تا که فانی نشود اشک دو ماهم، آنرا
در سبویی به شه طوس امانت دادم
#حیدر_محمدنژاد
یه بزرگی میگفت ما هر وقت یه کار خوبی میکنیم، بعدش طی زمانهای مختلف اونقدر کارهای بد انجام میدیم که نور و اثر اون کار خوب هم رفته رفته کم میشه و دیگه از بین میره.
لذا میگفت هر سال مشهد که رفتین به اقا بگین اقا من هر چی نماز خوندم امسال و هر چی کارهای خوب انجام دادم در این یه سال، الان امانت میذارم پیشتون و روز قیامت امانت رو بهم برگردونید.
میگفت ائمه امانتدارترین انسانها هستند، و لذا این امانتی که سپردی به دست اقا، طی سالها نه تنها نقصان پیدا نمیکنه، بلکه به علت اینکه سالها مجاور نور اقا بوده، امانتی هامون هی نورانی تر و شکوفاتر میشه و روز قیامت وقتی بهمون برگردونه اونوقت میفهمیم چقدر زرنگی کردیم و این کار رو انجام دادیم.
✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨
دوباره عرض ِادب، عرض ِ احترام از دور
دوباره قسمت ما میشود "سلام از دور"
سلام حضرت سلطان، مرا نمیطلبی؟
ببین چقدر فرستادهام پیام از دور...
منی که دست بهسینه گذاشتم هرصبح،
سلام دادهام از روی پشتِبام، از دور!
اویس نیستم، اما نسیم رحمتِ تو
همیشه درد مرا داده التیام از دور
نگاه نافذ تو آهوی خیالِ مرا
به یک اشارهی کوتاه کرده رام از دور
بهرغم فاصله، گلدستههای تو انداخت
کبوترِ دلِ تنگ مرا به دام از دور
دلم هواییِ دیدارِ توست از نزدیک...
اگرچه لطفِ تو بودهست مستدام از دور
🔸شاعر: مجتبی_خرسندی
17.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 شعرخوانی بسیار زیبای حمیدرضا برقعی در توصیف لیله المبیت
#ربیع_الاول
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
📎 #امام_رضا
📎 #ماه_ربیع_الاول
آه از فراق و بغض گلو، اشک های داغ
درکوچه های سرد مه آلودِ بی چراغ
در گریه های ممتد من حرف تازه ایست
از خاطرات دیدن تو، توی کوچه باغ
رفتی، ولی نرفت هوای تو از سرم
دیگر نگیر از من یک لاقبا سراغ
تقدیر نحس زندگی ام روی ریل نیست
این سوت آخر است که می خندد آن کلاغ
پایان ناتمام تمامی عشق هاست
قلبی شکسته، بغض گلو، اشک های داغ
#منیژه_کمالی
#شفق
🌸 بهار زندگی
مژده که ربیع سرزده با نَفَحات
بر اهل سلوک آمده جانِ حیات
آغاز تمام برکات است این ماه
بر احمد و فرزند عزیزش صلوات
✍️ #محمدتقی_عارفیان
#ربیعالاول
#بهار_زندگی
#سرآغاز_برکات_الهی
#حلول_ربیعالاول_فرخنده_باد
امام_رضا_علیه السلام
ساعت دقیقا هشت با باران رسیدم
قطره به قطره آسمان را می دویدم
جای کبوترهات گشتم دور گنبد
خورشید را پابند فرمان تو دیدم
تا کم شود بار گناه از روی دوشم
از چشم بارانیِ خود منت کشیدم
لبریز شد از عطر باران جانمازم
در سجده ام طعم اجابت را چشیدم
آهو شدم تا ضامن آهم تو باشی
دل از همه جز دامن مِهرت بریدم
یک زائر دلخسته از جنس کویرم
یک آسمان غم دارم اما پر امیدم
چون زعفران گل کرد خوابم از حضورت
رنگین شد آن رویای شیرینی که دیدم
هرچند دعبل نیستم شاعر که هستم
تنها اگر از تو بگویم رو سپیدم
#بانوی_کاشانی
#اعظم_کلیابی