باسلام .🕌🌹🇮🇷
دلگویه نادر🕌🌹🇮🇷
🕌🌹نوحه سینه زنی یادشهدا.🌹🕌
وای من ای وای من ای وای من 🌹
ای خدا. رفتن برادرهای. من 🇮🇷
چه جوانانی بخون غلطیده اند
سربدارانی بخون غلطیده اند
شیرمردانی بخون غلطیده اند
چشم ازدنیای خویش برچیده اند
وای من ای وای من ای وای من🌹
ای خدا رفتن برادرهای من 🇮🇷
عاشقانه مُهرهم. عهدی زدند
روی سربند.نقش یامهدی زدند
پُشت جبهه یا درون جبهه ها
مُشتی محکم دهن بعثی زدند
وای من ای وای من ای وای من 🌹
ای خدا ..رفتن برادرهای من 🇮🇷
چندهزارپیروجوان ازمردو زن
ازبرادران و خواهرهای. من
زیربمب باران خصم اهریمن
قطعه قطعه شدن و خونین بدن
وای من ای وای من ای وای من🌹
ای خدا. رفتن برادرهای من 🇮🇷
هرچه گوئیم ازشهیدان کم بود
یادشان .بردردما . مرحم بود
تربت یاران و مردان خدا
داروی دردهمه دردمند بود
وای من ای وای من ای وای من 🌹
ای خدا. رفتن برادرهای من 🇮🇷
سید اهل قلم. آوینی رفت
صیادی .شیرودی و کشوری رفت
عباس بابایی و لشکری رفت
کلادوز.ستاری .و فکوری رفت
وای من ای وای من ای وای من 🌹
ای خدا. رفتن برادرهای من 🇮🇷
رفتن و ما ازهمه جامونده ائیم
بی رفیق شدیم و تنها مونده ائیم
ماهمه چسبیده ائیم به سیم و.زر
غافل ازخون شهدا مانده ائیم
وای من ای وای من ای وای من 🌹
ای خدا....رفتن برادرهای من 🇮🇷
سوختیم و ساختیم زداغ لاله ها
خبری دیگر رسید پُردرد و آه
نیمه های شب پلیدی بی حیاء
خنجری. دیگرزده برقلب ما
وای من ای وای من ای وای من 🌹
ای خدا...رفتن برادرهای من 🇮🇷
آه چه دردی و چه داغی بی دوا
غرق درخون شد. سلیمانی ما
عالمی زین غم نشسته. درعزا
شد شهیدفرمانده قدس سپاه
وای من ای وای من ای وای من 🌹
ای خدا...رفتن برادرهای من 🇮🇷
🕌🌹🇮🇷🕌🌹🇮🇷
به یادهمه شهدا...صلوات
یاعلی مدد..
التماس دعا...
خادم الحسین توحیدی کریمی
شعری در سوگ کودکان فلسطینی
غزه تنها نیست، دنیا با فلسطین است
هرچه پیش آید، دل ما با فلسطین است
حقکشیهای شما حق را نخواهد کشت
حق در این پیکار تنها با فلسطین است
گوش کن: قرآن چه خواند و با که نجوا کرد؟
سورهٔ نصر است، گویا با فلسطین است
صبح نزدیک است اگرچه سرخ میآید
فتح، آسان نیست اما با فلسطین است
دست روی دست بسیار است و این نوبت
دستخون شد؛ دست بالا با فلسطین است
در گلو خشکیده بغض کربلا، این بار
امتحان تشنگیها با فلسطین است
موجها دستی برآوردند و میگویند
آب را بستند؟ دریا با فلسطین است
نرم میتابد به نعش کودکان، خورشید
صبح نزدیک است و فردا با فلسطین است
شاعر: میلاد عرفانپور
✅ عادت هایی که موجب شادی شما میشود:
- با خدا صحبت کنید.
- با خودتان خلوت كنيد.
- بـه حيـوانات غـذا بدهيد.
- خود و ديگران را ببخشيد.
- با طبيعت در تماس باشـيد.
- قـدرت خنـده را جـدی بگيريد.
- هميشه درحال يادگيری باشيد.
- در هفته دو روز گیاه خواری کنید.
- با بچهها در خانواده وقت بگذرانید.
- در حـق ديـگران كار نيـک انـجام دهيد.
- زیاد و طولانی مدت در یک محیط نمانید.
#طوفان_الاقصی #شهید_حسن_تهرانی_مقدم
هر موشکی از تو یادگار است حسن
چون غرّش تیغ ذوالفقار است حسن
لرزیده ز دستْرنج تو اسرائیل
نام تو شهید اقتدار است حسن
#قاسم_نعمتی
┏━━━🌷💐━━━┓
@Sheroadab_alavi
┗━━━💌🌷━━━┛
#طوفان_الاقصی #شهید_حسن_تهرانی_مقدم
هر موشکی از تو یادگار است حسن
چون غرّش تیغ ذوالفقار است حسن
لرزیده ز دستْرنج تو اسرائیل
نام تو شهید اقتدار است حسن
#قاسم_نعمتی
1.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 سلام
💗✨آخرین سه شنبه
🍁✨مهرماهتون شاد و زیبا
🌼✨امروزتون پراز بهترینها
💗✨زندگیتان پراز باران برکت
🍁✨دلتان پراز نغمه های
🌼✨خـوش زنـدگی
💗✨وجاده زندگيتان
🍁✨پراز گلهـای
🌼✨سلامتی وتندرستی
💗✨نگاه خــدا
🍁✨همراه لحظه هایتان
┏━━━🌷💐━━━┓
@Sheroadab_alavi
┗━━━💌🌷━━━┛
الخلیل سوخت
ﺁﺗﺶ، ﮔﻠﻮﻟﻪ، ﺳﻨﮓ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ
ﺟﺎﯼ ﻗﻠﻢ، ﺗﻔﻨﮓ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺗﻮﭖﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﺎﺯﻡ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺷﻌﺮ
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺜﻞ ﺑﻤﺐ ﺑﭙﯿﭽﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﺷﻌﺮ
ﺑﺎﯾﺪ ﻗﻠﻢ ﺑﻪ ﺭﻗﺺ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﺟﻨﻮﻥ ﮐﻨﺪ
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺮﺗﻀﯽ ﺑﺸﻮﺩ «ﻓﺘﺢ ﺧﻮﻥ» ﮐﻨﺪ
ﺑﺎﯾﺪ ﻟﺒﺎﺱ ﺭﺯﻡ ﺑﭙﻮﺷﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﻣﻦ
ﺑﺎﯾﺪ ﺳﭙﺎﻩ ﻗﺪﺱ ﺷﻮﺩ ﻭﺍﮊﻩﻫﺎﯼ ﻣﻦ
ﭘﯿﻐﻤﺒﺮﺍﻥ ﺷﻌﺮ ﺍﮔﺮ ﻧﻌﺮﻩﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ
ﺩﺭ ﮔﻮﺵ ﺟﺎﻫﻠﯿﺖ ﺍﯾﻦ ﻋﺼﺮ ﻣﯽﺷﺪﻧﺪ
ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺣﺮﻑ ﻟﯿﻠﯽ ﻭ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﻧﻤﯽﺯﺩﻧﺪ
ﺁﺗﺶ ﺑﻪ ﭘﺎﯼ ﺷﺎخۀ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﻧﻤﯽﺯﺩﻧﺪ
ﺍﺯ ﺑﺲ ﺧﯿﺎﻝ ﺩﺭ ﺧﻢ ﺍﺑﺮﻭﯼ ﯾﺎﺭ ﻣﺎﻧﺪ
ﺍﺯ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﻗﺒﻠﻪ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻧﻮﺍﺭ ﻣﺎﻧﺪ
ناموس زخم خوردهای، از بس که بیکسی
از بس که طعنه خورده و بیتالمقدسی
ﺍﯾﻦﮔﻮﻧﻪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﮔﺮﮒ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﻋﺰﯾﺰ ﺷﺪ
ﯾﻮﺳﻒ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﻌﺮﮐﻪﻫﺎ ﺭﯾﺰ ﺭﯾﺰ ﺷﺪ
ﺍﯾﻦﮔﻮﻧﻪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮ ﺟﺒﺮﺋﯿﻞ ﺳﻮﺧﺖ
بر عکس معجزات خدا، «الخلیل» ﺳﻮﺧﺖ
از خون گرمتان، عرق سرد میزنند
در مسجد شکستهتان، نرد میزنند
آری شما حماسه ولی ما جنازهایم
ما خواب ماندهایم، کجا انتفاضهایم؟
آه ای برادر عربم روزهات قبول
فَانظُر اِلی تَظَلُّمِنا ایُّها الرَّسول
#محمدمهدی_خانمحمدی
#فلسطین
☘ ☘ برگی از تقویم تاریخ ☘ ☘
۲۵ مهر سالروز درگذشت محمد فرخییزدی
(زاده سال ۱۲۶۷ یزد -- درگذشته ۲۵ مهر ۱۳۱۸ تهران) شاعر و روزنامهنگار
او که در مدرسه مرسلین انگلیسی یزد، تحصیل میکرد، در ۱۵ سالگی به دلیل اشعاری که علیه مدرسان و مدیران مدرسه میسرود، از مدرسه اخراج شد.
در نوروز سال ۱۲۸۷ " برخلاف سایر شعرا که معمولاً قصیدهای در مدح حاکم و حکومت میساختند" شعری در قالب مسمط ساخت و در مجمع آزادیخواهان یزد خواند. در پایان آن سروده، ضمن بازخوانی تاریخ ایران، خطاب به ضیغمالدوله قشقایی حاکم یزد چنین گفت:
خود تو میدانی نیَّم از شاعران چاپلوس
کز برای سیم بنمایم کسی را پایبوس
لیک گویم گر به قانون مجری قانون شوی
بهمن و کیخسرو و جمشید و فریدون شوی.
او به دستور حاکم یزد دهانش را با نخ و سوزن دوختند و زندانیاش کردند. تحصن مردم یزد در تلگرافخانه شهر و اعتراض به این امر موجب استیضاح وزیر کشور از طرف مجلس شد. ولی وزیر منکر چنین واقعهای بود. دو ماه بعد شعر زیر را با ذغال بر دیوار نوشت و از زندان فرار کرد.
به زندان نگردد اگر عمر طی
من و ضیغمالدوله و ملک ری
به آزادی ار شد مرا بخت یار
برآرم از آن بختیاری دمار
او درباره دوخته شدن لبانش سرودهاست:
شرح این قصه شنو از دولب دوختهام
تا بسوزد دلت از بهر دل سوختهام
در اواخر سال ۱۲۹۷ به تهران کوچ کرد و مقالات و اشعار مهیجی را درباره آزادی در روزنامهها انتشار داد. وی در جریان جنگ جهانی اول به عراق رفت، اما مورد پیگرد انگلیسیها قرارگرفت و هنگامی که بهطور ناشناس عزم ورود به ایران را داشت، به دست سربازان روسیه مورد سوء قصد قرارگرفت. او در دوران نخست وزیری وثوقالدوله، با قرارداد ۱۹۱۹ مخالفت کرد و به همین سبب مدتها زندانی شد. با وقوع کودتای سوم اسفند، همراه با بقیه آزادیخواهان بازهم مدتی را در باغ سردار اعتماد زندانی شد.
در سال ۱۳۰۰ در تهران روزنامه توفان را انتشار داد، اما بارها توقیف شد و در مواقع توقیف، با در دست داشتن مجوز و امتیاز سایر روزنامههای «پیکار» «قیام» طلیعه آئینه افکار» و «ستاره شرق» مقالات و اشعارش را منتشر میساخت.
در سال ۱۳۰۷ بهعنوان نماینده مجلس شورای ملی در دوره هفتم قانونگذاری، از طرف مردم یزد انتخاب شد و به همراه محمدرضا طلوع، تنها نمایندگان بازمانده در جناح اقلیت را تشکیل دادند. با توجه به اینکه بقیه نمایندگان حامی دولت بودند، وی مرتبا از سوی آنها ناسزا میشنید و حتی یکبار مورد ضرب و شتم قرارگرفت. از آن پس با اظهار اینکه حتی در کانون عدل و داد نیز امنیت جانی ندارد، ساکن مجلس شد و پس از چند شب، مخفیانه از تهران فرار کرد.
وی از راه شوروی به آلمان رفت و مدتی در نشریهای به نام «پیکار» که صاحبامتیاز آن غیرایرانی بود، افکار انقلابیاش را منتشر ساخت و در ملاقاتی با تیمورتاش فریب وعده او را خورد و به تهران بازگشت و به سی ماه زندان محکوم شد.
در شهریور ۱۳۱۸ در زندان مسموم شد و بنا به اظهار دادستان، به وسیله تزریق آمپول هوا توسط پزشک احمدی کشته شد. گرچه گواهی رئیس زندان حاکی از مرگ او بر اثر ابتلا به مالاریا بود.