eitaa logo
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
3.9هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
279 فایل
❁﷽❁ 🔸 #دهہ‌ھݜٺٵدێ‌هٵ هم‌شهید‌خواهندشد.. درجنگ بااسرائیل انشاءالله بشرط...⇩ 🍃🌹[شهیدانه زندگی کردن]🌹🍃 🤳خادم خودتون↶ @Shheed_BH_80 ☎️حرفهای شما↶ @goshi_80 📬تبادل‌‌وکپی↶ @shraet_80 🚩شروع‌کانال⇜ ²³`⁸`⁹⁸ #دوستات‌رو‌به_کانال_دعوت‌کن⇣🌸😊🌸⇣
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
#عاشقانه_دو_مدافع پ🍃 #قسمت_چهل_و_دوم2⃣4⃣ نگاهم کردو گفت :کجا داشتی میرفتی اخم کردم و گفتم دنبال جن
🍃 ⃣4⃣ بابا روزنامه رو پرت کرد و اومد سمت مامان کو اردلان اردلان چی؟ منو زهرا مامان رو گرفته بودیم که خودشو نزنه مامان از شدت گریه نمیتونست جواب بابا رو بده و با دست به تلوزیون اشاره میکرد سرمونو چرخوندیم سمت تلویزیون اخبار تموم شده بود بابا کلافه کانال ها رو اینورو اونور میکرد برای مامان یکم آب قند آوردم و دادم بهش حالش که بهتر شد بابا دوباره ازش پرسید خانم اردالن رو کجا دیدی؟ دوباره شروع کرد به گریه کردن و گفت :اونجا تو اخبار دیدم داشتن جنازه هارو نشون میدادن بچم اونجا بود رنگ و روی زهرا پرید اما هیچی نمیگفت بابا عصبانی شدو گفت: آخه تو از کجا فهمیدی اردلان بود مگه واضح دیدی چرا با خودت اینطوری میکنی _ بعد هم به زهرا اشاره کردو گفت: نگاه کن رنگ و روی بچرو مامان آرومتر شد و گفت: خودم دیدم هیکلش و موهاش مثل اردلان من بود ببین یه هفته ام هست که زنگ نزده وای بچم خدا نگران شدم گوشیو برداشتم واز طریق اینترنت رفتم تو لیست شهدای مدافع دستام میلرزید و قلبم تند تند میزد از زهرا اسم تیپشو پرسیدم وارد کردم و تو لیست دنبال اسم اردلان میگشتم خدا خدا میکردم اسمش نباشه _ یکدفعه چشمم خورد به اسم اردلان احساس کردم سرم داره گیچ میره و جلو چشماش داره سیاه میشه با هر زحمتی بود گوشیو تو یه دستم نگه داشتم و یه دست دیگمو گذاشتم رو سرم به خودم میگفتم اشتباه دیدم،دست و پام شل شده بود وحضرت زینب رو قسم میدادم چشمامو محکم بازو بسته کردم و دوباره خوندم اردلان سعادتی دستمو گذاشتم رو قلبم و نفس راحتی کشیدم و زیرلب گفتم خدایا شکرت - زهرا داشت نگاهم میکرد ،دستمو گرفت و با نگرانی پرسید چیشد اسماء؟؟ سرم هنوز داشت گیج میرفت دستشو فشار دادم و گفتم نگران نباش اسمش نبود - پس چرا تو اینطوری شدی؟ هیچی میشه یه لیوان آب بیاری برام - اسماء راستشو بگو من طاقتشو دارم - إ زهرا بخدا اسمش نبود، فقط یه اسم اردلان بود ولی فامیلیش سعادتی بود زهرا پووفی کرد و رفت سمت آشپزخونه گوشیو بردم پیش مامان و بابا، نشونشون دادم تا خیالشون راحت بشه بابا عصبانی شد و زیرلب به مامان غر میزد و رفت سمت اتاق زنگ خونه رو زد آیفون رو برداشتم:کیه؟ کسی جواب نداد. دوباره پرسیدم کیه؟ ایندفعه جواب داد: مأمور گاز میشه تشریف بیارید پایین آیفون رو گذاشتم . زهرا پرسید کی بود شونه هامو انداختم بالا و گفتم مأمور گاز چه صدایی هم داشت چادرمو سر کردم پله هارو تند تند رفتم پایین چادرمو مرتب کردم و در و باز کردم چیزی رو که میدیم باور نمیکردم.... - اردلان بود ریشاش بلند شده بود. یکمی صورتش سوخته بود و یه کوله پشتی نظامی بزرگ هم پشتش بود اومدم مثل بچگیامون بپرم بغلش که رفت عقب - کجا زشته تو کوچه خندیدمو همونطور نگاهش میکردم - چیه خواهرنمیخوای بری کنار بیام تو؟ اصلا نمیتونستم حرف بزنم رفتم کنار تا بیاد تو درو بستم و از پله ها رفتیم بالا _ چشمم خورد به دستش که باند پیچی شده بود و یکمی خون ازش بیرون زده بود دستم رو گذاشتم رو دهنمو گفتم :خدا مرگم بده چیشده داداش خندید و گفت: زبون باز کردی جای سلامتی هیچ چیزی نیست بیا بریم تو داداش الان بری تو همه شوکه میشن وایسا من آمادشون کنم _ رفتم داخل و گفتم :یاالله مأموره گازه حجاباتونو رعایت کنید... ...⏱ -^-^-^-*-*-*-^-^-^-*-*-*-^-^-^-*-*-*-^-^ ⬇⬇ 💚@shohaadaae_80💚
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
#عاشقانه_دو_مدافع🍃 #قسمت_چهل_و_سوم3⃣4⃣ بابا روزنامه رو پرت کرد و اومد سمت مامان کو اردلان اردلان چ
🍃 ⃣4⃣ چادرمو سر کردم پله هارو تند تند رفتم پایین چادرمو مرتب کردم و در و باز کردم چیزی رو که میدیم باور نمیکردم.... - اردلان بود ریشاش بلند شده بود. یکمی صورتش سوخته بود و یه کوله پشتی نظامی بزرگ هم پشتش بود اومدم مثل بچگیامون بپرم بغلش که رفت عقب - کجا زشته تو کوچه خندیدمو همونطور نگاهش میکردم - چیه خواهرنمیخوای بری کنار بیام تو؟ اصلا نمیتونستم حرف بزنم رفتم کنار تا بیاد تو درو بستم و از پله ها رفتیم بالا _ چشمم خورد به دستش که باند پیچی شده بود و یکمی خون ازش بیرون زده بود دستم رو گذاشتم رو دهنمو گفتم :خدا مرگم بده چیشده داداش خندید و گفت: زبون باز کردی جای سلامتی هیچ چیزی نیست بیا بریم تو داداش الان بری تو همه شوکه میشن وایسا من آمادشون کنم _ رفتم داخل و گفتم :یاالله مأموره گازه حجاباتونو رعایت کنید زهرا سریع چادرشو سر کرد و برای مامان هم چادر برد مامان با بی حوصلگی گفت:مامورگاز تو خونه چیکار داره - نمیدونم مامان، مثل اینکه یه مشکلی پیش اومده خیله خوب باباتم صدا کن - باشه چشم _ بابا بیا مامور گاز بابا از اتاق اومد بیرونو گفت: مامور گاز خوب تو خونه چیکار داره - نمیدونم بابا بیاید خودتو ببینید بابا در خونه رو باز کرد و با تعجب همینطور به اردالان نگاه میکرد اردالن بابا رو محکم بغل کرد و دستش رو بوسید بابا بعد از چند ثانیه به خودش اومد و خدا رو شکر میکرد _ از سرو صدای اونها مامان و زهرا هم اومد جلو مامان تا اردلان دید دستاشو آورد بالا و گفت یا حسین، خدایا شکرت خدایا هزار مرتبه شکرت بعد هم اردلان رو بغل کرد و دستشو گرفت زهرا هم با دیدن اردالان دستشو گذاشت جلوی دهنشو لیوان از دستش افتاد اردلان لبخندی بهش زد، لبشو گاز گرفت و دستشو به نشونه ی شرمنده ام گذاشت رو چشماش مامان دست اردلان رو ول نمیکرد، کشوندش سمت خونه همه جاشو نگاه میکرد وازش میپرسید ،چیزیت نشده اردالان هم دستشو زیر آستینش قایم کرده بود و میگفت: سلام سلامم مادر من مامان از خوشحالی نمیدونست باید چیکار کنه اسماء مادر برای داداشت چای بیار، میوه بیار،شیرینی بیار، اصن همشو بیار - باشه چشم زهرا اومد آشپز خونه دستاش از هیجان میلرزید و لبخندی پررنگ رو صورتش بود چهرش هم دیگه زرد و بی حال نبود محکم بغلش کردم و بهش تبریک گفتم خدا رو شکر اونشب همه خوشحال بودن رفتم داخل اتاقم ،رو تختم نشستم و یه نفس راحت کشیدم _ گوشیمو برداشتم و شماره ی علی رو گرفتم الو جوابشو ندادم دوست داشتم صداشو بشنوم دوباره گفت: الو همسرجان قند تو دلم آب شد اما بازم جواب ندادم گوشی رو قطع کرد و خودش زنگ زد الو اسماء جان الو سلام علی پووووفی کردو گفت: چرا جواب نمیدی خانوم نگران شدم آخه میخواستم صدای آقامونو گوش بدم خندیدو گفت :دیوووونه _ جان دلم کار داشتی خانوم جان اووهوممم علی اردالان اومده - اردلان شوخی میکنی چه بی خبر آره والا دیوونست دیگه - چشمتون روشن مرسی همسرم .شب بیا خونه ما - واسه شام دیگه آره - به شرطی که خودت درست کنی چشم _ چشمت بی بلا پس زود بیا فعال - فعال.... ...⏱ -^-^-^-*-*-*-^-^-^-*-*-*-^-^-^-*-*-*-^-^ ⬇⬇ 💚@shohaadaae_80💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدحسین معزغلامی مادرم زهرا میگ عاقبت بخیربشی.mp3
14.76M
☁️🌙☁️ مادرم زهرا میکشه دست روی جای لطمه ی ما🥀 میگه عاقب بخیر ایشالله کاش بودید شماها عاشورا🥀 🎤شهید حسین معز غلامی 🌸 😊
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
🔎 🔹یادمان باشد، این روزها که به دلیل کرونا در منزل نشسته ایم و حوصلمون سر رفته، عده ای هستند که ۳۵ ساله خونه نشین هستند و بیرون نرفتند، چون مشکل تنفسی دارند.... 🔹به تک تک نفس هایی که می کشیم مدیون و انقلاب هستیم. ...🤔 @shohaadaae_80
حاج حسین یکتا: چند تا قلب برای شکار کردی؟! چَندتامون غصه خورِ امام زمانیم؟! رفقا تو جنگ، ‌چیزی‌ که بین جا افتاده بود این بود که می‌گفتن امام زمان! درد و بلات به جون من!! پای کار امام‌ زمانت باش @shohaadaae_80
صداهایمان روز به روز ضعیف تر میشود.. هم به مرور سست تر.. بیسیم را زمین بگذارو دیـــگر گزارش .. ما به اندازه ی شرمنده ایم... 🍃✨| @shohaadaae_80
و جهان را دگرگون کردی... تو که بودی و چه کردی؟؟!! ❤❤ #حاج_قاسم
🍃🌸دوست دارم مثل تو باشم..... 🕊🥀توی بیمارستان بود. خبرنگار آمد بالای سر ابراهیم و پرسید: شما عملیات اخیر(فتح المبین) رو چطور دیدی؟ ابراهيم گفت: ما هر چه دیدیم عنایت خدا بود. در این عملیات ما کاری نکردیم. ما فقط راهپیمایی کردیم و از خدا کمک خواستیم. دشمن چنان از عظمت رزمندگان ما ترسیده بود که پا به فرار گذاشت. ما این آیه را با تمام وجود لمس کردیم: إنْ تَنْصُرُوا اللّهَ یَنْصُرُکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ اگر دین خدا را یاری کنید، او هم شما را یاری می‌کند و گام هایتان را استوار می‌کند. (محمد/٧) 🍃✨|• @shohaadaae_80
•| روزهایِ قرنطینه را چگونه بگذرانیم؟ |• •قرآن بخوانید •به آنها که زمان زیادی‌ست سراغشان را نگرفته اید تلفن کنید.. •نماز قضا بخوانید •روزه قضا بگیرید •صدقه کنار بگذارید •در خدمت پدر و مادر و درکل درخدمت خانواده باشید.. •اعمال ماه رجب را انجام دهید.. •شب‌ها به آسمان چشم بدوزید و با ستاره ها خوش و بش کنید •سحرخیزی را تمرین کنید •فضای خانه را حتی‌المقدور شاد نگه دارید [مثلاً صبح ها با خواهر یا برادر کوچکتان ورزش کنید] •کیک و دسر درست کنید •تهیه‌ی یک وعده غذایی را به عهده بگیرید [ این کار را با یک عضو دیگر خانواده انجام دهید، بی‌شک شادی آور خواهد بود..!] •اگر تاحالا می‌خواستید نویسندگی را آغاز کنید و فرصتش پیش نیامده الان شروع کنید،بنویسید! •اهداف‌ِ بلندمدت و میان مدت و کوتاه مدت خود را "بنویسید" و هر روز گامهایِ کوچکی را به سمتشان بردارید.. •به یادگاری های کودکی‌تان سر بزنید..! [مثل‌دفترمشق‌کلاس‌اول :))] •خودتان را بشناسید! [صفات خوب و بد خود را بنویسید و سعی کنید بد‌ی‌ها را حذف و خوبی‌ها را بیشتر کنید! ] •برای بیماران دعا کنید..! 😷 ⏱📵 @shohaadaae_80