🏴🏴🏴🏴
🍀 #کشکول_الشـّعـرا
🏴 #شـاعـرآییـنی
🏴 #مـقـبـلکـاشـانـی
🏴 #قـسـمـتاوّل
🏴🏴🏴
🌹 #مقبل_کاشانی شاعری بوده که خیلی آرزوی زیارت امام حسین علیه السلام رو داشته اما از نظر مالی در مضیقه بوده . هر وقت سایر افراد کربلا میرفتن اشک حسرت میریخته وآرزوی زیارت ارباب بی کفنش رو داشته .
🏴 یک روز یکی از دوستان خرج سفرش رو تقبل میکنه و از کاشان راه میفتن به سمت کربلا .
در راه و نزدیکی های گلپایگان دزدان قافله رو تاراج میکنن .یک عده از افراد بر میگردن کاشان .
یک عده هم میرن سمت گلپایگان و از اونجا با توجه به اعتباری که داشتند و یا از فامیلاشون پول قرض میکنن و سفر رو ادامه میدن .
اما مقبل در گلپایگان نه آشنایی داشت و نه اعتباری . از یک طرف هم دوست نداشت دیگه راهی رو که اومده برگرده . دلش هوای امام حسین علیه السلام رو داشت.
با خودش می گفت یک قدم نزدیکتر به امام حسین علیه السلام هم یک قدمه .
همینجا میمونم کار میکنم تا خرج ادامه سفرم جور بشه.
چند وقتی تو گلپایگان موند تا محرم از راه رسید .
مثل همه شیعیان در مجالس عزاداری شب و روز محرم شرکت میکرد تا اینکه شب عاشورا شد ، اشعاری رو که سروده بود در شب عاشورا خوند و غوغا کرد ….
🏴 همون شب پس از اتمام مجلس و در عالم رویا خواب دید مشرف شده به کربلا و وارد صحن شد . خواست بره طرف ضریح که از ورودش جلوگیری کردن .
🏴 مقبل میگه :با خودم گفتم خدایا نباید در رابطه با دخول به حرم کسی دیگری را مانع شوند .
🏴 یکی گفت درست میگویی مقبل اما الان فاطمه زهرا (س) و خدیجه کبری(س) و آسیه و هاجر و ساره با عده ای از حوریان در حرم مشغول زیارتند چون تو نامحرمی اجازه ورود نخواهی داشت .
پرسیدم توکیستی ؟ گفت : من از فرشتگان حافّین هستم ، حالا برای اینکه ناراحت نشوی بیا تا تو را به قسمت های دیگر حرم هدایت کنم . در سمت غربی صحن مطهر مجلسی با شکوه بود . از وی راجع به حاضرین در مجلس سوال کردم . گفت : پیامبرانند از آدم تا خاتم که همه برای زیارت قبر سید الشهدا (ع)آمده اند.
🏴 مقبل میگه : حضرت رسول صلی الله علیه و آله را دیدم که فرمود بروید به #محتشم بگویید بیاید.
🏴 ناگاه دیدم محتشم با همان قیافه ، قدی کوتاه و چهره ای نورانی و عمامه ای ژولیده وارد شد
حضرت به منبری که در آنجا بود اشاره فرمودند که ای محتشم برو بالا و هر چه بالا میرفت ، حضرت میفرمود برو بالاتر تا پله نهم رسید ایستاد ومنتظر دستور پیامبر بود .
🏴 حضرت فرمود ای محتشم امشب شب عاشوراست ، از آن اشعار جانسوزت بخوان.
و محتشم شروع کرد به خواندن اشعارش:
کشتی شکست خوردهٔ طوفان کربلا
در خاک و خون طپیده میدان کربلا
گر چشم روزگار بر او زار میگریست
خون میگذشت از سر ایوان کربلا
نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک
زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید
خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا
زان تشنگان هنوز به عیوق میرسد
فریاد العطش ز بیابان کربلا
😭 - اینجا بود که صدای گریه و ناله از پیامبران بلند شد … حضرت رسول صلی الله علیه و آله گریه کنان می فرمود :ای پدران من ای عزیزان ببینید با فرزندم حسین چه کرده اند ، آب فراتی که همه حیوانات از آن مینوشند بر فرزندم حرام کردند . سپس اشاره کرد که محتشم باز هم بخوان .
محتشم ادامه داد:
روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار
خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار
- در این لحظه گریه آنقدر زیاد شد که گویی صدای گریه به عرش میرسید.
محتشم خواست تا پایین بیاید حضرت فرمود باز هم بخوان زیرا هنوز دلها از گریه خالی نشده .
محتشم اطاعت امر کرد و در حالیکه عمامه اش را از سر برداشت و فریاد کنان صدا زد یا رسول الله:
این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست
وین صید دست و پا زده در خون حسین توست
این نخل تر کز آتش جان سوز تشنگی
دود از زمین رسانده به گردون حسین توست
این ماهی فتاده به دریای خون که هست
زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست
😭 با رسیدن محتشم به این قسمت از اشعارش رسول الله غش کرد و انبیا همه بر سر میزدند و گریه میکرند .و ملکی این شعر محتشم را میخواند:
خاموش محتشم که دل سنگ آب شد
بنیاد صبر و خانهٔ طاقت خراب شد
خاموش محتشم که از این حرف سوزناک
مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد
🏴 محتشم لب فرو بست و از منبر پایین آمد . پس از ساعتی که مجلس به حالت عادی بازگشت پیامبر (ص)عبای خود را بر دوش محتشم انداخت🌹
🏴 #مقبل میگوید : من هم شاعر اهل بیت بودم و دوست داشتم پیامبر به من هم بگوید تو هم اشعارت را بخوان . هر چه انتظار کشیدم نفرمود .
مایوسانه.......
🏴 #ادامـهداسـتـان_پسـتبـعـد👇
#کانال_شعر_علوی @Sheroadab_alavi
#قرارگاه_بسوی_ظهور
کانال ܢܚ݅ܫܝ ܫܠࡐܨ
🏴🏴🏴🏴 🍀 #کشکول_الشـّعـرا 🏴 #شـاعـرآییـنی 🏴 #مـقـبـلکـاشـانـی 🏴 #قـسـمـتاوّل 🏴🏴🏴 🌹 #مقبل_کاشانی
🏴🏴🏴🏴
🍀 #کشکول_الشـّعـرا
🏴 #شـاعـرآییـنی
🏴 #مـقـبـلکـاشـانـی
🏴 #قـسـمـتدوّم
🏴🏴🏴🏴
🖍 مقبل میگوید : من هم شاعر اهل بیت بودم و دوست داشتم پیامبر به من هم بگوید تو هم اشعارت را بخوان . هر چه انتظار کشیدم نفرمود .
مـأیوسانه از حرم خارج شدم که دیدم حـوری مرا صدا میزند ای مقبل ، فاطمه زهرا سلام الله علیها به نزد پدر آمد و فرمود به مقبل هم بگویید تا اشعارش را بخواند . مقبل گوید رفتم روی منبر پله اول ولی دیگر پیامبر(ص) به من نفرمود برو بالاتر فهمیدم . مقام محتشم از من خیلی بالاتر است .
🏴 شروع کردم به خواندن اشعارم:
نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت
نه سید الشهداء بر جدال طاقت داشت
هوا ز باد مخالف چو قیرگون گردید
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید
بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
اگر غلط نکنم، عرش بر زمین افتاد
تا این اشعار را خواندم حوریه ای آمد و گفت مقبل دیگر نخوان که زهرا سلام الله علیها بی هوششدند.
مقبل گوید : از منبر فرود آمدم و پیامبر (ص) به عنوان صله چیزی به من عطا نفرمود .
🏴 ناگهان امام حسین علیه السلام را درهمان حالت رویا دیدم که ازآن حلقوم بریده صدا زد :
🏴 ای مقبل من خودم خلعت تو را خواهم داد . مقبل گوید در این حال از خواب بیدار شدم . فردای آن روز قافله ای به قصد زیارت کربلا حرکت کرد و مرا همراه خود بردند.
براى سلامتی و فرج مولای مهربانمان صلوات
اللهم عجل لولیک الفرج...
اللهم ارزقنا توفیق زیارة الحسین ع اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا .
اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبيلك.
#کانال_شعر_علوی @Sheroadab_alavi
#قرارگاه_بسوی_ظهور
#السلام_علیک_یا_اباعبداللــه_ع❤
تشنگان عشق را با مُشٺ آبی جان بده
کربلا دورسٺ ما را با سرابی جان بده
زندگی یعنی سلام سادهای سمٺ شما
ایها الارباب ما را باجوابی جان بده
❣اَلسلام علی الحسین
❣وعلی علی بن الحسین
❣وعلی اولاد الـحسین
❣وعلی اصحاب الحسین
#کانال_شعر_علوی @Sheroadab_alavi
#قرارگاه_بسوی_ظهور
کانال ܢܚ݅ܫܝ ܫܠࡐܨ
#السلام_علیک_یا_اباعبداللــه_ع❤ تشنگان عشق را با مُشٺ آبی جان بده کربلا دورسٺ ما را با سرابی جان بد
دلخوش به مستحبی که
جوابش واجب است:
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِالله
کشتهٔ دوست شدن در نظر مردان است
پس بلا بیشترش دور و بر مردان است
یازده ساله ولی شوق بزرگان دارد
در دل کودک ِ اینها جگر مردان است
بگذارید «حســن» بودن او جلوه کند
حبس در خیمه شدن بر ضرر مردان است
گرچه «ابنُالحسنم»، پُر شدم از ثارالله
بنویسید مرا «یابنَ اباعبدالله»...
#علی_اکبر_لطیفیان
#کانال_شعر_علوی @Sheroadab_alavi
#قرارگاه_بسوی_ظهور
آقا یه سوال؟؟؟؟
تو محرم،
آشپز مفتی آشپزی می کنه
آبدارچی هییت مفتی چایی می ریزه
تکیه و حسینیه مفتی جارو کشی و نطافت میشه
سیم کش برای کارهای برقی مفتی کار کنه که برا امام حسینه
و و و ...
اما چرا در همین محرم، ملاها و روضه خوانها و مداح ها پول می گیرند؟
مگه برا امام حسین نمی خونند
مگر خودشون نمی گن اجرت با امام حسین؟ خوب خودشون هم مفتی بخونند اون دنیا اجر و اجرتشون را بگیرند.
انگار همه دست بدست هم میدن و محرمو آذین می بندن برا ملا و مداح نه برا امام حسین .
التماس دعا و تفکر...🤍
یک تَن شُکوهِ رزمِ تورا شایگان نگفت
شایستۀ تو آنچه که بایست، آن نگفت!
هرکس که رفت بر سر منبر به نام تو،
جز نالههای العطشت، داستان نگفت!
تا اشکِ خلق را به در آرَد ز چشم خشک،
جز مشکِ آن سوارِ ابَر قهرمان، نگفت!
مشکل سر تو بود و دهان تو بود و هیچ
یک تن ز اصلِ قصه از این ذاکران نگفت!
ور گفت از سر تو، زِ نی یاد کرد و بس
ور گفت از دهان تو، جز خیزران نگفت
فهمید ماجرا نه همین گریه کردن است
این راز سر به مهر به پیر و جوان نگفت
دانست اگر تو را بشناسند و بشنوند
طوفان به پا کنند همین مردمان، نگفت!
یک نکته بیش نیست پیام قیام تو
من عاجزم ز گفتن و آن روضهخوان نگفت!
#حسین_جنتی
#کانال_شعر_علوی @Sheroadab_alavi
#قرارگاه_بسوی_ظهور
حاجمحمود_کریمی_عمو_حسین_بیا_که_بین_خاک_و_خون_نشستهام.mp3
4.86M
🔊 #صوتی | سبک #واحد
📝 عمو حسین بیا که بین خاک و خون نشستهام
👤 حاجمحمود #کریمی
ویژه #ششم_محرم
#کانال_شعر_علوی @Sheroadab_alavi
#قرارگاه_بسوی_ظهور
کانال ܢܚ݅ܫܝ ܫܠࡐܨ
السَّلام_علَیْڪ_یااباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابدا مابقیت و بقی اللیل و النهار ولاجعله الله اخرالعهدمنی لزیارتکم
السلام علی الحسین
وعلی علی بن الحسین
و علی اولادالحسین
وعلی اصحاب الحسین
و علی عباس الحسین
نشود صبح اگر
عرضِ ارادٺ نڪنم
نامِ زیباے تو را
صُبح تلاوٺ نڪنم
#کانال_شعر_علوی @Sheroadab_alavi
#قرارگاه_بسوی_ظهور
*مقبل کاشانی*
شاعری بوده که خیلی آرزوی زیارت امام حسین علیه السلام رو داشته اما از نظر مالی در مضیقه بوده.
هر وقت سایر افراد کربلا می رفتند اشک حسرت می ریخته و آرزوی زیارت ارباب بی کفنش رو داشته.
یک روز یکی از دوستان خرج سفرش رو تقبل میکنه و از کاشان راه میفتن به سمت کربلا.
در راه و نزدیکی های گلپایگان دزدان، قافله رو تاراج میکنند.
یک عده از افراد بر میگردند کاشان.
یک عده هم میرن سمت گلپایگان و از اونجا با توجه به اعتباری که داشتند و یا از فامیلاشون پول قرض میکنن و سفر رو ادامه میدن .
اما مقبل در گلپایگان نه آشنایی داشت و نه اعتباری.
از یک طرف هم دوست نداشت دیگه راهی رو که اومده برگرده. دلش هوای امام حسین علیه السلام رو داشت.
با خودش می گفت یک قدم نزدیکتر به امام حسین علیه السلام هم یک قدمه.
همینجا میمونم کار میکنم تا خرج ادامه سفرم جور بشه.
چند وقتی تو گلپایگان موند تا محرّم از راه رسید .
مثل همه شیعیان در مجالس عزاداری شب و روز محرّم شرکت میکرد تا اینکه شب عاشورا شد، اشعاری رو که سروده بود در شب عاشورا خوند و غوغا کرد ….
همون شب پس از اتمام مجلس و در عالم رویا خواب دید مشرّف شده به کربلا و وارد صحن شد . خواست بره طرف ضریح که از ورودش جلوگیری کردن.
*مقبل میگه* ؛ با خودم گفتم خدایا نباید در رابطه با دخول به حرم کسی دیگری را مانع شوند .
یکی گفت درست میگویی مقبل اما الان فاطمه زهرا (س) و خدیجه کبری(س) و آسیه و هاجر و ساره با عده ای از حوریان در حرم مشغول زیارتند چون تو نامحرمی اجازه ورود نخواهی داشت .
پرسیدم توکیستی ؟ گفت : من از فرشتگان حافّین هستم ، حالا برای اینکه ناراحت نشوی بیا تا تو را به قسمتهای دیگر حرم هدایت کنم .
در سمت غربی صحن مطهر مجلسی با شکوه بود .
از وی راجع به حاضرین در مجلس سوال کردم .
گفت : پیامبرانند از آدم تا خاتم که همه برای زیارت قبر سید الشهدا (ع)آمده اند.
*مقبل میگه* : حضرت رسول صلی الله علیه و آله را دیدم که فرمود بروید به محتشم بگویید بیاید.
ناگاه دیدم محتشم با همان قیافه ، قدی کوتاه و چهره ای نورانی و عمامه ای ژولیده وارد شد.
حضرت به منبری که در آنجا بود اشاره فرمودند که ای محتشم برو بالا و هر چه بالا میرفت
حضرت میفرمود برو بالاتر تا پله نهم رسید ایستاد ومنتظر دستور پیامبر بود.
حضرت فرمود ای محتشم امشب شب عاشوراست ، از آن اشعار جانسوزت بخوان.
و محتشم شروع کرد به خواندن اشعارش :
*کشتی شکست خوردهٔ طوفان کربلا*
*در خاک و خون طپیده میدان کربلا*
*گر چشم روزگار بر او زار میگریست*
*خون میگذشت از سر ایوان کربلا*
*نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک*
*زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا*
*از آب هم مضایقه کردند کوفیان*
*خوش داشتند حرمت مهمان کربلا*
*بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید*
*خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا*
*زان تشنگان هنوز به عیوق میرسد*
*فریاد العطش ز بیابان کربلا*
- اینجا بود که صدای گریه و ناله از پیامبران بلند شد …
حضرت رسول صلی الله علیه و آله گریه کنان می فرمود :
ای پدران من ای عزیزان ببینید با فرزندم حسین چه کرده اند ، آب فراتی که همه حیوانات از آن مینوشند بر فرزندم حرام کردند . سپس اشاره کرد که محتشم باز هم بخوان .
1
*محتشم ادامه داد :*
*روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار*
*خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار*
- در این لحظه گریه آنقدر زیاد شد که گویی صدای گریه به عرش میرسید.
محتشم خواست تا پایین بیاید حضرت فرمود ؛
باز هم بخوان زیرا هنوز دلها از گریه خالی نشده.
محتشم اطاعت امر کرد و در حالیکه عمامه اش را از سر برداشت و فریاد کنان صدا زد یا رسول الله :
*این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست*
*وین صید دست و پا زده در خون حسین توست*
*این نخل تر کز آتش جان سوز تشنگی*
*دود از زمین رسانده به گردون حسین توست*
*این ماهی فتاده به دریای خون که هست*
*زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست*
- با رسیدن محتشم به این قسمت از اشعارش رسول الله غش کرد و انبیا همه بر سر میزدند و گریه میکرند.
و مَلَکی این شعر محتشم را میخواند:
*خاموش محتشم که دل سنگ آب شد*
*بنیاد صبر و خانهٔ طاقت خراب شد*
*خاموش محتشم که از این حرف سوزناک*
*مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد*
- محتشم لب فرو بست و از منبر پایین آمد.
پس از ساعتی که مجلس به حالت عادی بازگشت پیامبر (ص)عبای خود را بر دوش محتشم انداخت.
*مقبل میگوید* : من هم شاعر اهل بیت بودم و دوست داشتم پیامبر به من هم بگوید تو هم اشعارت را بخوان . هر چه انتظار کشیدم نفرمود .
مایوسانه از حرم خارج شدم که دیدم حوری مرا صدا میزند ای مقبل ، فاطمه زهرا سلام الله علیها به نزد پدر آمد و فرمود به مقبل هم بگویید تا اشعارش را بخواند.
*مقبل گوید* رفتم روی منبر پله اول ولی دیگر پیامبر(ص) به من نفرمود برو بالاتر فهمیدم مقام محتشم از من خیلی بالاتر است. شروع کردم به خواندن اشعارم:
*نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت*
*نه سید الشهداء بر جدال طاقت داشت*
*هوا زجور مخالف چو قیرگون گردید*
*عزیز فاطمه از اسب سر نگون گردید*
*بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد*
*اگر غلط نکنم، عرش بر زمین افتاد*
تا این اشعار را خواندم حوریه ای آمد و گفت مقبل دیگر نخوان که زهرا سلام الله علیها
غش کرد .
مقبل گوید : از منبر فرود آمدم و پیامبر (ص) به عنوان صله چیزی به من عطا نفرمود .
ناگهان امام حسین علیه السلام را درهمان حالت رویا دیدم که ازآن حلقوم بریده صدا زد :
ای مقبل من خودم خلعت تو را خواهم داد .
مقبل گوید در این حال از خواب بیدار شدم .
فردای آن روز قافله ای به قصد زیارت کربلا حرکت کرد و مرا همراه خود بردند.
*التماس دعای فرج*
*اللهم عجل لولیک الفرج*
2
✅ یا قاسمبنالحسن (علیهالسلام)
حسن جوان شد و از عرشِ خیمهها آمد
نماز ظهر شد و ماهِ کربلا آمد
تو قاسمبنعلی یا یَلِ یَلِ جَمَلی؟!
همینکه آمدی انگار مرتضی آمد
زره نپوش، که جوشنکبیر میخواهی
برای حرز تو از آسمان دعا آمد
که گفته یک نفری؟ ای سپاه یکنفره!
برای یاری من لشکر خدا آمد
همینکه نامهرسانِ من از مدینه شدی
دوباره عطرِ نفسهای مجتبی آمد
برو به جنگِ سپاهی که دشمن حسناند
من اِنیَکاد شدم تا تو را نظر نزنند
رجز بخوان که رجزهایت اقتدار من است
بگو که «اِبنِحسن» بودن افتخار من است
صدایی از نجف آمد زمان بدرقهات
که گفت این نوهام تیغ ذوالفقار من است
رسید مادرم از عرش و گفت با پدرت
شبیه تو پسرت نیز رازدار من است
و نالهی پدرت از میان کوچه دوید
حسین گریه کن؛! این روضه یادگار من است
نگاه خیسِ تو میگفت: وقت پرواز است
که بام سرخ شهادت در انتظار من است
حرم سیاه به تن کرد، از حرم رفتی
به شوقِ بوسه به دستان مادرم رفتی
کمی گذشت، شنیدم فغان میدان را
صدای هلهلههای سپاه شیطان را
غبار معرکه میگفت آسمان ابریست
نگاه ابری من دید، سنگباران را
سرِ تلاوتِ تو اختلاف افتاده
ببین به دست همه آیههای قرآن را
به خاطرت به تنم میخرم؛ کمی دیگر
شبیه پیکر سرخت سُمِ ستوران را
چه روضهای؛ ملکالموت نیز حیران است
میان جسمِ تو پیدا نمیکند جان را
زیادتر شدی اما چقدر کم شدهای
چقدر روضه شدی؛ مثل مادرم شدهای
#یا_قاسم_ابن_الحسن_ع
#و_هو_الکریم_ابن_الکریم
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
🖌رضا قاسمی
این روزها حالِ افغانستان حالِ قشنگی نیست..
کابل شبیهِ دختری گیسو پریشان است..
دراین شب ها و روزها دعا برای حال همسایه مان ازیادنبریم
#روضه_ای_به_روایت_شعر
حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام
سپرت سينۀ مجروح و زره پيرهنت
اجلت يار و عسل لختۀ خون در دهنت
سيزده سورۀ قرآن عمو با چه گنه
شسته با خون گلويت شده آيات تنت؟
روی هر زخم تو باشد اثر زخم دگر
جای مرهم که گذارند به زخم بدنت
آب غسلت شده خون و کفنت زخمِ فزون
تو شهيدی، چهنياز است به غسل و کفنت؟
می زند چاک، گريبان جگر را يوسف
گر ببيند که به خون شسته شده پيرُهنت
جگر سنگ بسوزد ز غمت چون دل من
تو چهکردی که شود سنگ، جواب سخنت؟
قتلگاه تو شده حجلۀ دامادی تو
می چکد خونِ سر از زلف شکن در شکنت
چاک چاک است تنت چون جگر پاک حسن
ای ز سر تا به قدم حُسن ِ حَسن در حَسَنت
من نگه کردم و تو ديده به هم دوختهای
جگرم سوخت از اين ديده به هم دوختنت
هر دلی شمع صفت سوخته در ماتم تو
چون دل «ميثم» دل سوخته در انجمنت
🏴 #کانال_شعر_علوی @Sheroadab_alavi
#قرارگاه_بسوی_ظهور
✅حضرت ایت الله مجتهدی تهرانی
توی کربلا تمام داش مشتی ها رفتند کمک امام حسین (ع)
و شهید شدند...
مقدس نما ها استخاره کردند استخارشون بد اومد.
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
#کانال_شعر_علوی @Sheroadab_alavi
#قرارگاه_بسوی_ظهور
السلام علی الحَسن...
وَ علی قاسِمِ بن الحَسن...
و عَلی اولادِ الحَسن...
مثل دستی که مزین به عقیق یمن است
این پسر زینت بابای کریمش حسن است
#جانم_قاسم💚
#کانال_شعر_علوی @Sheroadab_alavi
#قرارگاه_بسوی_ظهور
🌷🌼🌷🌼🌷
🌺🧚♀️🖤🥀زبانحال امام حسین با حضرت قاسم
چشمی که بستهای به رخم وا نمیشود؟
یعنی عمو برای تو بابا نمیشود؟
ای مهربان خیمه، حرم را نگاه کن
عمه حریف گریهی زنها نمیشود
تا جان نداده مادرت، از جا بلند شو
زخم جگر به گریه مداوا نمیشود
باید مرا به سمت حرم با خودت بری
من خواستم که پا شوم اما نمیشود
باور نمیکنم چه به روزت رسیده است
این قدر تکه سنگ که یک جا نمیشود
تقصیر استخوان سر راه مانده است
راه نفس گمان نکنم، وا نمیشود
این نعلهای تازه چه کردند با تنت
عضوی که از تو گم شده پیدا نمیشود
بی تو عمو اسیر تماشا شده ببین
قدت شبیه قامت سقا شده ببین
مثل دلم تمام تنت زیر و رو شده
دشتی از آه شعله زنت زیر و رو شده
پیراهنی که بر بدنت بود کندهاند
پیراهنی که شد کفنت زیر و رو شده
از بس که اسب بر بدنت تاخت با سوار
حتی مسیر آمدنت زیر و رو شده
از بس که سنگ بر سر و پای تو ریخته
از بس که نیزه روی تنت زیر و رو شده
انگار جای فاصلهها پر نمیشود
از بس تمامی بدنت زیر و رو شده
🥀السَّلَامُ عَلَى الْقَاسِمِ بْنِ الْحَسَن
▪️ بنِ عَلِيٍّ الْمَضْرُوبِ عَلَى هَامَ
🖤⚫️🖤 #کانال_شعر_علوی @Sheroadab_alavi
#قرارگاه_بسوی_ظهور
#یا_قاسم_ابنالحسن_علیه السلام🌷
چہ رزمے! حیـدرے و ناب و عالے
جَمَل بر پا شده در ایـن حوالے
دلم پر مےڪشد سوے مدینہ
برادر جان حسـن(علیه السلام) جاے تو خالے!
#کانال_شعر_علوی @Sheroadab_alavi
#قرارگاه_بسوی_ظهور
هیات که میروید زبان حالتان با امام حسین این بیت شعر باشد :
کاسه به دست آمدنم عیب نیست
کاسه ی خالی بروم نارواست
روز ششم محرم بود که عبیدلله
نامهای به عمر بن سعد نوشت که:
من از کثرت لشکر اعم از سواره و
پیـاده و تجهیـزات، چیزی را از تو
فروگذار نکردم، توجه داشته باش
که هـر روز و شب، گـزارش کار تو
را برای من میفرستند!
در این میان، بعضی که دانستند
باید بـا امـام حسیـن(ع) بجنگند،
در بین راه، از لشگر جـدا شدند و
فـرار کردند. بطوری که نوشتهاند
یکی از لشگریان با هـزار جنگجـو
وقتی به کربـلا رسید، تنها سیصد
نفر یا کمتر از آن، همراهش بودند
در همین روز، حبیب بن مظاهر از
امام(ع) اجازه گرفت نزد طایفهی
بنی اسد که همان نزدیکی بودند،
برود و به یـاری دعوتشـان کند. با
همان دعوت بود که نَـود نفر از آن
طـایفه برخواستند و بیعـت کردند
اما بسیاری از آنها وقتی جاسوسِ
ابن سعد خبر برد و با یک لشگر به
جنگ طایفه آمد، پـراکنـده شدند و
کاروان امام(ع) را تنها گذاشتند...
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدلله_الحسین
📗 برگرفته از کتاب قصه کربلا. علی نظری منفرد
#کانال_شعر_علوی @Sheroadab_alavi
#قرارگاه_بسوی_ظهور
۞ شب هفتم محرّم که اعلام شد آب را بر اصحاب و اهل بیت اباعبدالله علیه السّلام بستهاند، اهل حرم هول کردند. حالا هم شبهای هفتم محرّم که میگویند امشب آب بر اهل حرم بسته شد، شیعه هول میکند. هول غیر از خوف و ترس است. در خوف و ترس شخص کمی دوام میآورد، ولی وقتی هول آمد، بلافاصله از پا میافتد.
۞ همه چیز از آب آفریده شده است. ماهی که از آب آفریده شده و غذایش آب است و در آب غوطهور است، دائم میگوید: آب، آب. جویبارها رودها را میجویند و رودها دریا را و دریاها اقیانوس را. اقیانوسها هم آب آب میکنند و سر به آسمان برمیدارند. مخلوق که هستیای جز هستی خالق ندارد، یکپارچه عطش به خالق است.
۞ در کربلا هم قحط آب بود، هم قحط محبّت.
▪️عارف بالله مرحوم حاج اسماعیل دولابی▪️
📗 مصباح الهدی
#کانال_شعر_علوی @Sheroadab_alavi
#قرارگاه_بسوی_ظهور
کانال ܢܚ݅ܫܝ ܫܠࡐܨ
۞ شب هفتم محرّم که اعلام شد آب را بر اصحاب و اهل بیت اباعبدالله علیه السّلام بستهاند، اهل حرم هول ک
امشب دل زهـرای اطهر را شکستند
در کـربلا بر روی مهمــان، آب بستند
امشب شب بیتابی طفل رباب است
اطــراف گهــواره صدای آب آب است
پــــریده رنـگ از روی گـلهای مدینه
از تشنگی خشکیده لبهای سکینـه
ای زادۀ امالبنین، بنمــــا نظــــاره
گشته نفس در سینۀ طفلان شراره
امشب حرم، جز خون دل، آبی ندارد
طفل سه ساله، در بدن تابی ندارد
لــب تشنـه، اولاد امیـرالمــؤمنیـن اســت
ای اهل کوفه! شرط مهمانی چنین است؟!