eitaa logo
شـعـــــرنـاب
4.1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
6 فایل
خامش نشسته شـعرم ، در پیش دیدگانت ای شیوه ی نگاهت،از #شعرناب خوش تر زیبـــاترین و نـــاب تــــــرین اشعار کلاسیک ومعاصر در #کانال‌شـعــــرناب. آیدی جهت تبادل: @Fatemeh_t287 پل ارتباطی ما: https://harfeto.timefriend.net/16528142314913
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ‍ گر قُرب خدا می‌طلبی، دلجو باش وندر پس و پیشِ خلق، نیکو گو باش خواهی که چو صبح، صادقُ‌ القول شوی خورشید صفت، با همه کس یک رو باش 👤ابوسعید ابوالخیر
دوباره صبح شد و زن کنار کتری بود دو چشم ابری او بر بخار کتری بود هزار جوش دلش را کسی نمی‌فهمید که هفت‌پشت دلش از تبار کتری بود چگونه گریه کند؟ ها! چگونه آه کشد؟ کسی که تاول دستش دچار کتری بود چه بغض‌ها که دم آورد قوری گل سرخ خوشا به‌حال دلش رازدار کتری بود نه اینکه چای فقط دم کشید بر کتری تمام خانهٔ او وام‌دار کتری بود چقدر بار غمش را کشید سینی چای! چقدر مست شد اما خمار کتری بود! به روزمرگی‌اش داغ تازه‌ای بخشید کسی که شرح غمش روزگار کتری بود دوباره در سر او بی‌اراده سوت کشید دوباره صبح شد و زن کنار کتری بود
  «ای که نزدیک تری از منِ دلتنگ به من! بین ما نیست؛به جز فاصله ای اجباری..»
یک‌بار هم به من گفت: «عزیزترینم!» تا آن زمان هیچ واژه‌ای نتوانسته‌ بود تا این حد برایم جاودانه بماند و کلمات فقط مشتی کلمات بودند در اقتضای زمان و مکانی محدود. ولی «عزیزترینم..» فکرش را بکنید که در میان تمام عزیزانی که دارد، تو، «ترینِ» آنهایی! این یعنی مرا کاملاً آزاد و شرافتمندانه دوست می‌داشت آن هم در کمالِ دارایی نه از روی ترس و تنهایی‌اش.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍رفت و ز خانه دور شد و...باز...دورتر مردی که بــود از هـمه‌ی ما صبورتر مردی که پای‌بندتر از هر درخت بود، مــاننــد رود رفت به دریــای دورتـر از اوج برج باروی شهر آمده به زیر مردی که کوه بود و از آن پرغرورتر دل کنـده از دیــار و مــزار تبار خود جایی که  شد ز گور بسی سوت‌‌‌ و کورتر تنهـایی فشـــرده‌ی این جمع را ببین! از ساکناــن قبــر هم اهل قبــورتر                                                  *** از بس گریستم غزلم را، ز اشک شد خودکار و دست‌ها و تمام سطور، تر
  ای جان! تو را به جان من خسته‌جان بمان دیگر بگو چگونه بگویم بمان؟ بمان از رفتنت همیشه خبر داده‌ای، ولی یکبار هم بدون خبر ناگهان بمان
حال مرا همچو منی داند و بس تو چه دانی که سوختگان چون گذرد...