『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#عاشقانه_دو_مدافع🍃 #قسمت_چهل_و_پنجم5⃣4⃣ نیم ساعت گذشت. علی با یه شیرینی اومد خونمون بعد از شام از
#عاشقانه_دو_مدافع🍃
#قسمت_چهل_و_ششم6⃣4⃣
یه قواره چادری هم به من داد و صورتمو بوسید،در گوشم گفت لای چادرتم
یه چیزی برای تو و علی گذاشتم اینجا باز نکنیا
همه منتظر بودیم که به بقیه هم سوغاتی بده که یه جعبه شیرینی رو
باز کردو گفت:اینم سوغاتی بقیه شرمنده دیگه اونجا برای آقایون سوغاتی
نداشت،ای شیرینیا رو اینطوری نگاه نکنیدا گرون خریدم
همگی زدیم زیر خنده
_ چشمکی به زهرا زدم رو به اردلان گفتم:إداداش سوغاتی خانومت چی
دوباره اخمی بهم کردو گفت:اسماء جان دو ماه نبودم حس کنجکاویت
تقویت شده ها ماشاالله
- چپ چپ نگاهش کردم و گفتم:خوب بگو میخوام تو خونه بدم بهش چرا
به من گیر میدی
- سواله دیگه پیش میاد
مامان و بابا که حواسشون نبود
اما علی و زهرا زدن زیر خنده
علی رو به اردلان گفت:
اردلان جان من و اسماء ان شاالله آخر هفته راهی کربلاییم
اردلان ابروهاشو داد بالا و گفت:جدی با چه کاروانی؟؟
علی سرشو به نشونه ی تایید تکون دادو گفت: با کاروان یکی از دوستام
_ إ خوب یه زنگ بزن ببین دوتا جای خالی نداره
برای کی میخوای؟
- برای خودمو خانومم
زهرا با تعجب به اردلان نگاه کردو لبخند زد
باشه بزار زنگ بزنم
علی زنگ زد اتفاقا چند تا جای خالی داشت
قرار شد که اردلان و زهرا هم با ما بیان
داشتن میرفتن خونشون که در گوشش گفتم:یادت باشه اردلان نگفتی
قضیه بازو بندو
خندیدو گفت: نترس وقت زیاد هست
بعد از رفتنشون دست علی روگرفتم و رفتم تو اتاقم
- علی بشین اونجا رو تخت
برای چی اسماء
- تو بشین
رو بروش نشستم چادرو باز کردم یه جعبه داخلش بود
در جعبه رو باز کردم دو تا انگشتر عقیق توش بود
علی عاشق انگشتر عقیق بود
اسماء این چیه
اینارو اردلان آورده برامون
یکی از انگشترارو برداشتم و انداختم دست علی
- وای چقد قشنگه علی بدستت میاد
علی هم اون یکی رو برداشت و انداخت تو دستم درست اندازه ی دستم بود
دوتامون خوشحال بودیم و به هم نگاه میکردیم...
اون هفته به سرعت گذشت
ساک هامون دستمون بود و میخواستیم سوار اتوبوس بشیم
دیر شده بود و اتوبوس میخواست حرکت کنه
اردلان و زهرا هنوز نیومده بودن
هر چقدر هم بهشون زنگ میزدیم جواب نمیدادن
روی صندلی نشستم و دستمو گذاشتم زیر چونم و اخمهام رفته بود توهم
نگاهی به ساعتم انداختم ای وای چرا نیومدن
_ هوا ابری بود بعد از چند دقیقه بارون نم نم شروع کرد به باریدن
علی اومد سمتم ، ساک هارو برداشت و گذاشت داخل اتوبوس
مسئول کاروان علی رو صدا کردو گفت که دیر شده تا ۵ دیقه دیگه حرکت
میکنیم
نگران به این طرف و اونطرف نگاه میکردم اما خبری ازشون نبود
۵دقیقه هم گذشت اما نیومدن
علی اومد سمتم و گفت: نیومدن بیا بریم اسماء
إ علی نمیشه که
- خب چیکار کنم خانوم نیومد دیگه بیا سوار شو خیس شدی
دستم رو گرفت و رفتیم به سمت اتوبوس
لب و لوچم آویزون بود که با صدای اردلان که ۲۰ متر باهامون فاصله
داشت برگشتم
بدو بدو با زهرا داشت میومد و داد میزد ما اومدیم
_ لبخند رو لبم نشست ، دست علی ول کردم و رفتم سمتشون
کجایید پس شماهاااا بدویید دیر شد
تو ترافیک گیرکرده بودیم
سوار اتوبوس شدیم. اردالان از همه بخاطر تاخیري که داشت حلالیت
طلبید
تو اتوبوس رفتم کنار اردلان نشستم
لبخندی زدمو گفتم: سلام داداش
- با تعجب نگاهم کردو گفت:علیک سلام چرا جای خانوم من نشستی
کارت دارم اخه
_ اهان همون فوضولی خودمون دیگه خوب بفرمایید
إ داداش فوضولی کنجکاوی. اردلان هنوز قضیه ي بازو بنده رو نگفتیا...
#ادامه_دارد...⏱
-^-^-^-*-*-*-^-^-^-*-*-*-^-^-^-*-*-*-^-^
⬇#اینجا_رمان_های_قشنگ_بخون⬇
💚@shohaadaae_80💚
مداحی آنلاین - نمیذاریم که به این حرم جفا شه - نریمانی.mp3
11.19M
#رزق_معنوی_شبانه☁🌙☁
نمیذاریم که به این حرم جفا شه
قصهی سوریه مثل کربلا بشه
🎤سیدرضا نریمانی
#شبتون_مهدوی🌸
#وضو_یادتون_نره😊
@shohaadaae_80
#تلنگر_روزانه🔎
-- دقت کردی که بعد از این دوهفته یکم خسته شدی از اینکه همش توی خونه نشستی؟؟!
+ اره😅
-- میدونی عده ای هستند که ۳۵ ساله خونه نشین هستند و بیرون نرفتند، چون مشکل تنفسی دارند...!!!
واسه اونا ولی سخت نیست!؟؟!
+واسه چی مشکل پیدا کردن!؟😔
-- واسه اینکه من و شما امنیت داشته باشیم
⚠ولی حالا اونقدر خوشی زیر دلمون زده که میریم در حرم میشکونیم و اتیش میزنیم😏
🌙اسمشم میزاریم دین داری!!
+البته این رفتارا برای مطمناََ مال شیعه های نیست❌ کار یه مشت کافر به ظاهر دین داره... چون توی این کار سابقه دارند😡
در...
اتش...
لگد...
بازوی کبود...
سینه شکسته...
-- یازهرا خودت به دادمون برس😭
🔹 خلاصه حواسمون باشه به تک تک نفس هایی که می کشیم مدیون #شهدا و #جانبازان انقلاب هستیم.
کجای مجلسن اونایی که میگفتن اینا سهمیه دارن!
چند میگیری ۳۰ سال بیرون نری؟😏
#التماس_تفکر...🤔
@shohaadaae_80
15.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#جامونده_های_راهیان_نور😭🌙
✍روزهای آخر سال و دلهایی کہ هوایی شلمچہ و دهلاویہ و فکہ میشوند...
🔹«دل میزنم به دریا»
🎤حاج مهدی سلحشور
@shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#جامونده_های_راهیان_نور😭🌙 ✍روزهای آخر سال و دلهایی کہ هوایی شلمچہ و دهلاویہ و فکہ میشوند... 🔹«دل
+در بـــرگہهاے دفــــتـرِ دݪ
ثبــــت مےڪـــنم ...!
+دلتـــنگِ بـــرفِ #مشهــد🌨
وخــاڪ #شلمچــہ و
بــــارانِ #ڪربـلآ :)🌧🌩
#جامونده_راهیان_نور😔
@shohaadaae_80
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#رفیق_شهیدم🕊
شهدا مثل مسکن میمونن...
اونم از نوع خیلی قوی و تاثیرگذارش...
اگه یکیشون انتخاب کنی همچین بر روحت تاثیر میذارن که حال دلت از این رو به اون رو میشه....
واقعا معجزه می کنن...💓
و زندگیت تقسیم به دو قسمت میشه؛ قبل آشنایی با شهید و بعد آشنایی با شهید.🌷
فقط باید یک بار لذتش امتحان کنی... غیر قابل توصیف...
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@shohaadaae_80
اگـہ توے زندگیت...
یه دوست خوب داشته باشـے
خیلے خوبـہ...
حالا اگہ اون
دوستت همسـرت باشـہ؛
خوشبخت ترینے...
پس اول سعی ڪن
خودت براے همسرت؛
بهتریـن دوست باشے...
@shohaadaae_80
🔹چون امسال هیچ کدوممون توفیق نداشتیم بریم راهیان نور🍃
🔸 و واسه اینکه امسال هم رزقمون رو از راهیان نور و شهدا بگیریم یک کارخوب میخوایم بکنیم😉
#راهیان_نور_مجازی_برگزار_کنیم😅
#انشاءالله_به_همین_زودی✔