eitaa logo
شیفتگان تربیت
11.6هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
19.6هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 ‍#بادبرمیخیزد #قسمت 159 ✍ #میم_مشکات سراغ زن رفت: - جورابا چنده خانوم? -پنج تومن دخترم
* 💞﷽💞 ‍ یک ساعت بعد، همه چیز آرام شده بود. خطر بر طرف شده بود و راحله در آغوش مادرش آرام گرفته بود. دکتر داشت برای پدر ها توضیح میداد: -یک سکته قلبی بود، خداروشکر برطرف شد... حال همه خراب بود. حاج یوسف، به دیوار تکیه داده بود، دست هایش را به سینه زده بود، و با دو انگشتش گوشه چشم هایش را گرفته بود و با دست دیگرش تسبیح فیروزه ای اش را رد میکرد. پدر سیاوش روی صندلی نشست و سرش را در میان دست هایش گرفت. راحله نگاهش را روی جمع چرخاند. احساس کرد تحمل این حجم از غم و غصه را ندارد. نمیتوانست نفس بکشد. از جایش بلند شد. -کجا میری مادر? - باید برم جایی مامان - با این حالت? - خوبم مامان... باید برم.. نمیتونم اینجا بمونم مادر که برافروختگی راحله را دید ترجیح داد مخالفت نکند: -پس بگو بابا برسونتت - میخوام تنها باشم... نگران نباشین...جای دوری نمیرم یاد شبگردی هایشان افتاد. ضبط را روشن کرد. یادش آمد که این آهنگ را سیاوش با چه احساسی برایش میخواند: به جز تو چی میخوام از این زندگی دل من تورو ارزو میکنه کنارم بمون، رو نگردون ازم تو باشی به من بخت رو میکنه دلم گریه میخواد کجاست شونه هات کجا رفتی ای حس ارامشم میخوام این شبایی که بارونی ام با ارامش دستهات اروم بشم با دوری کنار اومدن ساده نیست بذار مثل سایه کنارت باشم تو مثل همیشه قرارم باشی تو باشی و من بیقرارت باشم اشک هایش عین باران جاری بود. دیگر جلویش را نمیدید. ماشین را کنار کشید و ایستاد. خاطرات از جلوی چشمش رژه میرفت. سرش را روی دستش روی فرمان گذاشت. صدای گریه و اهنگ مخلوط شده بود. کمی گذشت تا آرام شود. نگاهی به اطراف انداخت تا ببیند کجاست. کنار پل علی بن حمزه نگاهش ماند روی سر در امامزاده. باورش نمی شد. این امامزاده... یادش آمد به آن روز... داشتند قدم میزدند و آسمان ریسمان می بافتند که اذان شده بود. راحله اطراف را نگاه کرده بود و چشمش افتاده بود به این امامزاده. پیشنهاد داده بود که نمازشان را همینجا بخوانند. چند نفری آمده بودند برای نماز، نمازشان را خواندند، سلامی دادند، رفتند و امامزاده خالی شد. کل فضا به اندازه یک اتاق بود. ضریح کوچکی در وسط بود. بدون زرق و برق اما بی نهایت دنج و آرام. سیاوش نگاهی به در و دیوار امامزاده انداخته بود: -چه جای با حالیه! چند باری سید رو که با رفیقاش اینجا کلاس داشت رسونده بودم اما هیچ وقت داخل نیومده بودم. راحله متعجب پرسیده بود چه کلاسی? - نمیدونم! اخلاق و تفسیر و ... با رفقای هم تیپش گعده داشتن.. این سید هم چه جاهایی رو بلده! خیلی اب زیر کاهه! و خندیده بود. نمازشان را خوانده بودند و نشسته بودند به گپ زدن. خادم امامزاده، وقتی فهمیده بود تازه عروس و داماد هستند، برایشان چای آورده بود و چقدر چسبیده بود. راحله نگاهی به زیارت نامه اویزان به دیوار کرد: امامزاده حسین بن مجتبی حالا امشب، وسط دلتنگی ها، نگرانی ها و غصه ها، آمده بود اینجا! یا شاید آورده بودندش! جایی که اولین نمازشان را با هم خوانده بودند! کفش هایش را در آورد، داخل شد، سلام داد و زیارت نامه را خواند. باز هم امامزاده خالی بود، تنها یک نفر گوشه امامزاده نشسته بود و داشت دعا میخواند. روحانی نبود، اما عبایی داشت که به سر کشیده بود و چهره اش پیدا نبود زیارتش را کرد. گوشه ضریح نشست. صدای دعا خواندن مرد عبا به سر را میشنید. چقدر قشنگ میخواند. زیارت عاشورا بود. نگاهش ماند روی تابلوی عکس اویزان به دیوار. به آن مرد خوش قامت سوار بر اسب سفید و کنار نهر آب! به آن اسوه ایثار و مردانگی! تیر بر چشم هایش نشسته بود و دست هایش ... حالا که سیاوشش چشم هایش را از دست میداد شاید روضه ی عباس را بهتر میفهمید! اشک هایش میغلطید. اشک همان اشک، دل همان دل، اما گریه بر حسین عجیب ارامش میبخشدت! راست گفته اند: " اصلا حسین، جنس غمش فرق میکند" آنقدر با نوای زیارت عاشورای مرد غریبه، اشک ریخت که حس کرد جگر سوخته اش آرام شده. چشمانش هنوز به آن مرد و اسبش بود! چیزی در ذهنش گذشت ... سر بلند کرد به آسمان: - نذر عباس ت کردم! قبول کن میخواست برود که فکر کرد التماس دعایی به مرد بگوید. با کمی فاصله ایستاد، مرد عبایش را که روی صورت کشیده بود با دست راست گرفته بود. برای خودش نجوا میکرد و روضه میخواند. شانه هایش تکان میخورد. ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 ‍#بادبرمیخیزد #قسمت160 ✍ #میم_مشکات یک ساعت بعد، همه چیز آرام شده بود. خطر بر طرف شده بود و
* 💞﷽💞 ‍ روضه اش عجیب بود. انگار پسری برای مادرش روضه میخواند. نگاهش را دوخت به آن انگشتر حدید و ذکر هفت جلاله رویش... -حاج اقا، التماس دعا مرد برای لحظه ای ساکت شد. گویی از چیزی تعجب کرده باشد اما جوابی نداد. راحله حس کرد مزاحم خلوت مرد است، منتظر جواب نماند و برگشت سمت ضریح. زیارت دوباره ای کرد. میخواست از در بیرون برود که مرد به حرف در آمد: - مریضتون خوب میشه ان شالله... نذرتون قبوله ان شالله راحله تشکری کرد و بیرون آمد. میخواست کفش هایش را بپوشد که یکدفعه با خودش فکر کرد از کجا فهمید مریض دارم؟ نذرمو ... اما جمله اش را کامل نکرد، برگشت داخل امامزادا ولی کسی نبود... خواب دیده بود? نه! بیدار بیدار بود! اما آن مرد که بود? قطره ای باران روی چادرش چکید. دستش را بالا گرفت، قطره ای کف دستش افتاد، قطره بعدی توی صورتش... باران تند شد... چه نشانه خوبی! باران یعنی نذرش قبول بود? ّ نوری در دلش روشن شده بود. ست دهایش را باز کرد و همانجا زیر باران ارام چرخی زد... "اصلا حسین، جنس غمش فرق می کند" پ.ن: آهنگ دلم گریه میخواد، حجت اشرف زاده ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چرا مذاکره با آمریکایی‌ها فايده‌ای برای ما ندارد؟ 🔸 فرمول و شیوه‌ی کردن آمریکا از زبان رهبر انقلاب •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
5.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😎وقتی میگن بسیج بی‌ترمزه یعنی همین... 😄 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
doctor azizi jalase 3.mp3
61.13M
🔰 همایش چالش‌های نوجوانان - فایل صوتی همایش سوم 🎙دکتر سعید عزیزی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
14030909_46395_64k.mp3
22.5M
صوت کامل بیانات صبح امروز رهبر انقلاب در دیدار بسیجیان. ۱۴۰۳/۹/۵ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
48.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم کامل بیانات صبح امروز رهبر انقلاب در دیدار بسیجیان. ۱۴۰۳/۹/۵ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
💢 | آیت‌الله سید حسن عاملی به عنوان استادصالحین برتر کشور انتخاب گردید •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat