eitaa logo
شیفتگان تربیت
11.8هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
19.1هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویدیوی کامل از روضه و مداحی معروف: مگه یادم میره من بودم و یه گل پرپر مگه یادم میره زخمِ روی صورت مادر مگه یادم میره خونابه ی بالِ کبوتر 🏴فرا رسیدن رحلت پیامبر اکرم(ص) و امام حسن مجتبی(ع) تسلیت باد •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat 🌐 روبیکا: 🍃https://rubika.ir/ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱مجموعه استوری صلی الله علیه و آله •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat 🌐 روبیکا: 🍃https://rubika.ir/ShifteganeTarbiat
هدایت شده از شیفتگان تربیت
با تمدید زمان موافق هستید؟
Part15_انسان 250 ساله.mp3
10.43M
قسمت پانزدهم کتاب انسان ۲۵۰ ساله آخرین قسمت(پایان) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَن يَخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِن يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيْئًا لَّا يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ» ای مردم! مَثلی زده شده است، به آن گوش فرا دهید: کسانی را که غیر از خدا می‌خوانید، هرگز نمی‌توانند مگسی بیافرینند، هر چند برای این کار دست به دست هم دهند! و هرگاه مگس چیزی از آن‌ها برباید، نمی‌توانند آن را باز پس گیرند! هم این طلب‌کنندگان ناتوانند، و هم آن مطلوبان (هم این عابدان، و هم آن معبودان)! (سوره مبارکه حج، آیه ۷۳)
تفسیر: در آیه بعد، ترسیم جالب و گویائى از وضع بت ها، معبودهاى ساختگى، و ضعف و ناتوانى آن‌ها، بیان مى کند و بطلان اعتقاد مشرکان را به روشن ترین وجهى آشکار مى سازد. 🌺🌺🌺 روى سخن را به عموم مردم کرده، مى گوید: اى مردم در اینجا مثلى زده شده است گوش به آن فرا دهید (و دقیقاً به آن بیندیشید) (یا أَیُّهَا النّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ). کسانى را که شما غیر از خدا مى خوانید، هرگز نمى توانند مگسى بیافرینند هر چند براى این کار اجتماع کنند، و دست به دست یکدیگر بدهند (إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ). همه بت ها، و همه معبودهاى آن‌ها، و حتى همه دانشمندان، متفکران و مخترعان بشر، اگر دست به دست هم بدهند قادر بر آفرینش مگسى نیستند. بنابراین، چگونه مى خواهید شما اینها را همردیف پروردگار بزرگى قرار دهید که آفریننده آسمان ها و زمین و هزاران هزار، نوع موجود زنده در دریاها، صحراها، جنگل ها و اعماق زمین است؟ خداوندى که حیات و زندگى را در اشکال مختلف و چهره هاى بدیع و متنوع قرار داده که هر یک از آنها انسان را به اعجاب و تحسین وا مى دارد، آن معبودهاى ضعیف کجا و این خالق قادر و حکیم کجا؟ سپس اضافه مى کند: نه تنها قادر نیستند مگسى بیافرینند که از مقابله با یک مگس نیز عاجزند; چرا که اگر مگس چیزى از آنها را برباید نمى توانند آن را باز پس گیرند! (وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ). موجودى به این ضعیفى و ناتوانى که حتى در مبارزه با یک مگس شکست مى خورد، چه جاى این دارد که او را حاکم بر سرنوشت خویش بدانند و حلاّل مشکلات؟! آرى هم این طلب کنندگان و عابدان ضعیف و ناتوانند، و هم آن مطلوبان و معبودان (ضَعُفَ الطّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ). 🌺🌺🌺 در روایات مى خوانیم: بت پرستان قریش، بت هائى را که در اطراف کعبه گردآورى کرده بودند آنها را با مشک و عنبر، و گاه با زعفران یا عسل مى آلودند، و اطراف آنها نداى: لَبَّیْکَ اللّهُمَّ لَبَّیْکَ، لَبَّیْکَ لا شَرِیْکَ لَکَ، اِلاّ شَرِیْکٌ هُوَ لَکَ تَمْلِکُهُ وَ ما مَلَکَ ! که بیانگر شرک و بت پرستى آنها و تحریف لبیک موحدان بود، سر در مى دادند، و این موجودات پست و بى ارزش را شریک خدا مى پنداشتند، ولى مگس ها مى آمدند، بر آنها مى نشستند و آن عسل، زعفران، مشک و عنبر را مى ربودند و آنها قدرت بر باز پس گرفتن آن را نداشتند!. قرآن مجید، همین صحنه را عنوان قرار داده و براى بیان ضعف و ناتوانى بت ها و سستى منطق مشرکان از آن بهره مى گیرد، مى گوید: شما خوب نگاه کنید ببینید معبودهایتان چگونه زیر دست و پاى مگس ها قرار گرفته اند و قادر به کمترین دفاع از خود نیستند؟! این چه معبودهاى بى عرضه و بى ارزشى هستند که شما حل مشکلات خود را از آن‌ها مى خواهید؟! (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۷۳ سوره‌ مبارکه حج) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : صلوات، پل ارتباطی و تعلق به پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 هشتاد درصد مشکلات زناشویی... 🎙 حجت‌الاسلام استاد حسین دهنوی 🔰 سلسله جلسات خانواده موفق •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اپلیکیشنی که برای ترور شهید هنیه از آن استفاده شد •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رابرت کندی سیاستمدار آمریکایی و نامزد ریاست جمهوری آمریکا: یک چهارم آمریکایی‌ها شب‌ها گرسنه می‌خوابند. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 💚🧡💚🧡💚🧡💚🧡💚🧡💚🧡 ‍#بادبرمیخیزد #قسمت84 ✍ #میم_مشکات #فصل_هفدهم: راز سیاوش صبح شنبه، سیاوش کا
* 💞﷽💞 💢💮💢💮💢💮💢💮💢💮💢💮💢 ‍ سیاوش با انگشت جای حلقه ای "که از شرش خلاص شده بود را" لمس کرد، احساس کرد گرمش شده، پیشانی اش عرق کرد اما خوشبختانه پشتش به سید بود. سعی کرد از اعتماد به نفس همیشگی اش بهره بگیرد. بدون اینکه سر برگرداند همانطور که کلیدش را از روی جا کلیدی برمیداشت گفت: -نمیدونم کجا گذاشتمش..همین و قبل از اینکه سید حرف دیگری بزند از در بیرون رفت. که البته بیشتر شبیه بیرون پریدن بود تا بیرون رفتن. صادق همانطور که قاه قاه میخندید نگاهی به حلقه طلایی لب طاقچه کرد، سری تکان داد و بلند گفت: -عاقبت خیاط در کوزه افتاد...فک کنم دیگه وقتش شده کت و دامن بپوشم و دوباره زد زیر خنده... سیاوش که پشت در ایستاده بود صدای صادق را شنید. نفس عمیقی کشید و چشم هایش را بست. نفسش را با پوفی طولانی بیرون داد تا یکم از هیجانش کاسته شود. دروغ چرا? از این حس جدید خوشش آمده بود. لبخندی زد و راه افتاد.... در اتاق کارش، جلوی آینه ایستاده بود و به خودش در آینه خیره شده بود. دستی به زنجیر طلایش کشید، بعد از کمی مکث بازش کرد، بوسیدش و درون جعبه ای کوچک گذاشت و در کیف جایش داد. کلاسش داشت دیر میشد. همه اماده نشسته بودند ولی سیاوش به نظر می آمد منتظر کسی باشد. نگاهی به صندلی خالی گوشه کلاس انداخت. در نهایت رضایت داد. انتظار فایده نداشت. راحله اگر میخواست بیاید تا الان آمده بود. درس را شروع کرد و خدارا شکر کرد که صادق نبود که ببیند آن همه تلاشش برای هیچ بوده و دستش بیاندازد... نه آن روز و نه تمام روز های هفته، هیچ خبری از راحله یا همان خانم شکیبا نشد. تمام هفته سیاوش به این فکر میکرد نکند کار اشتباهی کرده است و یا نکند راحله دچار مشکلی شده باشد. اما نه، راحله از آن تیپ دخترهایی نبود که با این قسم مشکلات خودش را ببازد و به خودکشی و این حرفها فکر کند! حداقل ظاهرش اینگونه بود و سیاوش چنین قضاوتی داشت. اما به هرحال هرچه باشد او هم دختر بود،آن هم دخترکی جوان و احساساتی... قطعا برای کنار آمدن با این واقعه و التیام احساس جریحه دار شده اش، به زمان نیاز داشت... اما آن پسره وقیح، انگار نه انگار اتفاقی افتاده باشد. تنها یک روز غیبت و بعد مثل سابق در دانشکده حضورش مشاهده میشد. سیاوش کماکان سعی میکرد از روبرو شدن با او پرهیز کند چون هنوز اتش خشمش خاموش نشده بود و میترسید بلایی سرش بیاورد. یکی دوبار نیما میخواست به سیاوش نزدیک شود(چون اصلا فکرش را نمیکرد که به هم خوردن مراسم به سیاوش ربط داشته باش) اما سیاوش چنان رو ترش کرد که نیما ترجیح داد از خیرش بگذرد.. فکر میکرد سیاوش سر جریان مهمانی از او دلگیر است برای همین بهایی به این ترش رویی نداد و بیخیال رفیق جدیدش شد. سیاوش اگر میخواست با خودش رو راست باشد باید اقرار میکرد ته دلش، از اینکه این پسر تو زرد از آب در آمده بود احساس رضایتی خفیف داشت. چرا که اگر نیما همانی بود که نشان میداد، قبل از اینکه سیاوش راز دلش را بفهمد کار از کار گذشته بود. از این احساس رضایت، که ته مایه ای از خودخواهی داشت، شرمنده بود اما نمیتوانست منکرش شود... ...