فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پاسخگویـٖےشبھاتجمھوریاسلامی'
•• ثبت اختراع در ایران؛
در مقایسه با کشورهای دیگر . . .!؟
#پاسخ_به_شبهات✂️ [استاد راجی]
#ایران_سیاسی🌐🇮🇷
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80
#پای_اخلاق_شهدا🌺
چشمهاشمجروحشدومنتقلشکردند تهران؛ محسنبعدازمعاینهازدکترپرسید:
آقایدکترمجرایاشکچشممسالمه...؟!
میتونمدوبارهبااینچشمگریهکنم...؟!
👨🏻⚕دکترپرسید:
برایچیاینسوالرومیپرسیپسرجون..؟
👤محسنگفت:
"چشمی کھ برای امامحسین«؏»
گریه نکنه به درد من نمیخوره... :)"
🎙#شھید_محسندرودی🌹
تولد:³⁰مرداد¹³⁴⁶ تھران
شھادت:²⁵دی¹³⁶⁶ ماووت
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80
AUD-20210629-WA0000(1).mp3
9.71M
#رزق_معنوی_شبانه☁️🌙☁️
•〖میترسماینچھلروزهدوومنیارم
سیصدوشصتپنجروزهلحظهشمارم〗•
🎤سیدرضا نریمانی
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#خاطراتسفیر🚁 #قسمت_دهم🔟 اما حس کردم خوشحالی خاصی تو صورتشه پرسید: این آقا از طرف کجا از پیش خدا
#خاطراتسفیر🚁
#قسمت_یازدهم1⃣1⃣
فردای اون روز برمیگشتم ایران بعد از
یکسال تجربه های جوباجور و عجیب غریب و خواص اونقدر ذوق داشتم که
نمیشد توصیف کرد.
دوسه روزی بود چمدونم رو بسته بودم و همه چیز آماده بود برای ترک کردن چند ماهه ی خوابگاه.
لابه لای لباسام و وسایلم میچرخیدمو از طرفی تمیزی اتاق رو کاملا تحویل میدادم همهچیز خوبو عالی و خوشحال کننده بود فقط دلم برای امرژوا خیلی تنگ میشه.
یهو احساس کردم دلم خیلی براش تنگ شد. راه افتادم که برم اتاقش یه بسته شکلات هم بردم فکر کردم شاید آخرین چای و شکلاتی باشه که باهم میخوریم.
گفت بیا تو، درو باز کردم رفتم کنارش و احوال پرسی جانانه ای کردیم چشمم که بهش افتاد غصه دوری ازش چند برابر شداما سعی میکردم به روی خودم نیارم
انگار اونم سعی می کرد چیزی رو به روی خودش نیاره تا اینکه امبر بی هیچ پیش زمینه ای گفت تو فردا میری ایران..؟
آره...
اما دوماه دیگه برمیگردم.
وقتی برگردی من اینجا نیستم
خیلی روز های خوبی داشتیم دلم برای لحظه لحظه اش تنگ میشه.
فقط خندید
من اصلا قرار نبود بیام این شهر هیچ وقت هم حکمتش رو نفهمیدم اما خیلی خوشحالم که اومدم اینجا
اگر نمیومدم الان یه دوست خیلی خوب رو از دست داده بودم به لب تاپش نگاه کردو گفت : من هم قرار نبود بیام این شهر اما اومدم... حالا میتونی حکمت اومدن هردومون رو از من بپرسی
منو امبروژا مسخره بازی زیاد در میاوردیم
اما اون روز اصلا و ابدا فضا به سمت شوخی نمیرفت جدی ترین حرف های عمرمون بود انگار امبروژا گفت : میخوام بدونی هیچ وقت تصورم از مسلمونا چیزی نبود که اینجا و توی این مدت دیدم هی دختر من تازه فهمیدم که مسلمونا خودشونم چندجورن!!
- مگه مسیحیها فقط یک جورن!؟
+ نه نیستن! همین دیگه من نمیدونستم این چیزهارو من حرفهای تورو یادمه، بحثهایی که توی سالن و آشپزخونه میکردیم. ببین من توی این مدت خیلی فکر کردم به همه چیز، دین تو به نیاز من نزدیک تره . اینو میفهمم. حالا دوراه دارم؛ یا اینکه مسیحی بمونم و همیشه نگران این باشم که اگه اسلام حق باشه؟...
یا اینکه مسلمان بشم و به خدا بگم اونچه رو فکر می کردم درست تره و اونقدر که عقلم رسید انجام دادم!...
تو نظرت چیه!؟
#ڪات_ڪتابـــــ📚
✏️نویسنده: نیلوفر شادمھری
#ادامهدارد...⏰
••📔📕📗📘📙📓•📔📕📗📘📙📓••
#ڪپی_فقط_باذڪرآیدی_ڪانال➣√
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#خاطراتسفیر🚁 #قسمت_یازدهم1⃣1⃣ فردای اون روز برمیگشتم ایران بعد از یکسال تجربه های جوباجور و عجیب غ
#خاطراتسفیر🚁
#قسمت_دوازدهم2⃣1⃣
- گفتم: عزیزم حرفات خیلی عاقلانه است اما لازمه اسلام رو اول کامل بشناسی و بعد تصمیم بگیری√
امروز به من میگی میتونی مسیحی بمونی یا مسلمون بشی و این برای اسلام آوردن کافی نیست پس صبر کن تا روزی که ببینی غیر از اسلام نمیتونی دین دیگه ای داشته باشی، اون روز وقتشه.
امبرژا گفت: یعنی چه کار کنم؟!...
گفتم: درباره اسلام زیاد بپرس، رزیاد بخون، تحقیق کن. اگر لازم بود برات از ایران کتاب میفرستم.
خیلی راضی بودم از اینکه خدا خواست به اون شهر برم.
توی دلم میگفتم: خدایا شرمنده که زود ابراز نارضایتی میکنم قبل از اینکه بفهمم چی برام در نظر گرفتی.
صبح روزی که باید میرفتم، چند نفر از بچه ها بیدار بودند. تا جلوی اتوبوس که به ایستگاه راه آهن میرفت دنبالم اومدند.
برای فیاض آرزوی موفقیت کردم که در مسیر حق بمونه.
و امبرژا... بغلش کردم...بغلم کرد...چقدر گریه کردیم... هیچ حرفی نزدیم.
حتی خداحافظی هم نکردیم.
بهش نگفتم که بهترین دوست من در فرانسه بوده و خواهد بود.
نگفتم که هدیه خداوند بوده برای من در دنیای بی دین و خدانشناس فرانسوی.
نگفتم که احساس میکنم دنبال حق بودن مهم ترین عملی است که اختلافات رو نابود میکنه.
نگفتم که خداحافظی از نزدیکان سخته.
و حالا میبینم اونهم از نزدیکان منه.
نگفتم...
هیچ کدوم رو نگفتم.
واون هم درست مثل من هیچی نگفت.
فقط گریه کرد.
"اشکها چه حجمی از اطلاعات رو جابجا میکنند!! چندگیگا!؟ چندصدگیگا!؟
نمی دونم.
دیگه نگاهش نکردم. سوار اتوبوس شدم لحظات آخر امبروژا گفت: اگه همدیگه رو ندیدیم....
اتوبوس حرکت کرد.
بلندتر داد زد: اگر همدیگه رو ندیدیم، روز ظهور همدیگه رو پیدا میکنیم! باشه!؟
- حتما امبروژا، قول میدم همرزم خوبم.
و این بود خداحافظی دوبچه شیعه باهم...
#ڪات_ڪتابـــــ📚
✏️نویسنده: نیلوفر شادمھری
#ادامهندارد...⛔️
••📔📕📗📘📙📓•📔📕📗📘📙📓••
#ڪپی_فقط_باذڪرآیدی_ڪانال➣√
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#خاطراتسفیر🚁 کلیپ انیمیشن #قسمت_نھم9⃣ و#قسمت_دهم🔟 ✏️نویسنده: نیلوفر شادمھری ••| ادامهدارد...
33.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاطراتسفیر🚁
کلیپ انیمیشن
#قسمت_یازدهم1⃣1⃣و#قسمت_دوازدهم2⃣1⃣
✏️نویسنده: نیلوفر شادمھری
••| ادامهندارد...⛔️
#ڪپی_فقط_باذڪرآیدی_ڪانال➣√
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80
صفحه-308.mp3
1.89M
#هࢪ_ࢪۅز_ݕٵ_ڨࢪٵن🦋
صفحه 308
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80
#طݪبڱـٖے👳🏻♂
اگر بہ امامزمان"عج" توڪل كنيم،
و بہ ايشون قــول بدهيم؛ قطعا از
عھده گناه نكردن برمىآييم . . .
#آیتالله_جاودان🌱
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
•| بِســـم اللھِ الجنون |• گرچہ دنیا چنین آشوب است درکنارِ تو حالِما خوب است حسین-؏
•••| بِســـم اللھِ الجنون |•••
گرچہ دنیا چنین آشوب است
درکنارِ تو حالِما خوب است حسین-؏-
#چھله_ترک_گناھ[غیبت]⛔️
#روز_دوم²
- حواسمونباشهکههرگناهیکهمیکنیم؛ مانعاشکبرحسین-؏- میشه !
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80