمینه
#نوحه_نوجوان
🔹ما قاسمای روزگاریم🔹
برای ما کلاس درسه، روضههای تو حسین
نشون میده مسیر عرشو، رد پای تو حسین
ما قاسمای روزگاریم، جونفدای تو حسین
درس اول تو استقامت
درس آخر تو شد شهادت
پا جای پای شما میذاریم
سربلندیم آقا تا قیامت
اَلسَّلامُ عَلیکَ اَیُّهَا الشَّهید
اَلسَّلامُ عَلیکَ اَیُّهَا الغَریب
اَلسَّلامُ عَلیکَ اَیُّهَا العَطشان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ملاک ما برا رفاقت، کربلایی بودنه
کسی که کربلایی باشه، با دورویی دشمنه
به راحتی به اعتقادش، پشت پا نمیزنه
اون رفیقی خوبه که گرفته
رنگ کربلا تموم دنیاش
اونکه تا میگن کی با حسینه؟
یاعلی بگه بلندشه از جاش
اَلسَّلامُ عَلیکَ اَیُّهَا الشَّهید
اَلسَّلامُ عَلیکَ اَیُّهَا الغَریب
اَلسَّلامُ عَلیکَ اَیُّهَا العَطشان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قدم قدم میام تو راهت، با دعای خیر تو
به دست هیچکسی ندادم، قلبمو به غیر تو
تلاشم اینه که یه روزی، من بشم زهیر تو
هستیمو به پای تو میذارم
یاری تو میشه افتخارم
من کسیو که شما رو آقا
دوست نداشته باشه دوست ندارم
اَلسَّلامُ عَلیکَ اَیُّهَا الشَّهید
اَلسَّلامُ عَلیکَ اَیُّهَا الغَریب
اَلسَّلامُ عَلیکَ اَیُّهَا العَطشان
شاعر و نغمهپرداز: #محمدجواد_الهیپور
🌐 shereheyat.ir/node/5571
✅ @ShereHeyat_Nohe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نماهنگ تئاتر کاغذی «باران در خیمه»
📝 شاعر: #مهدی_مردانی
✅ @ShereHeyat_Nojavan
#شعر_عاشورایی
#حضرت_علی_اصغر علیهالسلام
🔹آخرین نیلوفر🔹
غنچۀ پرپر، علیاصغر منم
کودکیهای علیاکبر منم
در دلم شش پنجره از آسمان
در نگاهم رودی از رنگینکمان
پاک هستم، مثل باران، مثل آب
عمهام دریا، عمویم آفتاب
غنچهای از باغ عاشورا منم
آخرین نیلوفر بابا منم
با گلوی تشنه ضربت خوردهام
آب از مشک محبت خوردهام
من همان بیادعای کوچکم
قبلۀ آیینههای کوچکم
📝 #حمید_هنرجو
✅ @ShereHeyat_Nojavan
نوحه؛ من هم شما را دوست دارم.mp3
4.86M
#حضرت_علی_اصغر علیهالسلام
#نوحه
🔹من هم شما را دوست دارم🔹
من روی دستان شما سر میگذارم
ای بچهها! من هم شما را دوست دارم
قلب شما هم جای خدا شد
گهوارۀ من، چَشم شما شد
آتش گرفته با قصۀ من
هم سینۀ سنگ، هم قلب آهن
«ای وای، ای وای!»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وقتی برای من عزاداری گرفتید
از من برای زندگی، یاری گرفتید
هرجا که هستید، پیش شمایم
نوزادم اما دست خدایم
آتش گرفته با قصۀ من
هم سینۀ سنگ، هم قلب آهن
«ای وای، ای وای!»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
من در بهشتم، نوحهخوانی را شنیدم
وقتی برایم گریه میکردید، دیدم
روشن، شبیه آب وضویید
رازی اگر هست، با من بگویید!
آتش گرفته با قصۀ من
هم سینۀ سنگ، هم قلب آهن
«ای وای، ای وای!»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این کربلای تشنه، خاکی آسمانیست
ای بچهها! در کربلا هم روضهخوانىست
خوابیده خیمه در بادِ تشنه
این هم منم من، نوزادِ تشنه
«ای وای، ای وای!»
آتش گرفته با قصۀ من
هم سینۀ سنگ، هم قلب آهن
«ای وای، ای وای!»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مادر برایم قصه گفته تا نمیرم
تا روی خاک تشنۀ صحرا نمیرم
این غنچۀ خشک، چیدن ندارد
نوزاد تشنه، دیدن ندارد
«ای وای، ای وای!»
آتش گرفته با قصۀ من
هم سینۀ سنگ، هم قلب آهن
«ای وای، ای وای!»
📝 #سیدمحمد_ساداتاخوی
📗 #کبوتران_نوحهخوان
✅ @ShereHeyat_Nojavan
#شعر_عاشورایی
#حضرت_عباس علیهالسلام
🔹قیامت🔹
میسوزد آسمان
صحرای محشر است
خون خدا چرا
بی یار و یاور است
یک زن در انتظار
آن سوی خیمههاست
یک مشک، مشک آب
در ذهن بچههاست
زخمی و تشنهاند
هم مشک و آفتاب
آبی نخورده است
سقا کنار آب
دستی میان خون
در فکر چاره است
باران نیزه است
مشکی که پاره است
یک دشت، دشت خون
دشتی پر از بلا
اینجا قیامت است
یا دشت کربلا؟
📝 #سعید_عسکری
✅ @ShereHeyat_Nojavan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حضرت_قاسم علیهالسلام
#زمینه
🔹ما ملت شهادتیم🔹
میتونه نوجوونی سیزده ساله
معلم تموم دنیا باشه
یه نوجوون به ما اینو یاد داده
که مرگ میتونه زیبا باشه
زیبا میشه چقدر
اگه ما هم یه روز بشیم فدایی حسین
زیبا میشه چقدر
اگه بشیم شهید کربلایی حسین
الهی جا نمونیم دیگه
از این جاموندنا دلگیریم
قسم به غربت آقامون
اگه شهید نشیم میمیریم
«ما ملت شهادتیم»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کجا به سِنّ و ساله این شورِ عشق؟
یه چشمه هم میتونه که دریاشه
یه نوجوون به ما اینو ثابت کرد
که مرگ میتونه شیرین باشه
احلی من العسل
شهادتی که از غم حسین فاطمهس
احلی من العسل
که جون عاشقا به زیر دِین فاطمهس
به پای پرچم این مکتب
ماییم که از قدیم میمیریم
قسم به غربت آقامون
اگه شهید نشیم میمیریم
«ما ملت شهادتیم»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
همیشه سربلنده توی عالم
کسی که سربهدار مولا باشه
یه نوجوون به ما اینو ثابت کرد
که مرگ میتونه رؤیا باشه
رؤیای بینظیر
شهادتینی که پای اماممون بگیم
رؤیای بینظیر
حسین حسین حسینی که میون خون بگیم
قسم به «قاسم» و تقدیرش
در آرزوی این تقدیریم
قسم به غربت آقامون
اگه شهید نشیم میمیریم
«ما ملت شهادتیم»
📝 شاعر: #رضا_یزدانی
🌐 shereheyat.ir/node/5090
✅ @ShereHeyat_Nojavan
نوحه؛ امید بابا تویی دلاور.mp3
4.01M
#حضرت_علی_اکبر علیهالسلام
#نوحه
🔹امید بابا، تویی دلاور🔹
برای صحرا، شب دهم شد
نسیم لبخند، دوباره گم شد
تو خوشخبر باش، خبر بیاور!
علی اکبر، علی اکبر!
نشسته عمه، کنار مادر
به خیمۀ ما، بیا برادر!
علی اکبر، علی اکبر!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زبان گریه، دوباره واشد
سپاه دشمن، هزارها شد
دوباره آمد، سپاه دیگر
علی اکبر، علی اکبر!
نشسته عمه، کنار مادر
به خیمۀ ما، بیا برادر!
علی اکبر، علی اکبر!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شده زمستان، بهار بابا!
کسی نمانده، کنار بابا
امید بابا، تویی دلاور!
علی اکبر، علی اکبر!
نشسته عمه، کنار مادر
به خیمۀ ما، بیا برادر!
علی اکبر، علی اکبر!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سوار اسبی، تویی و دشمن
خدا نگهدار، برادر من!
رسیده وقت، نگاه آخر
علی اکبر، علی اکبر!
نشسته عمه، کنار مادر
به خیمۀ ما، بیا برادر!
علی اکبر، علی اکبر!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تن تو زخمی، دلم شکسته
کنارت ای گل! پدر نشسته
تویی و دورت، هزارها پَر
علی اکبر، علی اکبر!
نشسته عمه، کنار مادر
به خیمۀ ما، بیا برادر!
علی اکبر، علی اکبر!
📝 #سیدمحمد_ساداتاخوی
📗 #کبوتران_نوحهخوان
✅ @ShereHeyat_Nojavan
#شعر_عاشورایی
#حضرت_عباس علیهالسلام
🔹اشک و آب🔹
مثل باد در صحرا
در شتاب بودی تو
سوی نهر میرفتی
فکر آب بودی تو
خشم در نگاه تو
بغض در گلویت بود
غرق خاک و خون میشد
هر که پیش رویت بود
تا که پیش چشم تو
رودخانه پیدا شد
خنده بر لبت رویید
اخم چهرهات وا شد
تشنه بودی و لب را
ذرهای نکردی تر
از تو تشنهتر بودند
بچههای پیغمبر
نالههایشان از دور
میرسید بر گوشت
سوی خیمهها رفتی
مشک آب بر دوشت
دشمنان ولی ناگاه
بر تو حمله آوردند
دستهای پر توانت را
از بدن جدا کردند
لحظههای آخر هم
گرچه بیصدا بودی
باز غصه میخوردی
فکر بچهها بودی
خاک کربلا میسوخت
از چکیدن اشکت
آب بر زمین میریخت
چکه چکه از مشکت
📝 #افشین_علا
✅ @ShereHeyat_Nojavan
نوحه؛ سردار دست از تن جدا.mp3
2.27M
#حضرت_عباس علیهالسلام
#نوحه
🔹سردار دست از تن جدا🔹
زنجیرزنها
در کوچه بودند
با نوحهخوان
این نوحهها را میسرودند:
سقّای دشت کربلا، اباالفضل
سردار دست از تن جدا، اباالفضل
بابای جانبازم
چون مادر من اشک میریخت
عباس ما، آهسته با زنجیر کوچک
یک در میان –بر دوش خود-
بر دوش بابای بدون دست میزد
عباس و بابا –نوحه میخواندند با هم:
سقّای دشت کربلا، اباالفضل
سردار دست از تن جدا، اباالفضل
📝 #محمدحسین_صادقی
✅ @ShereHeyat_Nojavan