eitaa logo
شیفتگان تربیت
12هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
19.1هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : مراقب باش مبتلا به روزمرگی نشوی! •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
35.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چشم و هم چشمی عامل بسیاری طلاق ها ❓فرق و چیست؟ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 ‍#بادبرمیخیزد #قسمت135 ✍ #میم_مشکات وقتی سیاوش کاور کت و شلوار را توی ماشین گذاشت و سوار ش
* 💞﷽💞 ‍ : دیدار غیر منتظره محوطه پر شده بود. از همه رشته ها بودند. سیاوش، پدرش، راحله و سودابه دور هم حلقه زده بودند و همان طور که پذیرایی های مختصر قبل از شروع مراسم را میخوردند گپ میزدند. صادق هنوز نیامده بود. شیفت داشت اما قرار بود قبل از شروع مراسم خودش را برساند. سودابه پرسید: -مراسم کی شروع میشه? خیلی زود اومدیم، نه? سیاوش در حالی که سعی میکرد دلخوری اش را بابت آن شب پنهان کند که پدرش بو نبرد با سردی جواب داد: -نمیدونم! قرار بود ساعت هفت شروع بشه پدر دستی به شانه سیاوش زد: -خب آقای دکتر، دیگه درست هم تموم شد. انگار دیروز بود که رفتی کلاس اول راحله نگاهی به سیاوش کرد. تصور سیاوش با دندان های افتاده و سر تراشیده در لباس فرم مدرسه خنده ای روی لبهایش آورد. لابد از آن پسر بچه های سرتق و حرف گوش نکن بوده است! نگاهش که هنوز همان شیطنت را داشت. یکدفعه هیجان زده شد و دلش خواست لپ های سیاوش را بگیرد و تا میتواند بکشد! البته سیاوش شانس آورد که دور و برش شلوغ بود و راحله نتوانست نقشه اش را عملی کند. یکدفعه سیاوش با لحنی گرفته که راحله را از فکر و خیال خودش بیرون آورد گفت: -آره... یادمه چقد سر کوتاه کردن موهام گریه کردم و مامان گفت اگ گریه نکنم برای تابستون برام اتاری میخره! کاش الان هم بود سیاوش این را گفت و نگاه مغمومش در نگاه پدر گره خورد. راحله رو به سیاوش لبخند تسلی بخشی زد و بدون هیچ حرفی دستش را فشار داد. سودابه که هنوز هم، مثل بچگی، سیاوش را دوست داشت، توان دیدن نگاه ناراحتش را نداشت سعی کرد بحث را عوض کند: -آخی، راست میگی! من یادمه دبستان میرفتی کچل میکردی و کیا سر به سرت میذاشت... کلا کیا همه رو اذیت میکرد. حتی گریه منم در میاورد. اما تو همیشه طرفداری منو میکردی سیاوش با شیطنت گفت: -البته کیا حق داشت تورو اذیت کنه. همیشه خوراکی هایی که مامانت براش میذاشت رو کش میرفتی راحله که دوست نداشت بخاطر آن شب کدورتی باقی بمان ترجیح داد با صحبت کردن و دوری نکردن از جمع حساسیت ایجاد شده را از بین ببرد و همه چیز را عادی نشان دهد، برای همین پرسید: -خب پس چرا طرفداری سودابه رو میکردی? سیاوش خنده کنان گفت: -آخه خوراکی هارو میاورد میداد به من همه خندیدند و سیاوش ادامه داد: -البته من کلا آدم دل رحمی بودم. طاقت گریه کسی رو نداشتم برا همین با وجودی که گاهی از کیا که ازم بزرگتر بود، کتک میخوردم بازم طرف سودابه رو میگرفتم پدر خنده کنان گفت: -شایدم بخاطر اینکه بازم اون خوردنی ها گیرت بیاد حاضر بودی کتک بخوری راحله که در دلش قند اب میشد از این سوپر من بازی های سیاوش کوچولو نیشگون دیگری را هم به لیست اضافه کرد تا در موقعیتی مناسب نقشه شومش را عملی کند و حساب لپ های سیاوس را برسد! بعد گفت: -خب پس فقط نسبت به من سنگدل بودی که فرستادیم جلوی همه ازت معذرت خواهی کنم? سیاوش خندید و سودابه همانطور که با حسرت قهقهه های سیاوش را نگاه میکرد گفت: -البته وقتی بچه بودی! الان که دیگه خیلی این چیزا برات مهم نیست! سیاوش برای لحظه ای احساس کرد اشک در چشمان سودابه حلقه زده است. یعنی سودابه هنوز هم دوستش داشت? لابد جریان ان شب هم من باب همین علاقه بود. دلش سوخت. هرچند او هرگز کاری نکرده بود که سودابه خیالاتی به سرش بزند و چند سال قبل هم اب پاکی را روی دست سودابه ریخته بود. سودابه را دوست داشت اما تنها مثل یک دختر عمه، نه بیشتر. اما حالا احساس کرد با همه ناراحتی که از سودابه دارد دلش نمیخواهد اینطور ازرده و اشفته ببینتش. راحله هم همین حس را داشت. نگاه سودابه همه چیز را فاش میکرد و راحله نیز همچون سیاوش دلش به درد امد. میدانست اینکه عاشق کسی باشی که نخواهدت یعنی چه! با خودش فکر کرد شاید اگر او هم جای سودابه بود و اینقدر عاشق سیاوش همین حال را داشت از دیدن مردی که دوستش دارد ولی در کنار زنی دیگر راه میرود برای همین کمی از سیاوش فاصله گرفت. دوست نداشت نمک روی زخم سودابه بپاشد. پدر که از سر پا ایستادن خسته شده بود گفت: -بریم یه جایی که بشه نشست. شما جوونین، فکر ما پیر و پاتال ها هم باشین میخواستند به سمت صندلی ها بروند که صادق از راه رسید. البته تنها نبود. دختری چشم و ابرو مشکی، که کامل و سفت و سخت رویش را گرفته بود همراهش بود!! ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥چشم چرونی چه آسیب هایی رو میزنه؟ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢 به مناسبت سیزده آبان و روز ملی مبارزه با استکبار 🔹️«اسناد جاسوسی» •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
4_5850508531106584040.mp3
16.4M
صوت کامل بیانات صبح امروز رهبر انقلاب دیدار دانش‌آموزان و دانشجویان. ۱۴۰۳/۸/۱۲ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
43.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم کامل بیانات صبح امروز رهبر انقلاب دیدار دانش‌آموزان و دانشجویان. ۱۴۰۳/۸/۱۲ 💻 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «وَالَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا آتَوا وَّقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَىَ رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ» و آن‌ها که نهایت کوشش را در انجام طاعات به خرج می‌دهند و با این حال، دل‌هایشان هراسناک است از اینکه سرانجام به سوی پروردگارشان بازمی‌گردند، تفسیر: بعد از این، مرحله ایمان به معاد و رستاخیز و توجه خاصى که مؤمنان راستین به این مسأله دارند، فرا مى رسد، توجهى که آن‌ها را در عمل، کاملاً کنترل مى کند، مى گوید: و کسانى که نهایت تلاش و کوشش را در انجام اطاعات و اداى حقوق مردم و حق پروردگار دارند، اما با این حال خود را مقصر مى دانند و دل‌هایشان ترسان از این است که سرانجام به سوى پروردگارشان باز مى گردند (وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ راجِعُونَ). 🌺🌺🌺 اینان همچون افراد کوته فکر و دون همت نیستند که با انجام یک عمل کوچک خود را از مقربان درگاه خدا پندارند و چنان حالت عجبى پیدا کنند که همه را در برابر خود کوچک و بى مقدار ببینند. بلکه اگر برترین اعمال صالح را انجام دهند، عملى که معادل تمام عبادت انس و جن باشد، على وار مى گویند: آه، مِنْ قِلَّةِ الزّادِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ!: آه، از کمى زاد و توشه و طولانى بودن سفر آخرت !. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۶۰ سوره‌ مبارکه مؤمنون) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : هر چه مخالف عقل باشد، جایگاهی در دین ندارد •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷قانون های حفظ کردن 🟣چه چیزی رو کی یاد بگیریم بهتر یاد میگیریم؟؟ 💠استعداد حفظ کردن در بعضی بچه ها بالاست. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 ‍#بادبرمیخیزد #قسمت136 ✍ #میم_مشکات #فصل_سی_و_سوم: دیدار غیر منتظره محوطه پر شده بود. از
* 💞﷽💞 ‍ سیاوش با ابروهایی که از دیدن صادق و هیات همراهش، متعجبانه به پیشانی اش چسبیده بود گفت: -به سلام پرفسور فتحی! چه به موقع اومدی. فکر کنم دیگه مراسم شروع بشه صادق سلام علیکی با بقیه کرد با پدر دست داد و رو به سیاوش گفت: - پس فکر کردی بدون من مراسم رو شروع میکنن? بعد سرچرخاند به عقب و رو به دختری که همراهش آمده بود گفت: - بفرمایید خانم صبوری! و رو به جمع ادامه داد: -ایشون خانم صبوری یکی از همکلاسی های بنده هستن خانم صبوری با همه سلام و احوالپرسی کرد. دختری با چشمانی شفاف و گیرا، پوستی صاف، بینی ظریف و لب هایی کشیده. دختری که زیبایی خدادادی اش حتی از پس آن رو گرفتن کامل هم پیدا بود. اصلا میشود گفت آن قاب مشکی، زیبایی اش را بیشتر کرده بود. مهری در چهره اش بود که به دل مینشست و تواضع و شخصیتی که هرکسی را ناخواسته به احترام وامیداشت. چه کسی فکرش را میکرد صادق اینقدر خوش سلیقه باشد?!! سودابه کمی اخم هایش را در هم کشید. با خودش فکر کرد:" یکی ش کم بود شدن دو تا! لابد باید مجلس روضه بگیریم" و عنق رویش را برگرداند. سیاوش سلام علیکی با خانم صبوری کرد و جوری که بقیه نبینند چشمکی به سید زد و اشاره ای به خانم صبوری کرد که یعنی چه خبره? و با لبخندی موذیانه زیر گوش سید پچ پچ کرد: -کلک! نکنه شما هم افتادی تو کوزه? صادق با ان چشم های قهوه ای روشن و نافذش، نگاهی عاقل اندر سفیه به سیاوش انداخت و گفت: -حدس میزدم به مغز کپک زده ت نرسه که خانمت میون ما تنهایی معذب میشه، گفتم یکی رو بیارم که روحیاتشون به هم بخوره وگرنه با دختر عمه تو که نمیتونه سرش گرم بشه! تو که این چیزا حالیت نمیشه! سیاوش لب هایش را به هم فشار داد: -هممم، خب این که درست ولی اون وقت این خانم محض رضای خدا با شما اومدن دیگه? اونم یه همچین خانمی! نکنه حالا باید من کت و دامن بپوشم! و خندید. رفیقش را می شناخت. میدانست سید اهل چنین در خواست هایی از کسی که صرفا همکلاسی اش باشد نیست. لابد این وسط خبرهایی بود. سید لبخندی زد: - نمیخواد کت و دامن بپوشی جناب هرکول*، نه که هیکلت خیلی ظریفه! زیادی شکیل و دلبر میشی پسرای مردم پشت سرت هی غش میکنن! نگاش کن، چه به خودش هم رسیده! و همانطور که دست هایش را به رسم ادا اطوار های تئاتری تکان میداد و سعی میکرد ادای سبک (به قول خودش لوس) حرف زدن فرانسوی هارا در بیاورد، لب هایش را غنچه کرد و همانطور که این ادا اطوارها اصلا به آن همه ریش و پشم نمی آمد، ادامه داد: - پس "لو نو پاپیو" نت کو? و دوباره به لحن جدی و تمسخر امیز خودش برگشت و اضافه کرد: - استایل بلک تای* تون ناقصه که! سیاوش سرخوش از کشف راز دوستش گفت: -به فرموده جناب علیا مخدره، گفتیم غربی ماب لباس نپوشیم و رو به سایرین ادامه داد: -شما که از این درس های زن ذلیلی خودت بهتر بلدی! این را گفت و نگاهش را چرخاند روی خانم صبوری. سیاوش تیز بود و صورت برافروخته خانم صبوری همه چیز را لو میداد. با خودش فکر کرد:" خب پس جناب صادق خان هم بیکار ننشسته و در فکر دست و پا کردن منزلی بوده برای خودش! ای صادق اب زیر کاه!" حالا که اینطور شد امشب باید از ته و توی قضیه سر در میاورد. اما قبل از اینکه سیاوش بتواند شرلوک هلمز بازی در بیاورد بلند گو اعلام کرد که موقع اغاز مراسم شده و از مهمانها خواست تا با نشستن روی صندلی ها نظم را برقرار کنند. پ.ن: * هرکول، قهرمان غول پیکر یونانی که به جرم اهانت به خدایان محکوم شد، اومفال، ملکه لیدیه، او را به عنوان برده خرید و مجبورش کرد لباس زنانه بپوشد... *به فرانسه: پاپیون Le noeud papillon *بلک تای( black tie): اشاره به تیپی که در آن از کت و شلوار رسمی( اسموکینگ) و پاپیون مشکی استفاده می شود ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠بیانات امامین انقلاب اسلامی 🎥 🔥آمریکا شیطان بزرگ 🔶رأس استکبار در دنیا دولت آمریکا است... 📎سیزده آبان •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 در ۱۳ آبان چه اتفاقی افتاد؟ 🔻سال ۱۳۵۷ در حالی که انقلاب اسلامی مردم ایران به رهبری امام خمینی (ره) به روز‌های سرنوشت سازی نزدیک می‌شد؛ دانش‌آموزان و نوجوانان نیز شور و حال دیگری داشتند.... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «أُولَئِكَ يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَهُمْ لَهَا سَابِقُونَ» (آری) چنین کسانی در خیرات سرعت می‌کنند و از دیگران پیشی می‌گیرند (و مشمول عنایات ما هستند). تفسیر: بعد از شرح این صفات چهارگانه، مى فرماید: چنین کسانى هستند که در خیرات سرعت مى کنند و از دیگران پیشى مى گیرند (أُولئِکَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ وَ هُمْ لَها سابِقُونَ). در واقع خیرات، نیکى ها و سعادت واقعى، آن نیست که غرق شدگان در ناز و نعمت و غافلان مغرور به دنیا مى پندارند، خیر و سعادت و برکت براى گروه مؤمنانى است که داراى ویژگى هاى اعتقادى و اخلاقى فوق هستند و به دنبال آن در انجام اعمال صالح پیش‌قدمند. 🌺🌺🌺 آیات فوق ترسیم جالب و تنظیم کاملاً منطقى براى بیان صفات این گروه از مؤمنان پیشگام است، از ترس آمیخته با احترام و تعظیم که انگیزه ایمان به پروردگار و نفى هر گونه شرک است شروع کرده و به ایمان به معاد و دادگاه عدل خدا که موجب احساس مسئولیت و انگیزه هر کار نیک است منتهى مى گردد و مجموعاً چهار ویژگى و یک نتیجه را بیان مى کند (دقت کنید). ضمناً تعبیر به یُسارِعُونَ که از باب مفاعله و به معنى سرعت براى پیشى گرفتن از یکدیگر است، تعبیر جالبى است که وضع حال مؤمنان را در یک مسابقه که به سوى مقصدى بزرگ و پر ارزش انجام مى شود، مشخص مى کند، و نشان مى دهد آنها چگونه در برنامه اعمال صالح با یکدیگر رقابت سازنده و مسابقه بى وقفه دارند.. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۶۱ سوره‌ مبارکه مؤمنون) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 ‍#بادبرمیخیزد #قسمت137 ✍ #میم_مشکات سیاوش با ابروهایی که از دیدن صادق و هیات همراهش، متعجبا
* 💞﷽💞 ‍ مراسم خوبی بود. نمایش کوتاهی که خود دانشجو ها راه انداخته بودند. قسمت کمدی نمایش مربوط میشد به در اوردن ادای هر یک از دانشجوها و استادهایشان. به این صورت که یک نفر حرکتی را انجام میداد و بقیه باید حدس میزدند که این حرکت، تکه کلام یا برخورد، عادت و خصیصه کدام یکی از دانشجو ها یا اساتید است. از انجایی که صادق به عنوان دوست صمیمی سیاوش در بسیاری از جمع های دوستانه حضور داشت و بقیه هم اورا میشناختند او نیز از این ادا بازی بی بهره نماند و قطعا برجسته ترین خصوصیتش همان خونسردی محضش بود. یکی از پسر ها روی سن آمد. پسری چهار شانه و متوسط القامه، با هیکلی ورزیده، متناسب و پر که آدم را یاد کشتی گیر ها می انداخت. شلوار پارچه ای راسته ای به پا و پیرهنی با آستین های تا زده در بر که با دقتی وافر پایینش را توی شلوار کرده بود. تسبیحی در دست،کیفی در دست دیگر و گوشی پزشکی بر گردن. در یک کلام: یک عدد حزب اللهی آراسته! با حرکتی بسیار آهسته که آدم را یاد حرکت تنبل* می انداخت به وسط صحنه رسید. یکی از دست هایش را به صورت اسلوموشن بالا آورد، روی قلبش گذاشت و شروع کرد به خواندن قسم نامه پزشکی بقراط. البته آنقدر آرام که حرف هایش کشدار میشدند و آدم را یاد اسباب بازی های سخنگویی می انداخت که باطری شان در حال اتمام است و صدایشان کش می آید. پسر ها یک صدا زدند زیر خنده و قبل از اینکه مجری بپرسد این شخصیت کیست با هم فریاد زدند " سید صااااادق"، " دوست سیا"، " پرفسور فتحی" سیاوش حواسش به رفیق جانش بود و خانم صبوری و نگاهی که بینشان رد و بدل شد. جناب صادق بدجوری گلویش گیر کرده بود و به روی مبارک هم نمی آورد. سوژه خوبی برای سیاوش که رفیق پاستوریزه اش را دست بیاندازد. نفر بعد خیلی شق و رق در صحنه ظاهر شد، با لباسی رسمی، هیبتی با وقار، نگاهی نافذ و مصمم و سری که با غرور بالا گرفته بود. کمی قدم زد، بعد عینک دودی خیالی اش را برداشت، روی موهایش گذاشت و تعظیمی به سمت تماشاگران کرد. دو طرف پاپیون گردنش را کمی کشید و شروع کرد به حرف زدن. البته به جای تمام "ر" ها "غ" میگذاشت که مثلا ادای فرانسوی حرف زدن را در بیاورد: - امشب شب فارغ التحصیلی ماست و اگه شما در این شب ... هنوز جمله اش تمام نشده بود که چند نفری داد زدند سیاوش و بعد کم کم صدای بقیه هم بلند شد : " سیاوش"، "دکتر پارسا"، "سیا" جمع کوچکشان از خنده روده بر شده بود. بعد از اینکه چند نفری با شجاعت تمام ادای یکی دو تا از استاد های خودمانی تر را در اوردند، جشن رسید به قسمت مسابقه... بعد از مسابقه سخنرانی بود. در بین مراسم و بعد از سخنرانی زنگ تنفسی زده شد تا هم مهمانها پذیرایی شوند و هم نماز جماعت برپا شود. صادق، خانم صبوری که راحله فهمیده بود اسمش زینب است، و راحله به سمت محل نماز خانه رفتند. پدر داشت در گوشه ای، با کسی که گویا یکی از دوستان قدیمی اش بود و اتفاقی پیدایش کرده بود، گپ میزند. دوستی که مال زمانی بود که در شیراز زندگی میکردند و پدر یکی از دانشجوها از آب در امده بود. سودابه با بادبزن دستی اش کمی خودش را باد زد و گفت: - حالا وقت نماز خوندن بود? میذاشتن بعد مراسم... این بچه مذهبی ها همیشه باید خودنمایی کنن... نمیفهمم، تو چطوری بر خوردی وسط اینا ... و رویش را به طرف سیاوش برگرداند تال سوالی بپرسد که با اخم های در هم سیاوش روبرو شد! تعجب کرد: -چی شد? سیاوش کمی نزدیک تر آمد جوری که سودابه از این نزدیک شدن خشمناک ترسید، انگشتش را به نشانه تهدید به سمت سودابه گرفت و با همان ابروهای مشکی در هم با لحنی جدی و خشک گفت: -گوش کن ببین چی میگم سودابه، دفعه آخرت باشه به همسر من بی احترامی میکنی و تیکه میندازی! اون هرچی هست زن منه و من خوشم نمیاد کسی راجع بهش حرفی بزنه. فک نکن من نفهمیدم تو مهمونی چکار کردی، اگ حرفی نزدم بخاطر حرمت فامیلی بود. اما دفعه بعد از این خبرا نیست.... این را گفت و بی توجه به پدر که داشت بهشان نزدیک میشد با اخم هایی در هم دور شد. دوست نداشت بماند چون نمیتوانست عصبانیتش را بروز ندهد و از طرفی دلش نمیخواست پدر بویی از ماجرا ببرد. پدر تعجب کرد و از سودابه پرسید چش شده? سودابه با لبخند شانه ای بالا انداخت، خودش را به بیخیالی زد و سعی کرد حفظ ظاهر کند اما بیشتر از پیش کینه راحله را به دل گرفت. دختری که باعث شده بود سیاوش اینطور به رویش تندی کند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻رونمایی حزب‌الله از تاسیسات جدید زیرزمینی موشکی 🔹رسانه‌های حزب‌الله فیلمی از تأسیسات جدید موشکی زیرزمینی «عماد-۵» را منتشر کردند. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسیارمهم؛ افول ابرقدرت‌ها، مطلبی که تا به حال نشنیده‌اید! ⁉️ با کدام سند می‌گویید در حال افول است؟ ⁉️ مراحل افول ابرقدرت‌های تاریخ چه تعداد بوده است؟ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرزند آوری 🔴 تبلیغ فرزند آوری در آنسوی مرزها ▪️نه ۵ تا، نه ۱۰ تا بلکه بیش از ۲۰ بچه! اونوقت ما بچه شیعه ها!!! •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 درسی که از یک پیرمرد پیاز فروش بیسواد گرفت... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «وَلَا نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا وَلَدَيْنَا كِتَابٌ يَنطِقُ بِالْحَقِّ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ» و ما هیچ کس را جز به اندازه تواناییش تکلیف نمی‌کنیم؛ و نزد ما کتابی است که (تمام اعمال بندگان را ثبت کرده و) به حق سخن می‌گوید؛ و به آنان هیچ ستمی نمی‌شود. تفسیر: از آنجا که صفات بر جسته و ویژه مؤمنان ـ که سر چشمه انجام هر گونه کار نیک است و در آیات قبل به آن اشاره شد ـ این اندیشه را برمى انگیزد که اتصاف به این صفات و انجام این اعمال، کار همه کس نیست، و از عهده همه بر نمى آید. در آیه مورد بحث، به پاسخ پرداخته مى گوید: ما هیچ کس را جز به مقدار توانائیش تکلیف نمى کنیم و از هر کس به اندازه عقل و طاقتش مى خواهیم (وَ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها). این تعبیر نشان مى دهد: وظائف و احکام الهى در حدود توانائى انسان ها است، و در هر مورد، بیش از میزان قدرت و توانائى باشد، ساقط مى شود و به تعبیر علماى اصول: این قاعده بر تمام احکام اسلامى حکومت دارد، و بر آن‌ها مقدم است. و باز از آنجا که ممکن است این سؤال پیش آید: چگونه اعمال این همه انسان ها از کوچک و بزرگ، مورد حساب و بررسى قرار مى گیرد؟ اضافه مى کند: و نزد ما کتابى است که به حق سخن مى گوید (و تمام اعمال بندگان را ثبت و بازگو مى کند) و به همین دلیل هیچ ظلم و ستمى بر آن‌ها نمى شود (وَ لَدَیْنا کِتابٌ یَنْطِقُ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ). این اشاره به نامه هاى اعمال و پرونده هائى است که همه کارهاى آدمى در آن ثبت و نزد خداوند محفوظ است، پرونده هائى که گوئى زبان دارد و حق را بازگو مى کند، به گونه اى که جاى هیچگونه انکار در آن باقى نمى ماند. 🌺🌺🌺 این احتمال نیز وجود دارد: منظور از این کتاب که نزد پروردگار است، لوح محفوظ باشد و تعبیر به لَدَیْنا (نزد ما) این تفسیر را تأیید مى کند. به هر حال، آیه فوق گویاى این حقیقت است که ذره اى از اعمال آدمى به دست فراموشى سپرده نمى شود، و همه دقیقاً ثبت خواهد شد، ایمان به این واقعیت، نیکوکاران را در کار خیر تشویق و از کار بد بر حذر مى دارد. جمله یَنْطِقُ بِالْحَقِّ: به حق سخن مى گوید که در توصیف کتاب اعمال آدمى آمده، شبیه تعبیرى است که در فارسى نیز مى گوئیم: فلان نامه به قدر کافى گویاست، یعنى نیاز به شرح و توضیح ندارد، گوئى خودش سخن مى گوید و بدون احتیاج به مطالعه، حقایق را بازگو مى کند. جمله وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ نیز اشاره به این است که: با ثبت دقیق اعمال جائى براى ظلم و ستم باقى نمى ماند. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۶۲ سوره‌ مبارکه مؤمنون) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : ادب در پیشگاه پروردگاری که اسباب عالم در مهار اوست •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
28.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آیا بچه های نسل جدید از نسل قدیم باهوش ترند⁉️ والدینی که ماهواره دارن و به خاطر بچه ها قفل گذاشتند، حتما ببینند. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 ‍#بادبرمیخیزد #قسمت138 ✍ #میم_مشکات مراسم خوبی بود. نمایش کوتاهی که خود دانشجو ها راه انداخ
* 💞﷽💞 ‍ خودش هم نمیدانست کجا برود. احساس کرد الان به راحله احتیاج دارد. نگاهش کشیده شد سمت نماز خانه. راحله آنجا بود. دوست صمیمی اش هم. بهترین جا همانجا بود. یعنی برود نماز بخواند? بعد از چندین سال? هر از گاهی، یکی در میان نماز میخواند اما حالا، با این تیپ و قیافه، وضو گرفتن سخت بود. موهای تافت خورده،لباس شق و رق و آن سر آستین های کذایی. کمی فکر کرد. شانه ای بالا انداخت. رفت سمت دستشویی ها. همیشه تصمیم هایی که سر بزنگاه گرفته میشوند تاثیر مهمی در سرنوشت ادمی دارند. کافی ست یک لحظه، قید دلت را بزنی و کار درست را انجام دهی، انوقت است که خدا به پاداش این یک لحظه و ان یک نیت، به پاداش این پا روی دل گذاشتن در لحظه حساس چنان خیری نصیبت می کند که بی پایان است. بعد از وضو، خودش را به نماز خانه رساند. نماز اول تمام شده بود. چشم چرخاند. پدرش را پیدا نکرد، اما صادق طبق معمول در اولین صف خودش را جا داده بود. سید معتقد بود صف اول ثواب بیشتری دارد پس چرا این ثواب مفت و مجانی را از دست بدهد? همانجا در اخرین صف ایستاد. نماز که تمام شد نماز دومش را هم خواند و از نماز خانه بیرون زد. به سمت جایی که قبل نماز بودند رفت. نگاه راحله با دیدن بیرون امدن سیاوش از نماز خانه چنان برقی به خود گرفت که از همان فاصله هم پیدا بود. از خوشحالی دیدن سیاوش با ان استین های بالا زده برای وضو و کتی که دست گرفته بود کله قندی کامل در دلش اب شد و بیچاره سیاوش که داشت شمار نیشگون هایش بالا میرفت!! به جمع که رسید با همه خوش و بشی کرد و کنار راحله ایستاد. راحله دم گوشش زمزمه کرد: - قبول باشه آقامون ... امشب خوب دلبری میکنیا سیاوش نگاهش کرد. لبخند پر معنایی زد: - شدم یه حاج اقای کامل یا نه? راحله با بدجنسی گفت: -چه جورم! فقط یه ریش میخوای و یه تسبیح و ریز خندید. سیاوش هم در حالیکه کیف راحله را میگرفت تا راحله چادرش را درست کند گفت: -از تو هرچی بگی برمیاد وروجک و همراه جمع راه افتادند به سمت میز پذیرایی. صادق آهسته گفت: - میبینم که تو زن ذلیلی از استادت هم پیش افتادی! مگه اینکه زنت تورو ادم کنه... من که نتونستم چیزی تو اون کله پوکت کنم! سیاوش نیشخندی زد و با همان حاضر جوابی همیشگی اش گفت: - لابد خودت ادم نبودی که بتونی کسی رو ادم کنی! -هه هه! بپا به وقت بجای خوراکیا نخورنت اقای با مزه! -تو نمیخواد نگران بلع و هضم من باشی، برو ببین منزل آیندت کم و کسری نداشته باشه! مارمولک آب زیر کاه! حالا دیگه برا من زیر آبی میری? یک حالی ازت بگیرم امشب! صادق خودش را از تک و تا نینداخت: - من نبودم چیز میز زدی? همیشه خدا کله پوکت چرت و پرت میبافه! راحله سیاوش را صدا زد و سیاوش نتوانست جواب صادق را بدهد. هرکس خوراکی را که دوست داشت از روی میز برداشت و به سمت درخت های نارنج رفتند تا پدر و خانم ها بنشینند. صادق که داشت محوطه و دانشجو ها را نگاه میکرد یکدفعه نگاهش گوشه ای مات ماند و اخمی بین پیشانی اش نشست. سقلمه ای به سیاوش زد و با چشم و ابرو آن طرف را نشانش داد. سیاوش هم با دیدن آنچه صادق دیده بود اخم هایش را در هم کشید. کمی جابجا شد و جوری جلوی راحله ایستاد تا آن نقطه خاص در تیر رس نگاهش نباشد. اما این اخم و تخم ها، از نگاه سودابه دور نماند. ...