شیفتگان تربیت
* #هـــو_العشــــق🌹 #پــلاک_پنهـــان #قسمت82 ــ کمیل بعد از این همه سختی ت
* #هـــو_العشـــق🌹
#پـلاک_پنهـــان
#قسمت83
صلواتی فرستاد و سعی کرد منفی فکر نکند،نفس عمیقی کشید و وارد خانه شد،صدای مژگان را شنید که سمیه خانم را مخاطب قرار داده بود:
ــ چشم به مادرم میگم که با پدرم صحبت کنه
سمانه سلامی کرد و با لبخندی که سعی می کرد طبیعی جلو داده باشد گفت:
ــ بسلامتی،عروسی در پیش داریم؟
ــ سلام عزیز دل خاله،بله اگه خدا بخواد نیلوفر خانومو شوهر بدیم
ــ اِ چه خوب،کی هست این مرد خوشبخت؟
با استرس خیره به دهان سمیه خانم ماند و با شنیدن اسمی که سمیه خانم گفت نفس عمیقی کشید:
ــ پسر همسایه جفتیمون،پسر خانم سهرابی،میشناسیش
سمانه لبخندی زد و گفت:
ــ آره میشناسم ،ان شاء الله خوشبخت بشن
مژگان ان شاء الله ای گفت.
سمانه بااجازه ای گفت و به اتاقش رفت ،صدای داد و فریاد بچه ها را که شنید سریع از اتاق بیرون رفت و به حیاط رفت و مشغول بازی با آن ها شد،صدای خنده ها و فریاد هایشان فضای حیاط را پر کرده بود ،سمانه خندید و ضربه محکمی به توپ زد توپ با فاصله ی زیادی بالا رفت و نزدیک در خروجی فرود آمد که همزمان صدای مردانه ای بلند شد:
ــ آخ
سمانه سریع چادرش را سر کرد و سریع به سمت در رفت،با دیدن کمیل که دستش را برسرش گذاشته بود،بر صورتش زد و به طرفش رفت:
ــ وای خدای من حالتون خوبه؟
بچه ها با دیدن کمیل سریع یه داخل خانه دویدند،کمیل نگاهی یه سمانه انداخت و گفت:
ــ اینم یه نوعشه
سمانه با تعجب گفت:
ــ نوع چی
کمیل به سرش اشاره کرد و گفت:
ــ خوش آمدگویی
سمانه خجالت زده سرش را پایین انداخت،فرحناز و سمیه سریع یه حیاط آمدند
ــ وای مادر چی شده
ــ چیزی نیست مامان نگران نباشید
مژگان با اخم به بچه ها توپید:
ــ پس چی بود میگفتید؟!
ــ مگه چی گفتن؟
صغری خندید و گفت:
ــ داد میزدن خاله سمانه عمو کمیلو کشت
سمانه با تعجب به دو تا فسقلی که مظلوم به او نگاه می کردند،خیره شد.با صدای خنده ی کمیل همه خندیدند.
ــ اشکال نداره،یه بار ماشین یه بار خودم بار بعدی دیگه خدا بخیر بگذرونه
سمانه آرام و شرمزده گفت:
ــ ببخشید اصلا حواسم نبود ،تقصیر خودتون هم بود بدون سروصدا اومدید داخل
ــ بله درسته اشتباه از من بود از این به بعد میخواستم بیام منزلتون طبل با خودم میارم
صغری بلند خندید که سمانه بااخم آرام کوفتی به او گفت که خنده ی صغری بیشتر شد.
نیلوفر جلو امد و آرام گفت:
ــ سلام آقا کمیل،خدا قوت
کمیل سر به زیر سرد جواب سلامش را داد،سمانه مشکوک به کمیل خیره شد،همیشه با همه سروسنگین بود اما سرد رفتار نمی کرد
* ادامه.دارد.... *
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
شرح کوتاه دعای روز اول ماه مبارک رمضان - ناشناس.mp3
2.23M
☑️آیت الله مجتهدی تهرانی: شرح دعای روز اول ماه
•••┈✾~✨ 🌙 ✨~✾┈•••
04_Mostanade_Soti_Shonood_Aminikhaah.ir.mp3
17.16M
⭕️مستند صوتی شنود
✅جلسه چهارم
🛑از اینکه افراد سرشار از تعفن ولی بی خیال بودند، تعجب کردم
🛑 خانه های نورانی با شعاع نور به هم وصل بودند و از هم انرژی می گرفتند
🛑یکی بودن کربلا وحرم شاه عبدالعظیم
🛑حقیقت سلام نماز چیست؟
🛑اثر گناه مثل آهن گداخته روی پوست است
#مستند_شنود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤شهید مطهری: افتخار به چهارشنبه سوری !
جالبه👌
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سابقه چهارشنبه سوری بالاخره به کی برمیگرده و این رسم از کجا شکل گرفته و باب شده ؟
پاسخ از استاد رحیم پور ازغدی
🌹لطفا نشر حداکثری🌹
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢↶ دعای هنگام افطار
【 اَللَّهُمَّ لَکَ صُمْتُ وَ عَلىٰ رِزْقِکَ
أَفْطَرْتُ وَ عَلَيْکَ تَوَكَّلْتُ】
⬅️ دعای امیرالمؤمنین هنگام افطار
【 بِسْمِ اللهِ اللَّهُمَّ لَکَ صُمْنَا
وَ عَلىٰ رِزْقِکَ أَفْطَرْنَا
فَتَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ 】
⤵️ دعای هنگام لقمه اول افطار
【 بِسْمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰنِ الْرَّحیمْ
يَا وَاسِعَ الْمَغْفِرَةِ اغْفِرْلِى 】
⬅️ قرائت سوره «قدر»
نیز به هنگام افطار توصیه شده است
#استوری
#استوری_دعای_افطار
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
🤭 مقابله با بوی بد دهان در روزهداری
🔸وعده سحر غذاهای پر ادویه و خیلی داغ نخورید
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat
@zekr_media - مهدی رسولی (1)_۲۰۲۲_۰۴_۰۴_۱۲_۳۵_۵۶_۵۴۲.mp3
19.25M
🔸خواندی و آمدیم یا الله
🔘 #مناجات #ماه_رمضان 🌙
حاج مهدی رسولی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat
دعایابوحمزه۩سماواتی.ppt
20.04M
📸 فایل پاورپوینت دعای ابوحمزه
🚨 جهت نمایش در منازل و مساجد
🎤 با صدای حاج مهدی سماواتی
📝 به همراه ترجمه صوتی و متنی
⭐️⭐️⭐️عالی🌹👌👌🌹
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ خدا به ما علاقه داره!
#استوری
#عالی 👌👌🌹
🌍 #انتشار_حداکثری_با_شما
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat
abohamze_www.iranidata.com.mp3
22.59M
دعای ابوحمزه ثمالی🤲😭
❇️ «إِلَهِي لا تُؤَدِّبنِي بِعُقُوبَتِكَ، وَ لا تَمكُر بِي فِي حِيلَتِكَ...»
🎙 با نوای حاج مهدی سماواتی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat
راهکارهای زندگی موفق در جزء دوم قرآن کریم👆👆👆
التماس دعا🤲
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat
#احکام:
📚 احکام نموداری روزه زن بارداری یا شیرده (زن بارداری که زایمانش نزدیک است)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی هارب منک الیک ؛
من از تو به سوی تو فرار کردم!
چه طور میشه آدم از خدا به خدا
فرار کنه؟!
یعنی من از عدل تو ، به سوی فضل تو ،
فرار کردم...♡
#استوری
#عالی 👌👌🌹
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدونستید روزه باعث طول عمر میشه؟
میدونستید تازه بعد از هزار سال به حرف ابن سینا رسیده اند؟
چه حرفی؟
ببینید ویدئو رو ⬆️
05_Mostanade_Soti_Shonood_Aminikhaah.ir.mp3
17.87M
⭕️مستند صوتی شنود
✅جلسه پنجم
🛑 نورانی ترین قطعه سلام در نماز
🛑 سلام آخر نماز خطاب به چه کسانی است؟
🛑چرا نور کربلا از همه بیشتر است؟
🛑چگونه به نور برسیم؟
🛑بیمارستان، بدترین مکان برای جان دادن!!
#مستند_شنود
44.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠تند خوانی جزء دوم قرآن کریم
🔹 با صدای استاد معتز آقایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
2⃣ دعای روز دوم ماه رمضان 🌕
#استوری
❇️
🎙 با صدای قاسم موسوی قهار
#ماه_رمضان
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* #هـــو_العشـــق🌹 #پـلاک_پنهـــان #قسمت83 صلواتی فرستاد و سعی کرد منفی فکر
* #هـــو_العشـــق🌹
#پـلاک_پنهــان
#قسمت84
شب بخیری گفت و به اتاقش رفت،با ورودش صدای گوشی اش بلند شد ،لیوان نسکافه را کنار پنجره گذاشت وگوشی اش را برداشت،پنجره را باز کرد ،با برخورد هوای خنک به صورتش نفس عمیقی کشید،پیام از طرف محمد بود،می توانست حدس بزند متن پیام چه خواهد بود،با خواندن پیام لبخندی زد :
ــ سعادت اینکه خبر خوبو من به کمیل بدم نصیب من شد؟
سمانه بسم الله ای گفت و کوتاه تایپ کرد،بله
محمد سریع جواب داد:
ــ خوشبخت بشید
گوشی را کنار گذاشت و به بیرون خیره شد و به آینده ای که قرار بود در کنار کمیل بسازد فکر سپرد...
**
با صدای پیام گوشی اش چشمانش را باز کرد و با دست به دنبال گوشی اش گشت،گوشی اش را روشن کرد با دیدن پیامی از کمیل نگران به ساعت نگاه کرد ساعت هشت صبح بود،پیام را سریع باز کرد با دیدن متن پیام گیج ماند:
ــ سلام،ببخشید هرچقدر خواستم جلوشونو بگیرم که نیان ،نشد.
سمانه تا می خواست پیام را تحلیل کند،صدای مادرش را شنید که با ذوق میگفت:
ــ شوخی میکنی سمیه شوخی میکنی؟
و بعد صدای قدم های شتاب زده به سمت اتاقش را شنید،در باز شد سمانه شوکه بر روی تخت نشست و به خاله اش ومادرش خیره شد،با نگرانی لب زد:
ــ چی شده؟
سمیه خانم به سمتش آمد و او را در آغوش گرفت :
ــ قربونت برم بلاخره عروسم شدی،بخدا که دیگه هیچ آرزویی ندارم
سمانه کم کم متوجه اتفاقات اطرافش شد،خجالت زده سرش را پایین انداخت و حرفی نزد،سمیه خانم بوسه ای بر روی گونه اش نشاند و با بغض گفت:
ــ باور نمی کنی فرحناز دیشب که کمیل و محمد بهم گفتند باورم
نمی شد ،قربونش برم مادر اصلا خوشحالی رو تو چشماش میتونستم ببینم
*
فرحناز خانم بعد از غر زدن به جان سمانه که چرا او را در جریان نگذاشته بود همراه خواهرش به آشپزخانه رفتند تا صبحانه را آماده کنند،سمانه با شنیدن صدای صغری که بعد از تماش سمیه خانم سریع خود را رسانده بود از اتاق بیرون آمد.
ــ کجاست این عروسمون ،بزار اول ببینیم از چندتا از انگشتاش هنر میریزه بعد بگیریمش ،میگم خاله شما جنس گرفته شده رو پس میگرید؟
با مشتی که به بازویش خورد بلند فریا زد:
ــ آخ اخ مادر مردم،دستِ بزن هم داره که بدبخت داداشم
سمیه خانم صندلی کناری اش را کشید تا سمانه کنارش بنشیند،سمانه تشکری کرد و روی صندلی نشست.
ــ خوب کردی مادر محکم تر بزنش تا آدم بشه ،به جا این حرفا زنگ بزن یه خواهرت خیر بده تو غربت پریشون مونده
صغری با حرص گفت :
ــ خاله نگا چطور همدست شدن،حالا اگه تو یه پسری داشتی منو براش میگرفتی میرفتیم تو یه تیم
فرحناز که از شنیدن این خبر سرحال شده بود بوسه ای بر گونه ی خواهرزاده اش زد و گفت:
ــ ای کاش داشتم،دیر رسیدی خاله همه رو زن دادم.
همه مشغول صبحانه شدند اما صغری متفکر به سمانه خیره شده بود
ــ واه چته اینجوری به من خیره شدی؟
ــ میدونی همش دارم به این فکر میکنم کمیل با این همه غرور و بداخلاقی و اخم وتخمش ،چیکار کردی که پا شده اومده خواستگاریت
سمانه بی حواس گفت:
ــ اصلنم اینطور نیست خیلی هم مهربونه
با خنده ی سمیه خانم و فرحناز خانم هینی گفت و دستانش را بر دهانش گذاشت،خجالت زده سرش را پایین انداخت.
ــ راستس خواهر جان کمیل گفت که نمیخواد مراسم خواستگاری و عقد طول بکشه
ــ باشه ولی من باید با پدر و بردارش صحبت کنم
صغری با التماس گفت:
ــ خاله امروز صحبت کنید،ما شب بیایم خواستگاری
فرحناز خندید و گفت:
ــ تو از برادرت بیشتر عجله داری
ــ نه خاله جان ،کمیل اصلا همین الان میخواست بیاد مامانم به زور فرستادش سر کار
و دوباره خجالت زده شدن سمانه و خنده ی های آن سه نفر....
* ادامه.دارد.... *
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مشکلات درون خانواده را بیرون نبرید.
استاد تراشیون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•📲🌿•°
± به هر خیری که به سویم بفرستی سخت نیازمندم..🦋💛
#استوری | #Story 📸
#عاشقانھبامعبود 🔖
#خالقیکتا 🌸
#امام_زمان_عج
#مناجات_ماه_رمضان
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat