eitaa logo
شُهَداءُ‌الزِّینَب🥀🕊
317 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
992 ویدیو
2 فایل
بِسمِ‌رَبِّ‌الشُّـهَـداءُوَالصِّـدیـقـیـن #خادِم‌ُ‌الشُّهَداء فقط یک مدال بر روی سینه نیست! بلکه یک هدف و راه است ✨کارگروه شهدای زینبیه گلشهر کرج ✨ راه ارتباطی با ما : @BanOojn تاسیس : ۱۴۰۳/۱۲/۲۶
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حنجرم‌ازماجرای‌عشق‌می‌خواندحسین غیرنام‌تودلم‌ذکری‌نمی‌داندحسین‌! تانفس‌دارم‌دراین‌میخانه‌هوهومیکشم‌؛ پرچمت‌روی‌زمین‌هرگزنمی‌ماندحسین‌! =صَــــدَقِہ جاریِہ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏 ╰┈➤@Shohadaozeynab •••
قرآن کریم در توصیف پیامبر(ص) می‌فرماید: "وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ" (و بی‌تردید،تو بر اخلاقی عظیم و بزرگ قرار داری.) (سوره قلم،آیه ۴) این "خلق عظیم"، تنها یک توصیف نیست؛ یک راه است، یک سبک زندگی است. راهی که شهدای بزرگوارمان با اقتدا به پیامبر(ص)و اهل بیت(ع) در پیش گرفتند و با ایثار و فداکاری، زیباترین جلوه‌های اخلاق انسانی و اسلامی را به نمایش گذاشتند. 🌸 پس بیاییم در مسیر آن بزرگواران، زندگیمان را با "راستگویی"، "ایثار"، "گذشت" و "مهربانی" معطر کنیم. چرا که خداوند به ما وعده داده است: "وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ" (و رحمتم همه چیز را فرا گرفته است.) (سوره اعراف،آیه ۱۵۶) ╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏 ╰┈➤@Shohadaozeynab •••
6.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. وقتی حس میکنی هیچی درست نمیشه همون لحظه پاسخ خدا : از رحمت من ناامید نشو ؛ یه جوری برات می سازم که از شدت خوشحالی گریه کنی. _ بی نهایت دعای عهد رو دوس دارم ؛ پر از آرامش و آرامش و آرامش..🤍 ╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏 ╰┈➤@Shohadaozeynab •••
4.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📆 🔆امروز پنجشنبه ۴ آبان ماه ۱۴۰۴ مصادف با ۱ جمادی الاول 📿ذکر روز پنجشنبه: لا اله الا الله الملک الحق المبین 🕊در چنین روزی تعداد ۲ نفر از فرزندان استان البرز به درجه رفیع شهادت نائل شدند. ۱.شهید ابراهیم واحدی ۲.شهید علی اکبر سلیمانی شادی ارواح طیبه شهدای استان البرز صلوات📿 ╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏 ╰┈➤@Shohadaozeynab •••
گروه سرود نجم الثاقبAmme Jan_Mp3.mp3
زمان: حجم: 11.06M
سرود "عمه جان" 🎙گروه سرود نجم الثاقب با هر بیت این سرود میشه کلللییی ذوووق کرد 😍🔒 حلمای علی؛ دومین حضرت زهرای علی زینب‌ و ام ابیهای علی سیده زینب ❤️ ╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏 ╰┈➤@Shohadaozeynab •••
3.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️معنای حقیقی خانه‌داری! ╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏 ╰┈➤@Shohadaozeynab •••
🌷فرا رسیدن سالروز میلاد با سعادت عقیله بنی هاشم،حضرت زینب کبری سلام الله علیها تبریک و تهنیت باد.🌷 (س) ╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏 ╰┈➤@Shohadaozeynab •••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم‌الله ✍️ طاقت از دست دادن برادرم را نداشتم که با اشک‌هایم به مصطفی التماس می‌کردم :«تورو خدا پیداش کنید!» بی‌قراری‌هایم صبرش را تمام کرده و تماس‌هایش به جایی نمی‌رسید که به سمت در رفت و من دنبالش دویدم :«کجا میرید؟» دستش به طرف دستگیره رفت و با لحنی گرفته حال خرابش را نشانم داد :«اینجا موندنم فایده نداره.»مادرش مات رفتنش مانده و من دو بار قامت غرق خونش را دیده بودم و دیگر نمی‌خواستم پیکر پَرپَرش را ببینم که قلبم به تپش افتاد. دل مادرش بزرگتر از آن بود که مانع رفتنش شود، اشکش را با چند بار پلک زدن مهار کرد و دل کوچک من بال بال می‌زد :«اگه رسیدن اینجا ما چیکار کنیم؟» از صدایم تنهایی می‌بارید و خبر زینبیه رگ غیرتش را بریده بود که از من هم دل برید :«من سُنی‌ام، اما یه عمر همسایه سیده زینب بودم، نمی‌تونم اینجا بشینم تا حرم بیفته دست اون کافرا!» در را گشود و دلش پیش اشک‌هایم جا مانده بود که دوباره به سمتم چرخید و نشد حرف دلش را بزند. نگاهش از کنار صورتم تا چشمان صبور مادرش رفت و با همان نگاه نگران سفارش این دختر شیعه را کرد :«مامان هر اتفاقی افتاد نذارید کسی بفهمه شیعه‌اس یا ایرانیه!» و می‌ترسید این اشک‌ها پای رفتنش را بلرزاند که دیگر نگاهم نکرد و از خانه خارج شد. او رفت و دل مادرش متلاشی شده بود که پشت سرش به گریه افتاد و من می‌ترسیدم دیگر نه ابوالفضل نه او را ببینم که از همین فاصله دخیل ضریح حضرت_زینب (س) شدم. تلوزیون سوریه فقط از نبرد حمص و حلب می‌گفت، ولی از دمشق و زینبیه حرفی نمی‌زد و از همین سکوت مطلق حس می‌کردم پایتخت سوریه از آتش ارتش آزاد گُر گرفته که از ترس سقوط داریا تب کردم. اگر پای تروریست‌ها به داریا می‌رسید، من با این زن سالخورده در این تنهایی چه می‌کردم و انگار قسمت نبود این ترس تمام شود که صدای تیراندازی هم به تنهایی‌مان اضافه شد. باورمان نمی‌شد به این سرعت به داریا رسیده باشند و مادرش می‌دانست این خانه با تمام خانه‌های شهر تفاوت دارد که در و پنجره‌ها را از داخل قفل کرد. در این خانه دختری شیعه پنهان شده و امانت پسرش بودم که مرتب دور سرم آیت_الکرسی می‌خواند و یک نفس نجوا می‌کرد :«فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِين.» و من هنوز نمی‌دانستم از ترس چه تهدیدی ابوالفضل حاضر نشد تنها راهی ایرانم کند که دوباره در این خانه پنهانم کرد. حالا نه ابوالفضل بود و نه مصطفی که از ترس اسارت به دست تروریست‌های ارتش_آزاد جانم به لبم رسیده و با اشکم به دامن همه ائمه (ع) چنگ می‌زدم تا معجزه‌ای شود که درِ خانه به رویمان گشوده شد. مصطفی برگشته بود، با صورتی که دیگر آرامشی برایش نمانده و چشمانی که از غصه به خون نشسته بود. خیره به من و مادرش از دری که به روی خودمان قفل کرده بودیم، حس کرد تا چه اندازه وحشت کردیم که نگاهش در هم شکست و من نفهمیدم خبری ندارد که با پرسش بی‌پاسخم آتشش زدم :«پیداش کردید؟» همچنان صدای تیراندازی شنیده می‌شد و او جوابی برای اینهمه چشم انتظاری‌ام نداشت که با شرمندگی همین تیرها را بهانه کرد :«خروجی شهر درگیری شده بود، برا همین برگشتم.» این بی‌خبری دیگر داشت جانم را می‌گرفت و امانت ابوالفضل پای رفتنش را سُست کرده بود که لحنش هم مثل نگاهش به زیر افتاد :«اگه براتون اتفاقی می‌افتاد نمی‌تونستم جواب برادرتون رو بدم!» مادرش با دلواپسی پرسید :«وارد داریا شدن؟» پایش پیش نمی‌رفت جلوتر بیاید و دلش پیش زینبیه مانده بود که همانجا روی زمین نشست و یک کلمه پاسخ داد :«نه هنوز!» و حکایت به همینجا ختم نمی‌شد که با ناامیدی به قفل در نگاه کرد و صدایش را به سختی شنیدم :«خونه شیعه‌های اطراف دمشق رو آتیش می‌زنن تا مجبور شن فرار کنن!» سپس سرش به سمتم چرخید و دیدم قلب نگاهش برایم به تپش افتاده که خودم دست دلش را گرفتم :«نمی‌ذارم کسی بفهمه من شیعه‌ام!» و او حرف دیگری روی دلش سنگینی می‌کرد و همین حرف حالش را زیر و رو کرده بود که کلماتش به هم پیچید :«شما ژنرال سلیمانی رو می‌شناسید؟» نام او را چند بار از ابوالفضل شنیده و می‌دانستم برای آموزش نیروهای سوری به دمشق آمده که تنها نگاهش کردم و او خبر تلخش را خلاصه کرد :«میگن تو انفجار دمشق شهید شده!» قلبم طوری به قفسه سینه کوبیده شد که دلم از حال رفت. می‌دانستم از فرماندهان سپاه است و می‌ترسیدم شهادتش کار نیروهای ایرانی را یکسره کند که به نفس‌نفس افتادم :«بقیه ایرانی‌ها چی؟» و خبر مصطفی فقط همین بود که با ناامیدی سری تکان داد و ساکت شد... ╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏 ╰┈➤@Shohadaozeynab •••
2.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶 سالگرد شهادت مظلومانه‌ی طلبه‌ی جوان، شهید آرمان علی‌وردی را گرامی می‌داریم؛ جوانی مؤمن و غیرتمند که در راه دفاع از ولایت و حقیقت، با دستانی خالی اما دلی سرشار از ایمان، آماج ضربات بی‌رحمانه‌ی چاقوی دشمنان دین و انسانیت شد و مظلومانه به دیدار معبود شتافت. ╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏 ╰┈➤@Shohadaozeynab •••