شعر زیبایی درباره "ارث و میراث":👌👌
پیرمردی صاحبِ مال و منال/
میگذشت از عمر او هشتاد سال/
با خودش گفتا که پیر و خستهام/
شادم از عهدی که با خود بستهام /
تا نمُردم هر چه دارم وانهم/
سهم فرزندان همین حالا دهم/
بچهها را مطلع زین کار کرد/
پافشاری کرده و اصرار کرد/
سهم دخترها فلان از مال شد/
از پسرها باقی اموال شد/
پیرمرد فارغ شد از مال و منال/
پاک و طاهر شد ز دارائی و مال/
روزها بگذشت و روزی پیر مرد/
دید رفتار عروسش گشته سرد/
با تعرض نیش میزد بر پسر/
بودن بابای تو هست دردسر/
پیرمرد افسرده و غمگین شد/
سینهاش چون کوه غم سنگین شد/
لب فرو بست و برون شد از سرا/
تا نبیند آنچه دیده است بینوا/
رفت و در زد خانهی دیگر پسر/
در گشودند تعارفات مختصر/
با کسی حرفی ز دلسردی نزد/
حرفی از مردی و نامردی نزد/
تا که دیگ معرفت آمد بجوش/
آنچه باید نشنود آمد بگوش/
دختران زین ماجراها بی خبر/
شاد و خرسند بودن از کار پدر/
کور سوئی در دل آن پیر بود/
چونکه امیدش به آن تدبیر بود/
رهسپار خانه داماد شد/
گفت دامادش دل ما شاد شد/
اشک خوشحالی به چشم دخترش/
مات و حیران بود نمیشد باورش/
دید دامادش بر او هست بی نظر/
ماندنش آنجا دگر هست درد سر/
او همی گوید که بابایت چرا/
لنگرش را پیچ کرده نزد ما/
ما که تنها وارث او نیستیم/
با حقوق مختصر کوه نیستیم/
خانه شد دوار در گِرد سرش/
چونکه تا این حد نمیشد باورش/
این چنین اندیشهاش بیدار شد/
موسم پیری رسید و خار شد/
عاقبت تدبیر خود را کار بست/
نقش یک گنجینه در افکار بست/
رفت در بازار صندوقی خرید/
آشنائی در رهش آمد پدید/
گفت چه داری اندر این گنجینهات /
این چنین چسباندهای در سینهات /
گفت اگر گوشَت ز رازم کَر بود/
صندوقی مملو ز سیم و زر بود/
راز او افشا شد در سطح شهر/
بچهها پیدا شدند آسیمه سر/
ای بقربان تو ای بابای من/
تو کجائی ای گل زیبای من/
خانه ما بی تو تاریک است و سرد/
تو چراغ خانهای ای شیرمرد /
الغرض با التماس و احترام/
شد پذیرائی دگر هر صبح و شام/
لیکن از گنجینهاش غافل نبود/
هر کجا میرفت حملش مینمود/
جنگ و دعوائی سرش کردند بپا/
خانه بی بابا نباشد باصفا/
فکر و ذکر بچهها گنجینه بود/
گنج واهی بود....دردِ سینه بود/
عاقبت، قالب تهی کرد پیرمرد/
رفت و شد آسوده از رفتار سرد/
باز کردند بچهها گنجینه را/
صندوقی مملو ز درد سینه را/
شد نمایان استخوانِ دستِ خر/
نامهای رویش بجای سیم و زر/
نامه را خواندند چنین بنوشته بود/
قصه عمری به آخر گشته بود/
زنده بر مال و منالت باش پیر/
تا نگردی همچو من خار و اسیر/
لا ادری #کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@Sheroadab_alavi
من یادتوراسجده کنم ای صنم اکنون
برخیز و بیا خودبت بتخانه ی من باش
دانی که شدم خانه خراب تو حبیبا
اکنون دگر آبادی ویرانه ی من باش...
#اخوان_ثالث #کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@Sheroadab_alavi
💜هیچگاه کارهای کوچکی که
برای دیگران انجام میدهید را
متوقف نکنید...
💜گاهی، آن کارهای کوچک
بیشترین بخش قلب آنها را
اشغال میکند...
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@Sheroadab_alavi
هدایت شده از کانال ܢܚ݅ܫܝ ܫܠࡐܨ
#مشاعره
🗓 هر سه شنبه
⏰ ساعت ۲۱
✅ از علاقمندان دعوت بعمل می آید
https://eitaa.com/joinchat/3261595663C00edf2f73a
من دلم روشن است به تمام اتفاقات خوب در راه مانده
به تمام روزهای شیرین نیامده
به لبخندی که یک روز بر لبمان مینشیند
به اجابت شدن دعاهایمان ...
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@Sheroadab_alavi
ﮐﺎﺵ روزگار ﺭﺍ ﺧﯿﺎﻁﻫﺎ ﻣﯽﻧﻮﺷﺘﻨﺪ
ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺧﻮﺑﺶ ﺭﺍ ”ﻣﺎﮐﺴﯽ” ﻣﯽﺩﻭﺧﺘﻨﺪ،
ﺩﻟﺘﻨﮕﯽﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ”ﺩﺭﺯ”ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ،
ﺭﻭﯾﺶ ﺭﺍ ”ﺧﻨﺪﻩ ﺩﻭﺯﯼ” ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ
ﺑﻐﺾﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ” ﺗﻮو” میگذاشتند
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@Sheroadab_alavi
🌾 گلی از گلستان 🌾
به دریایی درافتادم که پایانش نمیبینم
کسی را پنجه افکندم که درمانش نمیدانم
فراقم سخت میآید ولیکن صبر میباید
که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم
#سعدی
💧❄️ #کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@Sheroadab_alavi