سلام جگر گوشه ی قلبِ من
دُور اون چشمای خوشگلت بگردم،
چیکار کردی با من از صبح که بیدار میشم
تا وقتی که میخوابم همش بهت فکر میکنم..
اومدی خونه کردی درس نشستی تو قلبم
من که اعتراضی ندارم ماه دلم
خوب جایی نشستی،
بشین همینجا تکونم نخور..
آخه قربونت برم تو همه ی دنیای منی
ضربان قلبِ منی،روحِ منی..
تو برای من مثل یه آغوش گرم
وسط کلی غم و مشکلاتی..
مثل یه پناهِ امن تو شلوغیه این دنیا..🥰
من آن شهرم که سیلاب محبت ساخت ویرانم
تو آن گنجی که در ویرانه دلها وطن داری
#فروغی_بسطامی
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
@Shere_naab
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
✨
تو خوب مطلقی،
من خوبها را با تو میسنجم
بدین سان بعد از این
خوبی، عیاری تازه خواهد یافت
#حسین_منزوی
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
@Shere_naab
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
وقتی به جای اینکه بگی
مخشو زدم بگی:
دلشو به دست آوردم
میتونی ادعای دوست داشتن کنی …✌️
هر چه بود از دل به غیر نقش ابروی تو رفت
عاقبت زین مسجد ویران، همین محراب ماند
#کلیم_کاشانی
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
@Shere_naab
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
آدما خیلی چیزا رو یادشون نمیره
فقط دیگه راجبش صحبت نمیکنن:)
#آرهخلاصه🌿👨🏾🦯
زن ها دو دسته اند؛
دستهی اول آنهایی هستند که توی پوستهی زنانگیشان ماندهاند، عشوه و ناز و ادا بلدند.
دغدغهی ذهنیِ آنها این است که مهمانی شهناز کدام لباس را بپوشند!
دورهمی لیلا موهایشان را هایلایت کنند یا نه! تولد پریسا حواسشان باشد که رنگ کفش و پیراهن و لاکشان سِت باشد!
آخرِ وقت هم یک مردی هست که برای اینهمه خستگی روزانه شان در آغوشش بگیرد، او را ببوسد، باز هم به او این اطمینان را بدهد که من هستم، به من تکیه کن.
دستهی دوم، زنهایی هستند که خیلی وقت است یادشان رفته زن هستند ...
یادشان رفته توی راه رفتنشان، حرف زدنشان، تمامِ حرکات و رفتارشان، یکمی ناز و کرشمهی زنانه قاطی کنند... صبحها ساعتِ کوکی بیدارشان میکند! کسی آنها را جایی نمیرساند، یا ایستادهاند منتظرِ تاکسی هستند، یا ماشین را روشن میکنند و راه می افتند...
حواسشان هست که مردها فقط یا همکارند یا یک دوست مثل تمام زنهای دیگر. یاد گرفتهاند که به کسی تکیه نکنند.. آخرِ شب هم خودشان را در آغوش خودشان می گیرند...
به خودشان عادت دادهاند که منتظرِ شب بخیر گفتن کسی نباشند...
یاد گرفتهاند که تنها و یک تنه با همهی مشکلاتشان بجنگند...
این زنها از روزِ اول اینگونه قوی نبودند، این زنها یک روزی در قبلترها
دلشان را پیشِ مردی که شاید بیمعرفت
بود، مردی که شاید نتوانست بماند، مردی که نصفه و نیمه او را رها کرد؛ جا گذاشتهاند...
گذرِ زمان، جبرِ روزگار و بیمعرفتی ها اينهمه قدرت را به آنها داد ...
🚶♂🚶♂