‌ حیف نیست صبح بیاید و آبان روی چشمهای پاییز دلبری کند و تو هنوز روی بی مهری دلت ایستاده باشی و به آمدن فکر نکنی... #مريم_قليپور #شروع‌آبان‌ماه‌به‌خوشی🍁

آفتاب آبان از پشت پرچین باران زده ی پاییز سرک کشیده طلوع چشمانت را...🌤 #صبح_شما_بخیر 🌞

پيمانه‌ام زِ رَعشه‌ی پیری به خاک ريخت بعد از هزار دُور كه نوبت به ما رسيد... #صائب_تبریزی

خودت بهتر از هر کی میدونی...🙂 #پاییز #شادمهر

اول آبان ماه روز ملّی ادیب شیرین سخن، تاریخ نگار منصف، حقیقت گوی عادل و پدر #نثر_پارسی ابوالفضل بیهقی گرامی باد.

«یا لَیتَنی کُل الناظرین إلیک...» کاش من تمامِ کسانی که نگاهت می‌کنند، بودم..‌.:))

مهر هم تمام شد. با تمام بی‌مهریش اصلاً این آبان‌ها بیشتر بوی پاییز می‌دهند هم برگ‌ها نارنجیند هم خیابان‌ها خیس خدا را چه دیدی شاید آن مهری که دنبالش می‌گشتیم میان دستان آبان باشد.

نااميد از دَر رحمت به كجا بايد رفت؟ يا رَب از هر چهِ خطا رفت، هزار استغفار...! #سعدی

‌‌ حیف ! با این ‌که دوستَت دارم سهمِ دستانم از تو پَرهیز است قَســمتَم نیسـتی و ایــن یَعنـی زندگی ، واقـعا غَم انگیـز است #امید_صباغ_نو

بگذار آنچه می آید، بیاید  و آنچه باید برود، برود برای چه نگرانی ؟!

💬 من هي؟ لا أعرفُ شيئًا الحُبّ بأن لا تعرف شيئًا... او کیست؟ چیزی نمی‌دانم عشق یعنی اینکه چیزی ندانی... #مظفر_النواب

ببیم...🙂💔 #ابراهیم_تاتلیس #ترکی

ꜥꜤ🕯≀ • حوالی ساعت ۱۰ شب بود یادم افتاد : خودمو پشت دَر جا گذاشتم رفتم کہ برش گردونم ، درو که باز کردم دیدم نیستش، فرار کرده بود ! خوب میشناسمش ، بیچاره خیلی دلتنگ بود، بخاطر همین گذاشت رفت . . هیچوقتم برنگشت الان چند سالی میشه کـہ پیداش نکردم فردا میرم یه آگهی توی صفحه اول روزنامه ها میزنم : +خودم کجاست ؟! خواهشمندم خودم را به من باز گردانید !

‍ سلام 😊✋ روز تون بخیر و شادی ☕🌸😊 🌸 روز تون پراز قشنگی 💕 امیـدوارم 🌸 ساعاتی مملو از 💕عشـق و ایثار 🌸 دقایقی لبریز از مهربانی 💕 و پر از خیر و برکت 🌸در کنار خانواده 💕 در انتظارتون باشه🙏

صبح 2 آبان☕️🍩 #رادیو_مرسی

هر چند که تازه میکنی دردم، ای صبح، سلام بر تو، خوش بر دم... #مهدی_اخوان_ثالث #نورمبارک

دل انگیز است و #شعرناب پاییز هوای صبح  آبان من و تو... #شهراد‌میدری...🕊🔖

هیچ چیز بر بوی آنکه دوستش داریم غالب نمی شود حتی اگر همه ی فرانسه را در یک شیشه عطر جمع کنند!😉 #محمود_درویش

#دیوار_نوشت:)!

•••┈✾~🫠~✾┈••• می‌نشستم صبح تا شب روبروی چشم‌هاش می‌شنیدم عشق را از گفت و گوی چشم‌هاش پیش سختی‌های دنیا کارمان لبخند بود سخت عادت داشتم با خلق و خوی چشم‌هاش کاسبی می‌کرد با جان خودش روی موتور جمله‌ی قابل ندارد بود توی چشم‌هاش دست‌هایش سال‌های سال از دود و غبار آب را بر آب زد با شست و شوی چشم‌هاش خانه‌ای ساده، دوتا فرزند، شغلی بی‌خطر جمع می‌شد در همین‌ها آرزوی چشم‌هاش آرزویش با تصادف در خیابان پهن شد کم شد از تابیدن خورشید سوی چشم‌هاش کاشکی با خود مرا زیر تریلی برده بود عینکی بودم که دیگر نیست روی چشم‌هاش #علی_فرزانه_موحد

سجاده ای شدم وسط بی نماز ها... #یاسر_قنبرلو