eitaa logo
💠 پـــلاک خـــاکی 💠
539 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
3.3هزار ویدیو
219 فایل
🔺کانال شهدای مسجد حضرت فاطمه الزهرا(س) کوی فاطمیه اهـــــــواز 🔹ارتباط با مدیر کانال @SeyedAmirhosseinHosseini #تصاویر_شهدا #زندگینامه_شهدا #خــــاطــرات_شهــدا #وصیت_نامه_شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
راه تو می‌طلبد؛ مرد کیست ؟ تیرماه ۱۳۶۵؛ قلاویزان 📷 عکاس : سیدمسعود شجاعی طباطبایی کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
💠 پـــلاک خـــاکی 💠
راه تو #خون می‌طلبد؛ مرد کیست ؟ تیرماه ۱۳۶۵؛ قلاویزان 📷 عکاس : سیدمسعود شجاعی طباطبایی #نوجوانان
🔺حوالی ظهر بود؛ گرما بیداد می کرد؛ دشمن که از ارتفاعات قلاویزان تارانده شده بود با تمام قوا سعی در باز پس گیری ارتفاعات داشت؛ نور آفتاب به سود آن ها بود؛ رزمنده ها که تمام شب مشغول عملیات بودند در این ساعات؛ کمی خسته به نظر می آمدند. تدارکات نرسیده بود و بچه ها تشنه بودند. 🔺در جاییکه فرمانده مقرر کرده بود؛ خسته و تشنه کیسه های شن را پر می کردند تا از گزند ترکش های توپ و خمپاره در اَمان باشند. سنگرها بدون سقف بود؛ چون نه فرصتی برای این کار بود و نه خبری از تدارکات بود. 🔺دوربینم را برداشتم و برای گرفتن عکس در مسیر خاکریز حرکت کردم. صدای سوت توپ و خمپاره باعث می شد دائم خیز بروم. بچه های رزمنده دیگر به خوبی با این صداها آشنا هستند. گوش ها عادت می‌کند و می‌توانی بفهمی که این صدای توپ از طرف خودی‌هاست یا دشمن؛ تا بیجا خیز نروی! 🔺نمی دانم برای چند دقیقه چه شد که عراقی ها جهنمی به پا کردند و آنچنان آتشی روی ما ریختند که مدتی درازکش روی زمین ماندم و با اصابت هر خمپاره و توپ؛ بالا و پایین می شدم. کمی آرامش که ایجاد شد بلند شدم تا اطرافم را بینم. در ابتدا دود حاصل از این همه انفجار و خاک؛ باعث شد درست متوجه اوضاع نشوم؛ گوش هایم تقریبا چیزی نمی‌شنید؛ به نظرم آمد که زمان از حرکت باز ایستاده و متوقف شده؛ از موج انفجارها کمی گیج بودم. 🔺دیدم بچه های زیادی به روی زمین افتاده اند؛ در همین زمان نگاهم به صورت نوجوانی افتاد که صورتش از برخورد خمپاره به نزدیکیش سیاه شده بود و ترکش‌های آن تمامی صورتش را گرفته بود. بی اختیار دوربینم را بالا آوردم و عکسی از او گرفتم. در حال حرکت بود و برای اینکه به زمین نیفتد از لبه های سنگرهای شنی کمک می‌گرفت. جلو رفتم؛ صدای زمزمه اش را می شنیدم؛ به آرامی می گفت: 🕌 🌴 😭😭 🔺وقتی به او رسیدم دیگر رمقی برایش باقی نمانده بود و به زمین افتاد. او را به آرامی بغل کردم؛ همچنان نجوا می کرد. با تمام وجود امدادگر را صدا زدم. صورتش را بوسیدم و به او گفتم :عزیزم؛ فدات بشم؛ چیزی نیست و نا امیدانه برگشتم و باز امدادگر را به یاری خواستم. 🔺حالا اشک هایم با خون های زلال او در هم آمیخته شده بود؛ دیگر نجوا نمی کرد و به آسمان چشم دوخته بود. امدادگر آمد؛ اما ... لحظه ای بعد گفت: "کاری از دستم بر نمی یاد؛ شهید شده؛ برادر زحمت می کشی ببریش معراج شهدا ...! (معراج شهدا جایی بود که وقتی بچه ها شهید می شدند؛ آن ها را کنار هم می گذاشتند تا بچه های گردان تعاون آن ها را به عقب منتقل کنند.) 🔺در حالیکه تمام بدنم می لرزید او را بغل کردم؛ انگار فرشتگان زیر پیکر پاکش را گرفته بودند. آنقدر سبک بود که به راحتی در بغلم جای گرفت و از زمین بلندش کردم. امدادگر با دست؛ محل معراج شهدا را نشان داد. قبل از اینکه او را در کنار سایر شهدا بگذارم؛ صورتش را بارها و بارها بوییدم‌ و بوسیدم؛ به خدا؛ بوی عطر گل یاس می‌داد... ✍🏻 راوی: عکاس دفاع مقدس سید مسعود شجاعی طباطبایی 📆 ۹ تا ۱۹ تیرماه ۱۳۶۵ - سالگرد عملیات کربلای یک — آزادسازی مهران 🇮🇷 یاد شهدا؛ کمتر از شهادت‌ نیست ... کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
اینجا دلی جامانده از قافله‌ٔ عشق در آرزوی رسیدن به عُشاق؛ بی‌قراری می‌کند ... قلاجه؛ تیرماه ۱۳۶۵ شب عملیات کربلای یک عکاس: سید مسعود شجاعی کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
📸 رزمنده‌های بسیجی در عملیات کربلای یک؛ چهره هایشان در پسِ غبار هم سرشار از نور بود؛ از همین رو بود که با لشگر سیاه شب در آویختند و خط نور آفریدند ... 📆 ۹ تیرماه ۱۳۶۵ - سالروز عملیات کربلای یک؛ آزادسازی مهران کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
وقتی نهضت؛ حسینی باشد قاسم‌ها سبقت می‌گیرند از هم برای جرعه‌ای از " أحلی‌ من‌ العسل " ... کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
وقتی نسل ها؛ به هل من ناصر یَنصرونی پیرِ خمین لبیک گفتند ... کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
می روم تا ثابت کنم که من مسلمانم و عاشق مهدی ای مادرم به همه بگو که لاله من هم عاشق بود عاشقِ مهدی(عج) ... کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
مَرد می‌خواهد گذشتن از دلبستگی‌ها. گذشتند؛ تا بمانیم ..! 🔺در میان جمعیت؛ چهره شبیه به‌ هم دو رزمنده‌ی نوجوان که پدرشـان هـمراه‌ شان بود؛ نگاهـم را به خـود جلب کـرد. ابتدا می‌خواستم با لنـز تله و از دور؛ عکاسی کنم که انبوه نیروهـای اعزامی و بدرقه‌ کنندگان نمی‌گذاشتند کادر درستی ببندم. چاره‌ای جز نزدیک شدن نداشتم؛ برخلاف جهتِ حرکت کاروان رزمندگان؛ از میان مردم راهـم را باز کردم و به آنان نزدیک شدم. پـدر عرق‌ چینی سفید بر سَر داشت و دو پسر لباس های خاکی‌ رنگ؛ که بسیار بزرگتر از قالب تنشان به نظر می‌رسید؛ پوشیده بودند. پـدر دست بر شانه‌ ی دو پسرش گذاشتـه بود و داشت آنـان را تا پـای اتوبوس‌ ها همراهی می‌ کـرد ... 📷 عکاس: سعید صادقی کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
بر چوبِ حراجش زده‌ایم منطق‌مان را آنگاه کــه پایِ دلمـــان لنگ به عشق است ... کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
مسئول ثبت نام به قد و قواره پسر نگاهی انداخت و پرسید: کلاس چندمی؟ پسر جواب داد: دوم راهنمایی مسئول ثبت‌نام خندید و گفت: "چیه! می‌خوای از درس خوندن فرار کنی؟" پسرک ساکی که همراه داشت را روی میز گذاشت و کتاب های درسی‌اش را بیرون آورد و آرام گفت: "نه کتابامم با خودم می بَرم که تو جبهه درس هم بخونم" بعد کارنامه‌اش را نشان داد پُر بود از نمرات خوووب کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
🤼 یاد پهلوانان جبهه بخیر زیرِ یک خم همدیگر را می‌گرفتند تا برای ضربه فنی دشمن روحیه بگیرند ... کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
وقتی لباس رزم دفتر مشق شد! اسلحه اش قلم ؛ قلمی که برای دشمن خط و نشان می‌کشد ... کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra