روی ضریحت میگذارم تا سرم را
انگار در آغوش خود دارم حرم را
با گریه آمد هرکسی با خنده برگشت
فهمیدم اینجا معنی جود و کرم را
با دست خالی آمدم چیزی ندارم
آوردهام با خود فقط چشم ترم را
من رو به روی گنبد تو نذر کردم
تنها النگوهای دست مادرم را
مثل کبوتر های صحنت پهن کردم
در زیر پای زائران بال و پرم را
حالا که دقت میکنم صحنی نداری
هرچند میگردم همه دور و برم را
با این خیالات دلم جای ضریحت
باید به روی خاک بگذارم سرم را
#سجاد_روانمرد
#سالروز_تخریب_بقیع
در پیکرِ فرهنگ، روحی مؤثِر بود
در خاک پنهان شد، دُرّی که «نادر» بود
تا لانه یِ شیطان، تسخیرِ ایمان شد
تحریمِ شیطان شد، هر چند طاهر بود
سردار تبین بود، شد ماندگارِ عشق
دُرّ سخنهایش، منشور شاعر بود
در جبهه ی تبین، عمارِ مولا بود
در چشمِ نامردان، امّا مقصر بود
همواره می جوشید، دریای چشمانش
آب حیاتی دَر، دنیای بایر بود
دریای چشمش دید، کز مغرب آغازید
خورشید سرخی که، عینِ جواهر بود
دنیای آزادی ، شد «طالبِ نادر»
در خاک پنهان شد، دُرّی که نادر بود
✍ #سیده_زهرا_شرعی_زاده
🏷 #حاج_نادر_طالب_زاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نقاشی_شنی
🌴🥀🕯🥀🌴
«تصور کن»
با صدای: «صابر خراسانی»
نقاشی: «فاطمه عبادی»
🌴🕯🌴#هشتم_شوال
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🌷💌💐━━━┓
@Sheroadab_alavi
┗━━━💐💌🌷━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️سـلام صبح یکشنبه تون زیبا
🍃🌸 الهی که امروزتون
پر از شادی و آرامش باشه
🕊یادتون نره:
☀️هر صبح یعنی
🌸معجزه خدا برای زندگی جدید
🌷🌼🌸🌼🌷
ارباب فقط فکرِ خوشی_ عیاشی
بر روی رعیّت است غم، نقاشی...
با کارگری بمیر و در هجمه ی ظلم
باید کر وکور وبی تفاوت باشی...!!!
#محمدجواد_منوچهری
*روز کارگر مبارک
بسم الله الرحمن الرحیم
نام تو هشتگ نمیشود
#شهید_جوان_لباس_آبی
😗نام تو چیست؟ نمیدانیم. باید «جوانِ لباسآبی» صدایت کنیم. شاید هم باید از روی سنگ مزارت بخوانیم:
«شه🌷د امر به معروف». ما حتی عنوان سنگ مزار تو را مجاز نیستیم در این مَجاز خراب آباد استفاده کنیم.
چه شده؟ هشتم اردیبهشت همین امسال بوده و تو منتظر دختر خودت بودهای سر یکی از خیابانهای #سبزوار. دیدهای چند جوان دارند به چند دختر تعرض میکنند. کمند موهای دخترها از زیر شال، یله ریخته بیرون. کت کوتاه شان زیر دستهای کثیف نامحرمی به زور کشیده شده. تو صحنه را از سر خیابان چطور دیدهای؟ نمیدانیم. این دوربین الکن چشمهای غیور تو را نشان مان نمیدهد مرد لباسآبی. فقط آنطور که مثل شیر میغرّی و یکتنه به دادخواهی دختران میآیی، حالیمان میکند آنها به چشم تو ناموس وطنت بودهاند. برق دشنه را دیدی که از جیب آن دو جوان معارض درآمد؟ دیدی اما نترسیدی. دیدی اما دخترها را بیتفاوت رها نکردی. فکر دختر خودت را نکردی که بیاید لباس آبی پدرش را لالهگون ببیند چه حالی میشود. آرمان، بالاتر از ترسهای تو ایستاد و ما برای فهم این، محتاج این فیلم زبانبسته هم نیستیم. دشنه شکم و سینه و ریههای تو را درید و شدی شه🌷د.
مرد لباسآبی! هیچ خبرگزاری اسم تو را به ما نگفته. هیچکس از آن طرف مرزها برایت یقه پاره نکرده. کسی «برای» تو آواز نخوانده. کسی روایت تو را به سازمان ملل نبرده. نام تو نشسته کنار نام آرمان و روحالله، کنار نامهای مگو که دنیا زور میزند فراموش شان کند. نام تو هشتگ نمیشود، چون از نام تو برای کسی نان درنمیآید.
ما ایستادهایم. درست مثل تو، وقتی زانوهایت خم شد، وقتی در داغی بدن، ضرب دشنه را فهمیدی و دست به پهلو گرفتی که روضهٔ هزارواندیسالهای را برایمان زنده کنی… ما ایستادهایم، مثل تو که زخم برداشتی، اما زمین نخوردی. تا آخرین نفس دفاع کردی، تا آخرین نفس یورش بردی، به نام زن، به نام زندگی، به نام آزادگی.
ما ایستادهایم. دنیا میخواهد تو را فراموش کنیم، اما ما شهادت میدهیم، مثل خیابان سرخ سبزوار، که سربداری دیگر را معاصر ما کرد. ما شهادت میدهیم که ایستادی به اقامهٔ دینی که زن را محترم میشمرد. ایستادی، زخم برداشتی، لباس آبی گلگونت را برای موزههای غبارگرفتهٔ ما گذاشتی و دل به آبی وصالش سپردی. تو فراموش مان نکن. ما و دنیای خاکستری ما بیچارگان عصر تحریف را از یاد نبر.شهادتت مبارک مرد دلآبی..😭😭😭🖤🕊🥀🕊🥀🕊🥀🖤
#شهدای_امر_به_معروف در یک چیز با هم مشترک هستند 👈 #گمنامی
#اخلاص
#غیرت
#شجاعت
#شادی_روحشان_فاتحه_و_صلوات_
به نام خالق #عشق و بهار و مستیِ بید
دروغ قصه از آنجا شروع شد ،خندید...
دو خط رزومه ی من رو برویش و می خواند
سه سال #کارگرِ تو سری خورِ تولید
مدیر خط ...متاهل!!!خدای من حتی...
دو بچه هم که نوشتید این میان دارید!!!
وخیره شد به دو چشمم ...به لکنت افتادم
چقدر پشت هم از من سوال می پرسید
تکان سر و تاسف ...ببخش آقای...
خوش آمدید... سوابق نمی شود تایید
دوید قطره ی اشکی به روی گونه سرخ
نهال سبز امیدی که بعد آن خشکید
میان ماندن و رفتن مردد اما حیف
نه حس چانه زنی بود و نه کمی امید
هنوز خیره به من بود و گفت درگیرید!!!
نمی روید چرا!؟ خنده بر لبش ماسید...
نشست لرزه بر اندامم وتنم یخ کرد
و جای این دل دیوانه بغض او ترکید!!!
چقدر شیوه ی این هق هق آشنا میزد...
به گریه گفت منم عاشقت همان مهشید...!!!
رفیق و همدم دوران کودکی هایت
میان کوچه ی بن بست با صفا، "خورشید"
شبانه رفتی و من پای قولمان ماندم
و منتظر که شبی می رسی تو بی تردید
چقدر ساده فراموش می شود آدم
کجاست آن همه عشق و امید و وعده وعید
فقط به گریه گذشت وسکوت لازم بود
برای مرد رها گشته از تب وتبعید
و بی گمان نشود باورش که بی او عشق
چه درد و رنج و بلاهای مهلکی زائید
برای خاطر آسایشش گذشت از عشق
کسی که یکسره می شد به مرگ او تهدید
به گریه رفتم و پاشیدم از درون اما
مرا مجسمه ی سنگ و سنگدل می دید
به گریه بدرقه ام کرد و زیر لب می گفت
خدا کند که عزیزم دوباره برگردید...
#محمدجواد_منوچهری
📚 گیدا