#قرارشبانهـ
نمازشب فرصتی است برای نزدیک شدن به خدا در سکوت و آرامش شب.
در دل تاریکی، وقتی همه در خوابند، انسان میتواند با دل آرام و بیهیچ مزاحمتی با پروردگار خود راز و نیاز کند.
این لحظات، زمان پاکسازی روح و دل است، جایی برای یافتن آرامش و نور در دل شب.
نماز شب نه تنها عبادت، بلکه نشانهای از عشق و تمنا برای هدایت و بخشش خداوند است.
وقتی دل در این لحظات با خداوند صحبت میکند، چیزی فراتر از کلمات در آنجا اتفاق میافتد؛ یک پیوند روحانی که دل را شفا میدهد و به انسان آرامش میبخشد. 🌙
نماز شب، زمانی است که در سکوت شب، دل به درگاه خداوند میسپاریم.
در این لحظات، بدون هیاهو و دغدغه، روح آرامش مییابد و ارتباطی عمیق با پروردگار برقرار میشود.
نماز شب، فرصتی است برای نزدیکی به خدا و بازسازی دل، جایی که تنها او را میخواهیم و از او طلب آرامش میکنیم.
نماز شب لحظاتی از سکوت و آرامش که در آن دلهای خسته به درگاه خداوند میشتابند.
در دل تاریکی شب، وقتی همه در خوابند، تنها یک ارتباط صادقانه و بیپیرایه باقی میماند.
✨ نماز شب، نه تنها عبادت، بلکه نشانهای از عشق و تمنا برای آرامش دل است.
در این لحظات، دل با خدا سخن میگوید، بیآنکه کسی بشنود، *فقط او* میداند.
💖 *لحظات نماز شب، فرصتی است برای تجدید ایمان و آرامش*
بیهیچ سر و صدا، فقط خدا و بنده...
#فاطمیهـ
╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏
╰┈➤@Shohadaozeynab
•••
#قرارشبانهـ
✨آثار نماز شب در كلام امام صادق (علیه السلام)
قال الصادق عليه السلام :
✨صَلاةُ اللَّيْلِ تُحَسِّنُ الْوَجْهَ وَ تُحَسِّنُ الْخُلْقَ وَ تُطَيِّبُ الرِّيحَ وَ تَدُرُّ الرِّزْقَ وَ تَقْضِى الدَّيْنَ وَ تَذْهَبُ بِالْهَمِّ وَ تَجْلُو الْبَصَرَ؛
👈انسان را خوش سيما مي كند
👈انسان را خوش اخلاق مي كند
👈انسان را خوش بو مي كند
👈 روزي را زياد ميكند
👈قرض را ادا مي كند
👈غم و اندوه را از بين مي برد
👈 چشم را نوراني مي كند
📚ثواب الأعمال ، ص 42
✨رفقا، قرار شبانه با خدا رو فراموش نکنیم…
که اون چند رکعت، دنیامونو قشنگتر و آخرتمونو روشنتر میکنه. 🌙💖
╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏
╰┈➤@Shohadaozeynab
•••
16.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌹꧁🌻꧂🌹🍃
صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚
🍃رو به شش گوشهترین
قبلهی عالم
هر صبح بردن نام
حسیـــن بن علی میچسبد:
چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست
اَبــاعَبـــــدالله...
هرکسی داد سَلامی به تو
و اَشکَش ریخت ،،،
او نَظـَرکَــردهی زَهــراست...
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
وعَلی العباس الحسُیْن...
ارباب بيکفن ســــــــلام...
#صبحم_بنامتان_اربابم
🍃🌹꧁🌻꧂🌹🍃
╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏
╰┈➤@Shohadaozeynab
•••
.صبحتبخیرمولایمن
ایام شهادت مادر است و شما،
تنها و دل غمین،
کنار مزاری بیشمع و چراغ،
مزاری خاموش و غریب،
زیارتنامه میخوانید و
طنین حزن آلود نوای زیبایتان
در جهان میپیچد
و از پژواک آن،
دوستداران فاطمه،
گُر میگیرند،
شیون میکنند،
بر سر و سینه میزنند و
ناله میکنند ...
جان ما به فدای
غصه های دل پردردتان...😔😭
فاطمیه🏴
امام_زمان علیهالسلام
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏
╰┈➤@Shohadaozeynab
•••
16.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📆 #شهدایروزکرج
🔆امروز سه شنبه ۱۳ آبان ماه ۱۴۰۴ مصادف با ۱۳ جمادی الاول
📿ذکر روز سه شنبه: یا ارحم الراحمین (صدمرتبه)
اسامی شهدای امروز را در کلیپ مشاهده کنید 🌷
شادی ارواح طیبه شهدای استان البرز صلوات📿
╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏
╰┈➤@Shohadaozeynab
•••
3.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#فاطمیهـ
من از تو فاطمیهها رزق
یه سالمو میگیریم
ای مادر...
▪️فرارسیدن ایام شهادت مظلومانه حضرت فاطمه زهرا (س) را تسلیت عرض میکنیم. 🥀
#فاطمیهـ
╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏
╰┈➤@Shohadaozeynab
•••
بسمالله
✍️ #دمشقشهرعشق
#قسمتچهلودوم
از اینهمه دستپاچگی، مادرش خندید و ابوالفضل دیگر دلیلی برای پنهانکاری نداشت که با نمک لحنش پاسخ داد :«داداش من دارم میرم تو راحت حرفاتو بزنی، تو کجا میخوای بیای؟»
از صراحت شوخ ابوالفضل اینبار من هم به خنده افتادم و خنده بیصدایم مقاومت مصطفی را شکست که بیهیچ حرفی سر جایش نشست و میدیدم زیر پردهای از خنده، نگاهش میدرخشد و بهنرمی میلرزد.
مادرش به بهانه بدرقه ابوالفضل بهزحمت از جا بلند شد، با هم از اتاق بیرون رفتند و دیگر برنگشت.
باران احساسش به حدی شدید بود که با چتر پلکم چشمانم را پوشاندم و او ساده شروع کرد :«شاید فکر کنید الان تو این وضعیت نباید این خواسته رو مطرح میکردم.»
و من از همان سحر حرم منتظر بودم حرفی بزند و امشب قسمت شده بود شرح عشقش را بشنوم که لحنش هم مثل دلش برایم لرزید :«چند روز قبل با برادرتون صحبت کردم، گفتن همه چی به خودتون بستگی داره.»
نگاهش تشنه پاسخی به سمت چشمه چشمانم آمد و من در برابر اینهمه احساسش کلمه کم آورده بودم که با آهنگ آرمشبخش صدایش جانم را نوازش داد :«همونجوری که این مدت بهم اعتماد کردید، میتونید تا آخر عمر بهم اعتماد کنید؟»
طعم عشقش به کام دلم بهقدری شیرین بود که در برابرش تنها پلکی زدم و او از همین اشاره چشمم، پاسخش را گرفت که لبخندی شیرین لبهایش را ربود و ساکت سر به زیر انداخت.
در این شهر هیچکدام آشنایی نداشتیم که چند روز بعد تنها با حضور ابوالفضل و مادرش در دفتر رهبری در زینبیه عقد کردیم.
کنارم که نشست گرمای شانههایش را حس کردم و از صبح برای چندمین بار صدای تیراندازی در زینبیه بلند شده بود که دستم را میان انگشتانش محکم گرفت و زیر گوشم اولین عاشقانهاش را خرج کرد :«باورم نمیشه دستت رو گرفتم!»
از حرارت لمس احساسش، گرمای عشقش در تمام رگهایم دوید و نگاهم را با ناز به سمت چشمانش کشیدم که ضربهای شیشههای اتاق را در هم شکست.
مصطفی با هر دو دستش سر و صورتم را پوشاند و شانههایم را طوری کشید که هر دو با هم روی زمین افتادیم.
بدنمان بین پایههای صندلی و میز شیشهای سفره عقد مانده بود، تمام تنم میان دستانش از ترس میلرزید و همچنان رگبار گلوله به در و دیوار اتاق و چهارچوب پنجره میخورد.
ابوالفضل خودش را از اتاق کناری رسانده و فریاد وحشتزدهاش را میشنیدم :«از بیرون ساختمون رو به گلوله بستن!» مصطفی دستانش را روی سر و کمرم سپر کرده بود تا بلند نشوم و مضطرب صدایم میکرد :«زینب حالت خوبه؟»
زبانم به سقف دهانم چسبیده و او میخواست بدنم را روی زمین بکشد که دستان ابوالفضل به کمک آمد. خمیده وارد اتاق شده بود و شانههایم را گرفت و با یک تکان از بین صندلی تا در اتاق کشید.
مصطفی به سرعت خودش را از اتاق بیرون کشید و رگبار گلوله از پنجرههای بدون شیشه همچنان دیوار مقابل را میکوبید که جیغم در گلو خفه شد.
مادر مصطفی کنار دیگر کارکنان دفتر رهبری گوشه یکی از اتاقها پناه گرفته بود، ابوالفضل در پناه بازوانش مرا تا آنجا برد و او مادرانه در آغوشم کشید.
مصطفی پوشیده در پیراهن سفید و کت و شلوار نوک مدادی دامادیاش هراسان دنبال اسلحهای میگشت و چند نفر از کارکنان دفتر فقط کلت کمری داشتند که ابوالفضل فریاد کشید :«این بیشرفها دارن با مسلسل و دوشکا میزنن، ما با کلت چیکار میخوایم بکنیم؟»
روحانی مسئول دفتر تلاش میکرد ما را آرام کند و فرصتی برای آرامش نبود که تمام در و پنجرههای دفتر را به رگبار بسته بودند.
مصطفی از کنار دیوار خودش را تا گوشه پنجره کشاند و صحنهای دید که لبهایش سفید شد، به سمت ابوالفضل چرخید و با صدایی خفه خبر داد :«اینا کیِ وقت کردن دو طرف خیابون رو با سنگچین ببندن؟»
من نمیدانستم اما ظاهراً این کار در جنگ شهری دمشق عادت تروریستها شده بود که جوانی از کارمندان دفتر آیه را خواند :«میخوان راه کمک ارتش رو ببندن که این وسط گیرمون بندازن!»
و جوان دیگری با صدایی عصبی وحشیگری ناگهانیشان را تحلیل کرد :«هر چی تو حمص و حلب و دمشق تلفات میدن از چشم رهبری ایران میبینن! دستشون به حضرت_آقا نمیرسه، دفترش رو میکوبن!»
سرسام مسلسلها لحظهای قطع نمیشد، میترسیدم به دفتر حمله کنند و تنها زن جوان این ساختمان من بودم که مقابل چشمان همسر و برادرم به خودم میلرزیدم.
چشمان ابوالفضل به پای حال خرابم آتش گرفته و گونههای مصطفی از غیرت همسر جوانش گُر گرفته بود که سرگردان دور خودش میچرخید.
از صحبتهای درگوشی مردان دفتر پیدا بود فاتحه این حمله را خواندهاند که یکیشان با تهران تماس گرفت و صدایش را بلند کرد :«ما ده دیقه دیگه بیشتر نمیتونیم مقاومت کنیم!»...
#ادامهدارد
╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏
╰┈➤@Shohadaozeynab
•••
#وصیتنامه
یا حی یا قیوم شکر تو را نتوانم حتی ذره ای ادا کنم اما ایمانی دارم که خودم را با آن آرام نمایم بارالهی شکرت از اینکه ارزانی نموده ای نعمت های بی اندازه بی آن که خواسته باشم صد و بیست و چهار هزار پیامبر و خاتم آن ها و اهل بیت عزیزش را و دوازده امام و پیشوا که در قیامت بهانه ای برای خطا نداشته باشم خدایا با اقرار به ایمانی از قلب و زبان به خدا و قرآن و عترت حضرت رسول اکرم ص ولی من اقرار میکنم به اینکه در ادای دینم کوتاهی کردم و یقین به بخشندگی دارم
به عزیزان مقربت قسم یاد می کنم که ببخشی مرا و با شهدای کربلای حسین ع و کربلای ایران اسلام محشور فرمایی
چند صباحی همراه شهدای ایران و رزمندگان هشت سال دفاع مقدس بودم یاری ام نما با خلوص نیتی از دین و آیین با بصیرت و معرفت دفاع نمایم
🌷شادی روح پاک شهید عباس عبداللهی صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمایید🌷
⚘️کارگروه شهداء زینبیه_عرصه ای برای میثاق با شهداء ⚘️
╭🦋𝒋𝒐𝒊𝒏
╰┈➤@Shohadaozeynab
•••