eitaa logo
شیفتگان تربیت
11.9هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
19.1هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
هر صبح یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 « قَالَ فَمَن رَّبُّكُمَا يَا مُوسَىَ» (فرعون) گفت: «پروردگار شما کیست، ای موسی؟!» (سوره مبارکه طه/ آیه ۴۹) تفسیر: پروردگار شما کیست؟! در اینجا قرآن مجید، همان گونه که شیوه آن است، مطالبى را که به کمک بحث‌هاى آینده مى توان از این داستان فهمید، حذف کرده، مستقیماً به سراغ گفتگوهاى موسى(علیه السلام) و هارون با فرعون مى رود. در واقع مطلب چنین است: موسى(علیه السلام) بعد از گرفتن فرمان رسالت و یک دستورالعمل کامل، جامع و همه جانبه درباره چگونگى برخورد با فرعون، از آن سرزمین مقدس حرکت مى کند، و با برادرش هارون ـ به گفته مورخان ـ در نزدیکى مصر همراه مى شود، و هر دو به سراغ فرعون مى روند، و با مشکلات زیادى مى توانند به درون کاخ افسانه اى فرعون که افراد کمى به آن راه داشتند، راه پیدا کنند. هنگامى که موسى(علیه السلام) در برابر فرعون قرار گرفت، جمله‌هاى حساب شده و مؤثرى را که خداوند به هنگام فرمان رسالت، به او آموخته بود بازگو مى کند: ما فرستادگان پروردگار توئیم! بنى اسرائیل را با ما بفرست و آن‌ها را شکنجه و آزار مکن! ما دلیل و معجزه روشنى با خود از سوى پروردگارت آورده ایم! سلام بر کسى که از هدایت پیروى کند! این را نیز بدان که به ما وحى شده است: عذاب در انتظار کسانى است که تکذیب کنند و از فرمان خدا روى بگردانند!‌ 🌺🌺🌺 هنگامى که فرعون این سخنان را شنید نخستین عکس العملش این بود گفت: بگوئید ببینم پروردگار شما کیست اى موسى؟ (قالَ فَمَنْ رَبُّکُما یا مُوسى). عجیب این که فرعون مغرور و از خود راضى حتى حاضر نشد بگوید پروردگار من که شما مدعى هستید، کیست؟ بلکه گفت: پروردگار شما کیست؟ (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۴۹ سوره‌ مبارکه طه) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : قوانین و سنت‌های عالم، جدی است •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* #هـو_العشــــق🌹 #پلاک_پنهــان #قسمت1 ــ سمانه بدو دیگه سمانه در حال
* 🌹 به بقیه که دورهم نشسته بودند نزدیک شد، صدای بحثشان بالا گرفته بود،مثل همیشه بحث سیاسی بود و آقایون دو جبهه شده بودند، سید محمود،پدرش و آقا محمد و محسن و یاسین یک جبهه و کمیل وآرش جبهه ی مقابل .. سلامی کرد وکنار مادرش و خاله سمیه و عزیز نشست و گوش به بحث های سیاسی آقایون سپرد. نگاهی گذرایی به کمیل و آرش که سعی در کوبیدن نظام و حکومت را داشتند انداخت،همیشه از این موضوع تعجب می کرد، که چگونه پسردایی اش آرش با اینکه پدرش نظامی و سرهنگ است، اینقدر مخالف نظام باشد و بیشتر از پسرخاله اش که فرزند شهید است و برادر بزرگترش یاسین که پاسدار است، به شدت مخالف نظام بود و همیشه در بحث های سیاسی در جبهه مقابل بقیه می ایستاد . صدای سمیه خانم سمانه را از فکر خارج کرد و نگاهش را از آقایون به خاله اش سوق داد: ــ نمیدونم دیگه با کمیل چیکار کنم؟چی دیده که این همه مخالفه نظامه.خیره سرش پسره شهیده .برادرش پاسداره دایی اش سرهنگه شوهر خاله اش سرهنگه پسر خاله اش سرگرده ،یعنی بین کلی نظامی بزرگ شده ولی چرا عقایدش اینجوریه نمیدونم!! فرحناز دست خواهرش را می گیرد وآرام دستش را نوازش می کند؛ ــ غصه نخور عزیزم.نمیشه ڪه همه مثل هم باشن،درست میگی کمیل تو یک خانواده مذهبی و نظامی بزرگ شده و همه مردا و پسرای اطرافش نظامین اما دلیل نمیشه خودش و آرش هم نظامی باشن ــ من نمیگم نظامی باشن ،میگم این مخالفتشون چه دلیلی داره؟؟الان آرش می گیم هنوز بچه است تازه دانشگاه رفته جوگیر شده.اما کمیل دیگه چرا بیست و نه سالش داره تموم میشه.نمیدونم شاید به خاطر این باشگاهی که باز ڪرده،باشه ،معلوم نیست ڪی میره ڪی میاد! ــ حرص نخور سمیه.خداروشکر پسرت خیلےباحیاست،چشم پاڪه،نمازو روزه اشو میگیره‌،خداتو شڪر ڪن. سمیه خانم آهی میکشد و خدایا شکرت را زیر لب زمزمه می ڪند. سمانه با دیدن سینے مرغ های به سیخ ڪشیده در دست زهره زندایی اش از جایش بلند مے شود و به ڪمڪش مے رود . کمیل مثل همیشہ کباب کردن مرغ ها را به عهده می گیرد و مشغول آماده کردن منقل مےشود سمانه سینی مرغ ها را کنارش می گذارد: ــ خیلے ممنون سمانه !خواهش میڪنم" آرامی زیر لب مے گوید و به داخل ساختمان، به اتاق مخصوص خودش و صغرا که عزیز آن را برای آن ها معین ڪرده بود رفت. چادر رنگی را از ڪمد بیرون آورد و به جای چادر مشڪی سرش کرد، روبه روی آینه ایستاد و چادر را روی سرش مرتب کرد. با پیچدن بوی کباب نفس عمیقے کشید و در دل خود اعتراف کرد که کباب هایی که کمیل کباب مے کرد خیلےخوشمزه هستند،با آمدن اسم کمیل ذهنش به سمت پسرخاله اش ڪشیده شد. * ادامه.دارد.... *
هدایت شده از شیفتگان تربیت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 ♨️دلتنگی‌های امیرالمومنین کنار قبر حضرت زهرا(سلام الله علیها) 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️علت اصلی طلاق ❌چرا دوتا نماز شب خون کارشون به طلاق میکشه؟ البته دیگه کوتاه اومدن کم‌رنگ شده😭😭 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تونل‌هایی که باعث حیرت و شگفتی خبرنگار صهیونیستی اینترنشنال شد؛ تونل‌هایی که ساخته شده کمتر از متروی لندن نیست! 🔶 کارشناس برنامه با طعنه به خبرنگار این شبکه که از عظمت تونل‌های کشف شده یاد می‌کرد گفت: سلاح برنده حماس تونل‌ها نیستند بلکه جنگجویان حماس هستند که باعث شکست اطلاعاتی اسرائیل شده‌اند. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 🎥 طلبه‌ای که یکی از بزرگ‌ترین آرزوهای امام را عملی کرد! 🔹۲۷ آذر سالروز شهادت دکتر مفتح به دست گروهک تروریستی فرقان •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥انتقاد رحیم پور ازغدی از مسئولین : مسئولین جمهوری اسلامی حق ندارند فقیر به سر کار بیایند و ثروتمند بروند. مسئولی که اختلاس کرد جلوی همه او را باید شلاق زد و اعدام کرد . چرا از همان ابتدا اجازه دادید اختلاس میلیاردی دبش اتفاق بیفتد. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩 لشکر الحسین ▪️یگان نظامی چندملیتی در سوریه 🔹لشکر امام حسین؛ بارزترین نیروی تحت امر سپاه قدس در سوریه است که باعث شده سازمان ضداطلاعات ارتش اسرائیل "امان" هشدارهایی درباره خطرات آن صادر کند... 🔸ذوالفقار حناوی یکی از فرماندهان ارشد حزب الله لبنان این لشکر را فرماندهی می‌کند. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 « قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَىَ كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَىَ» (موسی ع) گفت: «پروردگار ما همان کسی است که به هر موجودی، آنچه را لازمه‌ی آفرینش او بوده داده؛ سپس هدایت کرده است!» (سوره مبارکه طه/ آیه ۵۰) تفسیر: موسى(علیه السلام) بلافاصله معرفى بسیار جامع و در عین حال کوتاهى از پروردگار کرده، گفت: پروردگار ما همان کس است که به هر موجودى آنچه لازمه‌ی آفرینش او بوده است داده، و سپس او را در مراحل هستى رهبرى و هدایت فرموده است (قالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطى کُلَّ شَیْء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى). در این سخن کوتاه، موسى(علیه السلام) اشاره به دو اصل اساسى از آفرینش و هستى مى کند که هر یک، دلیل مستقل و روشنى براى شناسائى پروردگار است. نخست این که: خداوند به هر موجودى آنچه نیاز داشته بخشیده است، این همان مطلبى است که درباره آن مى‌توان کتاب‌ها نوشت، بلکه کتاب‌ها نوشته‌اند. 🌺🌺🌺 اصل دوم: اصل هدایت و رهبرى موجودات است که قرآن آن را با کلمه ثُمَّ در درجه بعد از تأمین نیازمندى‌ها قرار داده است. ممکن است کسى یا چیزى وسائل حیاتى را در اختیار داشته باشد، اما طرز استفاده از آن را نداند، مهم آن است که به طرز کاربرد آن‌ها آشنا باشد، و این همان چیزى است که ما در موجودات مختلف به خوبى مى بینیم که چگونه هر کدام از آن‌ها نیروهایشان را دقیقاً در مسیر ادامه حیاتشان به کار مى گیرند. چگونه لانه مى سازند؟ تولید مثل مى کنند؟ فرزندان خود را پرورش مى دهند؟ و از دسترس دشمنان مخفى مى شوند، و یا به مبارزه با دشمن برمى خیزند؟ انسان ها نیز داراى این هدایت تکوینى هستند، ولى، از آنجا که انسان موجودى است داراى عقل و شعور، خداوند هدایت تکوینى اش را با هدایت تشریعى اش به وسیله پیامبران همراه و همگام کرده است که اگر از آن مسیر منحرف نشود، مسلماً به مقصد خواهد رسید. خلاصه این که موسى(علیه السلام) مى خواهد به فرعون بفهماند این عالم هستى نه منحصر به تو است و نه منحصر به سرزمین مصر است، نه مخصوص امروز است و نه گذشته، این عالم پهناور گذشته و آینده اى دارد که نه من در آن بوده ام و نه تو و دو مسأله اساسى در این عالم چشمگیر است. تأمین نیازمندى‌ها و سپس به کار گرفتن نیروها و امکانات در مسیر پیشرفت موجودات، اینها به خوبى مى تواند تو را به پروردگار ما آشنا سازد، و هر چه بیشتر در این زمینه بیندیشى دلائل بیشترى از عظمت و قدرت او خواهى یافت. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۵۰ سوره‌ مبارکه طه) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽کلــیپ های کوتاه ❌ (خالکوبی،ارایش و..) که میگن،اینه☝️ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : عقل به عدل دعوت می‌کند •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* #هــو_العشــق 🌹 #پلاک_پنهــان #قسمت2 به بقیه که دورهم نشسته بودند ن
* 🌹 ڪمیلی که خیلے به رفتارش مشڪوڪ بود،حیا و مذهبی بودنش با مخالف نظام و ولایت اصلا جور در نمےآمد. با اینڪه در ایڹ ۲۵ سال اصلا رفتار بدی از او ندیده بود،اما اصلا نمیتوانست با عقاید او ڪنار بیاید و در بعضی از مواقع بحثی بین آن ها پیش مےآمد. به حیاط برگشت و مشغول کمک به بقیه شد،فضای صمیمی خانواده ی نسبتا بزرگش را دوست داشت ،با صدای ڪمیل که خبر از اماده شدن کباب ها مے داد ،همه دور سفره ای که خانم ها چیده بودند ،نشستند. سر سفره کم کم داشت بحث سیاسی پیش می آمد ،که با تشر سید محمود،پدر سمانه همه در سکوت شام را خوردند . بعد صرف شام،ثریا زن برادر سمانه همراه صغری شستن ظرف ها را به عهده گرفتند و سمانه همراه زینب و طاها در حیاط فوتبال بازی می کردند ،سمانه بیشتر به جای بازی، آن ها را تشویق می کرد،با صدای فریاد طاها به سمت او چرخید: ــ خاله توپو شوت کن سمانه ضربه ای به توپ زد،که محکم به ماشین مدل بالای کمیل که در حیاط پارڪ شده بود اصابت کرد،سمانه با شرمندگی به طرف کمیل چرخید و گفت: ــ شرمنده حواسم نبود اصلا ــ این چه حرفیه،اشکال نداره سمانه برگشت و چشم غره ای به دوتا وروجک رفت! با صدای فرحناز خانم،مادر سمانه که همه را برای نوشیدن چای دعوت می کرد،به طرف آن رفت و سینی را از او گرفت و به همه تعارف کرد،و کنار صغری نشست،که با لحنی بانمک زیر گوش سمانه زمزمه کرد: ــ ان شاء الله چایی خواستگاریت ننه سمانه خندید و مشتی به بازویش زد ،سرش را بلند کرد و متوجه خندیدن کمیل شد،با تعجب به سمت صغری برگشت و گفت: ــ کمیل داره میخنده،یعنی شنید؟؟ صغری استکان چایی اش را برداشت و بیخیال گفت: ــ شاید، کلا کمیل گوشای تیزی داره عزیز با لبخند به دخترا خیره شد و گفت: ــ نظرتون چیه امشب پیشم بمونید؟ دخترا نگاهی به هم انداختند ،از خدایشان بود امشب را کنار هم سپری کنند،کلی حرف ناگفته بود،که باید به هم میگفتند. با لبخند به طرف عزیز برگشتند و سرشان را به علامت تایید تکان دادند. ــ ولی راهتون دور میشه دخترا با صحبت سمیه خانم ،لبخند دخترا محو شد،کمیل جدی برگشت وگفت: ــ مشکلی نیست ،فردا من میرسونمشون ــ خب مادر جان،تو هم با آرش امشب بمون ــ نه عزیز جان من نمیتونم بمونم سید محمود لبخندی زد و روبه کمیل گفت: ــزحمتت میشه پسرم ــ نه این چه حرفیه دخترها ذوق زده به هم نگاهی کردند و آرام خندیدند. * ادامه.دارد.... *
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬معجزه توسل شهید برونسی به حضرت زهرا (سلام الله علیها) 🎙️ حجت‌الاسلام •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
🇮🇷🇵🇸 📝 وزير دادگسترى آلمان: بذر نفرت از يهوديان در حال رويش است 🔻مارکو بوشمان - وزیر دادگستری آلمان: از زمان حمله حماس به اسرائیل در ١٥ مهر ۴۳۰۰ مورد جرم مرتبط با درگیری خاورمیانه را در آلمان به ثبت رسيده است که حدود ۵۰۰ مورد آن خشونت‌ورزی بوده است. 🔹ستاره‌های داود را بر روی خانه‌ها رنگ‌پاشی می‌کنند، پرچم‌های اسرائیل را به آتش می‌کشند و در تظاهرات‌ها صدها مورد تهدید به نابودی و قتل علیه اسرائیل را شاهد هستیم و همه اینها تأثیر خود را دارد. 🔸یهودیان در آلمان از صحبت کردن به زبان عبری در ملاءعام یا پوشیدن کلاه "کیپا" (یارمولکه) می‌ترسند. 🔹مراسم و رویدادها به دلیل نگرانی‌های امنیتی لغو می‌شوند و مشارکت در حیات اجتماعی رو به کاهش است. 🔺این بذر نفرت است که متأسفانه در حال رویش است. | •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 « قَالَ رَبُّنَ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نشست تو تاکسی دید‌ راننده‌‌ نوار‌‌ِ قرآن‌‌ گذاشته گفت‌: آقا‌..! کسی مُرده..؟! راننده‌‌ با‌ لبخند‌‌تلخی گفت: بله.... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
یک جمله کوتاه ولی یک دنیا مطلب و ارزش دارد 👌👌👌👌 خوب است به یک نفر هم تلنگر باشد با ارسال شما •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ یک راهکار برای صحبت‌های زوجین با یکدیگر درباره مسئله‌های زندگی... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 « قَالَ فَمَا بَالُ الْقُرُونِ الْأُولَىَ» گفت: «پس تکلیف نسل‌های گذشته (که به این‌ها ایمان نداشتند) چه خواهد شد؟!» (سوره مبارکه طه/ آیه ۵۱) تفسیر: فرعون، با شنیدن این جواب جامع و جالب، سؤال دیگرى مطرح کرده گفت: اگر چنین است، پس تکلیف پیشینیان ما چه خواهد شد؟ (قالَ فَما بالُ الْقُرُونِ الاْ ُولى). در این که منظور فرعون از این جمله چه بوده است؟ مفسران نظرات گوناگونى اظهار داشته اند: 1 ـ بعضى گفته اند: چون موسى(علیه السلام) در آخرین جمله خود، مخالفان توحید را مشمول عذاب الهى دانست، فرعون سؤال کرد: پس چرا آن همه اقوام مشرکى که در گذشته بوده اند، به چنان عذابى مبتلا نشده اند؟! 2 ـ بعضى گفته اند: چون موسى(علیه السلام)، خداوند عالم را رَبّ و معبود همگان معرفى کرد، فرعون سؤال کرد: پس چرا نیاکان ما و این همه اقوام گذشته، مشرک بودند؟ این نشان مى دهد که شرک و بت پرستى کار نادرستى نیست! 3 ـ بعضى دیگر گفته اند: چون مفهوم سخن موسى(علیه السلام) این بود که سرانجام همه به نتیجه اعمال خود مى رسند و آنها که از فرمان الهى سرپیچى کرده اند مجازات خواهند شد، فرعون پرسید: پس تکلیف آنها که فانى شدند و دیگر بازگشتى به این زندگى ندارند، چه خواهد شد؟ (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۵۱ سوره‌ مبارکه طه) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠موشن گرافیک احکام: جواب سلام واجبه حتی تو نماز ! 🔸احکامی که باید بدانیم •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* #هـو_العشــق🌹 #پلاک_پنهـــان #قسمت3 ڪمیلی که خیلے به رفتارش مشڪوڪ بود،ح
* 🌹 با رفتن همه،صغری و سمانه حیاط را جمع و جور کردند،و بعد از شستن ظرف ها ،شب بخیری به عزیز گفتن و به اتاقشان رفتند،روی تخت نشستند و شروع به تحلیل و تجزیه همه ی اتفاقات اخیر که در خانواده و دانشگاه اتفاق افتاد،کردند. بعد از کلی صحبت بلاخره بعد از نماز صبح اجازه خواب را به خودشان دادند. **** سمانه با شنیدن سروصدایی چشمانش را باز کرد،با دستانش دنبال گوشیش می گشت،که موفق به پیدا کردنش شد،نگاهی به ساعت گوشی انداخت با دیدن ساعت ،سریع نشست و بلند صغری را صدا کرد: ــ بلند شو صغری،دیوونه بلند شو دیرمون شد ــ جان عزیزت سمانه بزار بخوابم ــ صغری بلند شو ،کلاس اولمون با رستگاریه اون همینجوری از ما خوشش نمیاد،تاخیر بخوریم باور کن مجبورمون میکنه حذف کنیم درسشو ــ باشه بیدار شدم غر نزن سمانه سریع به سرویس بهداشتی می رود و دست و صورتش را می شورد و در عرض ده دقیقه آماده می شود،به اتاق برمیگردد که صغری را خوابالود روی تخت می بیند. ــ اصلا به من ربطی نداره میرم پایین تو نیا چادرش را سر می کند و کیف به دست از اتاق خارج می شود تا می خواست از پله ها پایین بیاید با کمیل روبه رو شد ــ سلام.کجایید شما؟دیرتون شد ــ سلام.دیشب دیر خوابیدیم ــ صغری کجاست ؟ ــ خوابیده نتونستم بیدارش کنم ــ من بیدارش میکنم سمانه از پله ها پایین می رود ،اول بوسه ای بر گونه ی عزیز زد و بعد روی صندلی می نشیند و برای خودش چایی میریزد. ــ هرچقدر صداتون کردم بیدار نشدید مادر،منم پام چند روز درد می کرد،دیگه کمیل اومد فرستادمش بیدارتون کنه ــ شرمنده عزیز ،دیشب بعد نماز خوابیدیم،راستی پاتون چشه؟ ــ هیچی مادر ،پیری و هزارتا درد ــ این چه حرفیه،هنوز اول جوونیته ــ الان به جایی رسیده منه پیرو دست میندازی سمانه خندید و گفت: ــ واه عزیز من غلط بکنم ــ صبحونتو بخور دیرت شد سمانه مشغول صبحانه شد که بعد از چند دقیقه صغری آماده همرا کمیل سر میز نشستند،سمانه برای هردو چایی می ریزد. ــ خانما زودتر،دیر شد دخترا با صدای کمیل سریع از عزیز خداحافظی کردند، و سوار ماشین شدند. صغری به محض سوار شدن ،چشمانش را بست و ترجیح داد تا دانشگاه چند دقیقه ای بخوابد ،اما سمانه با وجود سوزش چشمانش از بی خوابی و صندلی نرم و راحت سعی کرد که خوابش نبرد،چون می دانست اگر بخوابد تا آخر کلاس چیزی متوجه نمی شود. نگاهی به صغری انداخت که متوجه نگاه کمیل شد که هر چند ثانیه ماشین های پشت سرش را با آینه جلو و کناری چک می کرد،دوباره نگاهی به کمیل انداخت که متوجه عصبی بودنش شد اما حرفی نزد. سمانه از آینه کناری کمیل متوجه ماشینی مشکی رنگ شده بود ،که از خیلی وقت آن ها را دنبال می کرد،با صدای "لعنتی "کمیل از ماشین چشم گرفت،مطمئن بود که کمیل چون به او دید نداشت فکر می کرد او خوابیده است والا ،کمیل همیشه خونسرد و آرام بود و عکس العملی نشان نمی داد. نزدیک دانشگاه بودند اما آن ماشین همچنان،آن ها را تعقیب می کرد،سمانه در کنار ترسی که بر دلش افتاده بود ،کنجکاوی عجیبی ذهنش را مشغول کرده بود. کمیل جلوی در دانشگاه ایستاد وصغری که کنارش خوابیده بود ،بیدار کرد،همراه دخترا پیاده شد ،سمانه با تعجب به کمیل نگاه کرد،او همیشه ان ها را می رساند اما تا دم در دانشگاه همراهی نمی کرد،با این کار وآشفتگی اش،سمانه مطمئن شد که اتفاقی رخ داده. ــ دخترا قبل اینکه کلاستون تموم شد،خبرم کنید میام دنبالتون تا صغری خواست اعتراضی کند با اخم کمیل روبه رو شد: ــ میام دنبالتون،الانم برید تا دیر نشده سمانه تشکری کرد و همراه صغری با ذهنی مشغول وارد دانشگاه شدند. * ادامه.دارد.... *