🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#سلام-امام-زمانم💕
📖 السّلام علیکَ بِجوامعِ السَّلام...
▫️تمام سلامها و تمام تحیّتها نثار تو باد، ای مولایی که حقیقت سلام هستی و روز آمدنت، زمین لبریز خواهد شد از سلام و سلامتی...
🌷🌷🌷🌷
️
#السلام_علیڪ_یااباعبدالله_الحسین❤️
تشنگان عشق رابا مُشٺ آبے جان بده
ڪربلا دورسٺ،ماراباسرابے جان بده
زندگے یعنے سلام سادهاے سمٺ شما
ایها الارباب ماراباجوابے جان بده
❣اَلسلام علی الحسین
❣وعلی علی بن الحسین
❣وعلی اولاد الـحسین
❣وعلی اصحاب الحسین
🌷🌷🌷🌷
️
#سلام بر شهدا
آن مهدے باوران و یاوران
ک لبیڪ گفتند بہ نائب المهدے
و مهدے نیز ادرڪنـےشان را خریدار شد
ڪاش ادرڪنـےِما جاماندگان نیز
با لبیڪ شهدا اجابت گردد
@Shohadaye_khoy
🌹معرفی شهدای شهرستان خوی🌹
🌹وصيت نامه سردارشهید قربانعلي شرفخانلو🌹 بايد از ولايت حضرت امام خميني حداكثر استفاده را نموده و به
🌷بِسم ربِّ الشُهداء🌷
💌"هدایای شما محضرروان پاک شهدای والا مقام شهرستان خوی"
ختم "صلوات " امروز
به نیت
❤️شهید قربانعلی شرفخانلو❤️
سهم شما ۵ صلوات 😊
قبول باشه😍
@Shohadaye_khoy
🌹معرفی شهدای شهرستان خوی🌹
🌹وصيت نامه سردارشهید قربانعلي شرفخانلو🌹 بايد از ولايت حضرت امام خميني حداكثر استفاده را نموده و به
🔹"من با آرزوی
زیارت توشهیدشدم یاحسین "🌷
- چون بدون زیارت و با آرزوی زیارت کربلا از این دنیا میروم خواهش میکنم که انشاالله بعد از آزادی کربلا عکس مرا به عنوان زائر امام حسین(ع) بزرگ آموزگار شهادت، به کربلا برده و در زیر پای امام (ع) نصب نمایید و در زیرش جمله «با آرزوی زیارت تو شهید شدم یا حسین» را بنویسید.
🌷شهیدقربانعلی شرفخانلو🌷
@Shohadaye_khoy
34.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تصاویری از شهدای شهرستان خوی
شادی روح امام و شهدا صلوات
🌸اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
@Shohadaye_Khoy
کوچه هایمان را به نامشان کردیم که هرگاه آدرس منزلمان را می دهیم بدانیم از گذرگاه خون کدام شهید است که با آرامش به خانه می رسیم !
@Shohadaye_Khoy
🌷🌷🌷
🍃خدايا....
آنان كه جانشان را
سپر جان ديگران كرده اند،
دلشان را به تو سپرده اند،
و دستشان را به خدمت خلق تو،
🍃الهى....
از جانشان حفاظت كن،
به توان و همّتشان بيفزا،
و به ايمانشان بركت ده...
🍃آمين
يا ربّ العالمين
@Shohadaye_khoy
على حاجى حسينلو فرزند يوسفعلى، در سال 1337 در يك خانواده مذهبى كم درآمد ولى پرجمعيت در شهرستان خوى به دنيا آمد. او هفتمين فرزند خانواده بود. مادرش - خانم فاطمه وفورى - مى گويد:
وقتى على به دنيا آمد دعا كردم كه بچه مسجدى شود كه آرزويم برآورده شد. در دوران شيرخوارگى هرگز بدون وضو به او شير ندادم و عشق و محبت معصومين عليه السلام را در گوش او زمزمه مى كردم.
وضع مالى ما چندان خوب نبود تا جايى كه نان را مى جويدم و به بچه ها مى دادم.
على، تحصيلات خود را در مقاطع دبستان و راهنمايى در مدارس زادگاهش به پايان برد و در تمام اين سالها شاگرد اول بود. همزمان با تحصيل در فعاليتهاى مذهبى و اجتماعى مشاركت مى كرد كه شركت در هيئتهاى عزادارى و جلسات قرآنى از آن جمله بود. با وجود حاكميت فرهنگ غربى در جامعه ايرانى قبل از انقلاب، باور و ايمان مذهبى و ديانت بالايى داشت و همواره در امور دينى مى كوشيد. وى با هر كسى معاشرت نمى كرد و بيشتر اوقاتش را صرف درس و تحصيل مى كرد. از سال 1351 تا 1353 در يك سرى جلسات سرّى كه در گوشه و كنار تشكيل مى شد، حضور مى يافت و بدين ترتيب فعاليتهاى سياسى خود را عليه رژيم شاه آغاز كرد و پس از مدتى تحت تعقيب شديد ساواك قرار گرفت.
از سال 1354 در پخش اعلاميه هاى امام خمينى (ره) در سطح شهر به فعاليت پرداخت. به بهانه رفتن به حمام، ساك خود را از اعلاميه پر می كرد و از خانه خارج مى شد. به گفته برادرش حسن:
روزى فردى با عجله به سراغ من آمد و گفت: «اگر برادرت از تبريز بعضى كاغذها را آورده بگو آنها را مخفى كند زيرا ساواك در تعقيب اوست.» چندى بعد مأمورين به خانه ما ريختند و همه جا را تفتيش كردند ولى چيزى نيافتند.
در سالهاى آخر تحصيل كه با سالهاى پايانى عمر رژيم پهلوى مقارن بود، فردى فعال در جلسات قرائت قرآن، مجالس وعظ و مذهبى - ارشادى و مبارزه با حكومت در مسجد آستانه على عليه السلام و مسجد ربط به حساب مىآمد. پس از دريافت ديپلم در كنكور ورودى دانشگاه سال 54-1353 قبول شد ولى از ثبت نام او جلوگيرى به عمل آمد. اما سال بعد در رشته برق پذيرفته شد و در سال 1356 با رتبه ممتاز از انستيتوى تكنولوژى تبريز فارغ التحصيل گرديد. در اين زمان مى توانست به دوره عالى راه يابد و حتى مى خواستند او را با خرج دولت براى ادامه تحصيل به خارج اعزام كنند كه قبول نكرد. با علنى شدن مبارزات مردم عليه رژيم پهلوى، فعاليتهاى على هم گسترده تر شد. او از پيشروان مبارزات مردم خوى بود و اولين شعارهاى ضد رژيم را روى ديوارهاى شهر نوشت. در قيام 29 بهمن 1356 تبريز على حاجى حسينلو نقش فعال و موثرى داشت كه منجر به دستگيرى او توسط ساواك شد ولى زير شكنجه از لودادن دوستانش خوددارى كرد. پس از آزادى از زندان تا پيروزى انقلاب اسلامى چون منزلش تحت نظر مأمورين ساواك بود، شبها و روزها را در مدرسه نمازى يا در خانه دوستش مختارپور - كه بعدها شهيد شد – مى گذراند. با اوج گيرى نهضت اسلامى، فعاليتهاى او نيز شدت گرفت. در روز 21 بهمن 1357 به همراه ميرمجيد موسوى و حسين سليمان زاده مشغول ساختن بمب دستى بودند كه يكى از بمب ها منجفر شد كه در نتيجه ميرمجيد موسوى به شهادت رسيد و على حاجى حسينلو به شدت مجروح شد كه به بسترى شدن دو ماهه او در بيمارستان منتهى گرديد. در اين انفجار حسين سليمانزاده نيز آسيب جزيى ديد.
با پيروزى انقلاب اسلامى و تشكيل كميته ها، در كميته محله امامزاده خوى مشغول به كار شد و مدتى هم در شهردارى خوى مشغول بود. در سال 1359 با خانم زينب فاخرى اصل - همسر شهيد ميرمجيد موسوى كه فرزند صغيرى هم داشت - ازدواج كرد. وى درباره اين ازدواج مى گويد:
من او را يك انسان كامل ديدم، خصوصاً ايمانش باعث شد به او جواب مثبت بدهم. آن زمان وضع مالى ما خوب نبود؛ وى به سپاه نرفته بود و در فروشگاه مستضعفان فروشندگى مى كرد و حقوق كمى مى گرفت.
پس از تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، على جزء اولين اعضاى اين نهاد در خوى بود. پس از مدتى از طرف سپاه به مدرسه حضرت رسولاكرم صلى الله عليه وآله وسلم در قم اعزام شد؛ اما هنوز يك هفته نگذشته بود كه جنگ تحميلى آغاز گرديد. حاجى حسينلو تحصيل را رها كرد و به سوى جبهه شتافت. مى گفت: «بايد به جبهه برويم چرا كه درس را هركسى مى تواند بخواند ولى هركسى نمى تواند به جبهه برود.»
على از قم به خوى بازگشت و با اولين گروه اعزامى، راهى جبهه هاى جنوب شد. ميرقاسم سيدتاجى - از دوستان حاجى حسينلو - مى گويد:
بعد از شكل گيرى سپاه پاسداران جزء اولين كسانى بود كه به عضويت سپاه درآمد. چند روز پس از شروع جنگ تحميلى به همراه تعدادى
با وجود مخالفت فرمانده وقت سپاه خوى به جبهه جنوب عزيمت كرد.
پس از بازگشت در پاييز 1361 از سوى فرمانده منطقه پنج (تبريز) و ناحيه چهار (خوى) به سمت قائم مقامى فرماندهى سپاه ماكو منصوب شد. حدود شش ماه بعد در اوايل سال 1362 از طرف فرماندهى قرارگاه حمزه سيدالشهداء به سمت قائممقامى فرماندهى سپاه نقده - كه در آن زمان مأموريت مبارزه با گروههاى ضدانقلاب در كردستان را به عهده داشت - منصوب گرديد. در مدت تصدى اين سمت، نقش بسزايى در مبارزه با گروههاى دموكرات و كومله داشت. فعاليتهاى حاجى حسينلو در نقده حول محورهاى زير بود:
«ارتباط با روحانيت پيرو خط امام، شناسايى ضدانقلاب، كادرسازى، بازسازى تأسيسات و پايگاههاى عملياتى و تلاش در جهت رفع مشكل اسكان رزمندگان و...
در اوايل سال 1363 به سمت قائممقامى فرمانده تيپ بيت المقدس منصوب شد و در كنار حاج سيد حجت كبيرى فرمانده تيپ به كار پرداخت. اما پس از مدتى به خاطر تغيير مأموريت تيپ بيت المقدس و تغيير فرماندهى آن، حاجى حسينلو به لشكر عاشورا پيوست. پس از چند ماه حضور در لشكر عاشورا براى گذراندن دوره فرماندهى و ستاد به دانشگاه امام حسين اعزام شد. اما پيش از آغاز عمليات والفجر 8 به همراه ساير دانشجويان دوره دافوس به جبهه شتافت. همسرش مى گويد:
آن زمان در دانشگاه امام حسين عليه السلام دوره فرماندهى (دافوس) را مى ديد. روزى به خانه آمد و گفت: «دوستان به منطقه مى رفتند ولى من اصرار كردم كه بايد به خانه بروم و بچه ها را ببينم و بعد بيايم.» به بچهها نصيحتهايى كرد و وصيت نامه اش را خواست و مرور كرد و گفت: «خدا را شكر كه وصيت نامه ام همه جانبه است.» آخرین توصيهاش اين بود كه حجابتان را رعايت كنيد و نماز و روزهتان را ترك نكنيد و هر روز سعى كنيد بعد از نماز صبح حداقل دو آيه قرآن بخوانيد.
على حاجى حسينلو پس از ديدار با خانواده عازم جبهه شد. او در لشكر عاشورا به صلاحديد امين شريعتى - فرمانده لشكر - مسئوليت يكى از محورهاى عمل كننده را به عهده گرفت و دوشادوش بسيجيان و غواصان صف شكن در نبرد فاو شركت داشت. به دنبال آزادسازى شهر فاو و شكست سنگين عراق، ارتش عراق مواضع نيروهاى ايرانى را در سراسر منطقه فاو به زير آتش سنگين قرار داد. در نتيجه اين آتشبارى على حاجى حسينلو در بيست و يكم بهمن 1364 - مصادف با هفتمين سال شهادت دوستش ميرمجيد موسوى - در حاشيه غربى اروندرود در داخل خاك عراق براثر اصابت تركشهاى توپ به شهادت رسيد. تركش تمام بدن او را متلاشى كرده بود به طورى كه تنها عامل شناسايى، پلاك روى سينه او بود. يكى از همرزمانش نقل مى كند:
در عمليات والفجر 8 قبل از شب عمليات با موتورسيكلت از محل استقرار گردان حضرت ابوالفضل لشكر عاشورا عبور مى كردم كه متوجه شدم حاجى حسينلو در آن گردان است و تجهيزات و امكانات لازم براى عمليات را آماده مى كند. بعد از احوالپرسى علت حضور او را در آن گردان جويا شدم؛ گفت: «باتوجه به مأموريت حساس اين گردان، از فرمانده لشكر خواستم در عمليات با اين گردان باشم.» بعد از چند دقيقه صحبت خواستم خداحافظى كنم كه احساس كردم على با حالتى گرم و عجيبى با من روبوسى كرد و به هنگام جدا شدن گفت: «يونسى! دعا كن خداوند ما را در اين عمليات پيروز كند تا در مقابل خانواده هاى معظم شهدا و امام عزيزمان خجالتزده نباشيم؛ انشاءاللَّه يا مىميريم يا پيروز میشويم تا آن روز را نبينيم.» رفت و دعايش مستجاب شد و در آن عمليات به شهادت رسيد.
از على حاجى حسينلو سه پسر به نامهاى مصطفى، حسن و حسين به يادگار مانده است. پسر خواندهاش ميرغلام موسوى فرزند ميرمجيد موسوى نيز به شهادت رسيد.
منبع: فرهنگنامه جاودانه های تاریخ/ زندگینامه فرماندهان شهید استان آذربایجان غربی
🌷گفتند شهید گمنامه ،
🍃پلاک هم نداشت ،
🌷 اصلا هیچ نشونه ای نداشت ؛
🍃امیدوار بودم
🌷روی زیرپیرهنیش
🍃اسمش رو نوشته باشه . . .
💞نوشته بود : “اگر برای خداست ، بگذار گمنام بمانم"
@Shohadaye_khoy
🌷زندگی نامه عبدالمجید سیستانی زاده🌷
تولد
شهيد شاهرود(عبدالمجيد) سيستاني زاده فرزند محمدابراهيم در 1339.0701 در خوی به دنیا آمد.
تحصیلات
دوره ابتدائي را در دبستان مطهري و مقاطع راهنمائي و متوسطه را به ترتيب در آموزشگاههاي سوزنچي و دبيرستان شهيد آيت سپري کرد و بعد از انقلاب همزمان با شرکت در جنگ دیپلم گرفت.
مبارزات
در مبارزات انقلاب با حضور در راهپیمایی ها و کمک به برگزاری برنامه های انقلابیون ؛ شرکت داشت.
بعد از انقلاب وارد تشكيلات سپاه پاسداران شد و با ايجاد هستههاي مقاومت در سطح شهر و نيز تشكيل كميته امر به معروف و نهي از منكر به فعاليتهاي خود ادامه داد.در طولحضور در مناطق جنگی چندیدن بار مجروح شد.از جمله در سومار از ناحيه دست مجروح و پس ازمرخص شدن از بیمارستان دوباره راهی جبهه می شود.
بار دیگر در عمليات رمضان و از ناحيه پا مجروح شد.
مسئولیت ها:
فرمانده گروهان شهيد چمران
معاون گردان حر
فرمانده گردان المهدي
شهادت
1362/1/23 عملیات والفجر یک منطقه شرهانی
حدود ساعت 5 بعد از ظهر با دستور آماده باش براي حركت، به صف ايستاديم . شهید عبدالمجيد آمد و سخنش را با نام خدا آغاز كرد و پس از دادن تذاكرات آخرين پيروزي و موفقيت را برايمان آرزو كرد و گفت انشاءا... اين حمله با فرماندهي مولا ولي عصر (عجل الله فرجه الشریف) و فرمان امام كبير قلب تپنده امت اسلامي انجام ميگيرد و دشمن را نابود خواهيم كرد، بلافاصله بغض گلويش را گرفت، انگار ميخواست گريه كند از ما حلاليت طلبيد و با تک تک نیروها روبوسي وخداحافظی كرد.
خود ش قبل از همه خود حركت كرد و پيشاپيش رزمندگان خود را به آب و آتش مي زد .در راه به من گفت، مرا با آرپيجي می زنند اما اثر نخواهد گذاشت .شدیدا درگیربودیم. ناگهان دو گلوله دوشكا به بدنش اصابت كرد،.با اين همه به زمین ننششست و خود را به جلو ميكشيد و به درگیری ادامه میداد. دو نفر از برادران امدادگر براي بستن زخمهايش كه خونريزي شديدي داشت با زحمت خود را به او رساندند و دو بازويش را گرفتند تا مانع پيشروي اش شوند و به عقبه منتقلش كنند . حدوداً پس از دو ساعت بعد ديدم با باندپيچي دست و پا و سر و صورت خود را از دست امدادگران جدا کرده بود و دوباره به منطقه آمده بود. گفتم چرا آمدي شما زخمي شدي؟! گفت آمدهام تا خدمتم را براي اسلام و كشور تمام كنم..به دشمن هجوم برد و لحظهاي بعد، يك موشك آرپيچي مستقیم به كتفش خورد . به زمین افتاد و در حالي كه درد شديدي را تحمل ميكرد.با اینکه مورد اصابت مستقیم موشک آرپی جی قرار گرفته بود و اصولا می بایست پیکرش از هم می پاشید؛اما فقط زخمی شد و به زمین افتاد.فقط مولايش را صدا ميزد. يا ا... يا محمد(صلی الله علیه وآله وسلم)، يا علي(علیه السلام)، يا ائمه اطهار (عليهم السلام)، يا ا...، أشهد أن لا اله الا ا... و أشهد أن محمداً رسول ا... و أشهد أن علياً ولي ا... . و سرانجام به شهادت رسید.
هم اکنون مزار شهید در گلزار شهدای مرکزی خوی زیارتگاه عاشقان و عارفان است
خاطرات عبدالمجید سیستانی زاده
بچه درس خوان
• خواهربزرگ شهید نقل می کند: يك ورق كاغذ زده بودم به ديوار و نمرات او را در آن مي نوشتم. اگر نمراتش 19 مي شد پايين ورقه را پاره مي كرد و به من نشان نمي داد.
• خيلي خوب درس مي خواند و حتي در دبستان به خاطر خوب درس خواندنش جايزه گرفته بود. خيلی از مواقع پيش مي آمد كه مي گفت فردا امتحان داريم. من مي گفتم پس چرا مطالعه نمي كني؟ مي گفت كه درس را بايد در مدرسه ياد گرفت.
• تا زماني كه به جبهه رفت و درس مي خواند .در طول جبهه هم، وقت امتحان می آمد وامنتحانش را می داد و به این ترتیب درسش را تمام كرد.
•
با ادب و دوست داشتنی
• خيلي با ادب نشست و برخاست مي كرد. خودش كوچك بود ولي مثل بزرکتر ها محبت مي كرد.
هميشه توصيه مي كرد كه به بزرگترها احترام بگذاريد. آدم از محبت هايش تعجب مي كرد. فكر مي كردم من چطور در مقابل او رفتار كنم. از اول به طرف مقابل خود خيلي شخصيت قائل مي شد.
• اگر خواهر يا برادرش پيش او پاهاي خود را دراز مي كردند مي گفت اگر اين طور كنيد عادت مي كنيد بعداً هم رعايت نمي كنيد. سعي كنيد خود را عادت دهيد به رعايت مسائل اخلاقي.
• اخلاق او طوري بود كه اگر برايش دروغ مي گفتي ناراحت مي شد و بعد از ناراحتي كمي فكر مي كرد و مي گفت كه :من كه به خاطر دروغ تان،ناراحت شدم و اين حرف را به شما گفتم به زيان و ضررتان نيست. اگر فكر كنيد به خير و صلاح شماست.
• به نقل از پدر شهید : پاكدامني او از خاطرم نمي رود. اصلاً نديدم كه از من پول بخواهد. به بهانه هاي گوناگون به او پول مي دادم. اگر مشكل پيش مي آمد به مادرش مي گفت كه من به فلان كتاب احتياج دارم
جدی در دین داری
• در دوران كودكي براي خانواده الگو بود.در آن دوران مشتاق بودبه حوزه علمیه برود و روحاني شود.اما جنگ شروع شد و سعادت چنين مسؤوليتي را پيدا نکرد.
• از همان بچگی تا فرصتی پیدا می کرد می گفت : حجابتان را رعايت كنيد . از دوست هاي ناباب بدش مي آمد و رفیق بازی و دوست بازي را دوست نداشت.
• هميشه توصيه مي كرد كه از نمازتان نگذريد و حجابتان را حفظ كنيد تا دشمن با اين چيزها از شما دور شود.
• از اول انقلاب ما را به نماز خواندن و قرآن خواندن تشويق مي كرد و به ما(خانواده اش) تأكيد كرده بود كه نماز جمعه را ترك نكنیم.
مبارزه بدون خستگی
• در دوران انقلاب اكثراً انتظامات بود و با شهيد حسن سربازان اعلاميه هاي حضرت امام (ره) را پخش مي كردند. ظاهراً انتظامات بود، ولي كارهاي مهم ديگري نيز مي كرد که به ما (خانواده اش)نمی گفت.
• اسلحه اش را به خانه مي آورد و آن را باز و بسته مي كرد و مي گفت دست هر كس به اين بخورد خسته نمي شود. شب ها بيشتر در پايگاه مي ماند و به ما هم خبر نمي داد و بيشتر ما خبر نداشتيم.
• دائم در این فکربود که چكار كنم كه دشمن به ما نزديك نشود و چكار كنم تا پيروز شويم.
• در زمان انقلاب نيز خيلي فعاليت داشت و اكثراً در پايگاه بود و به ورزش نيز علاقه داشت.
• هميشه آرزو داشت و با صهيونيسم بجنگد و سرزمين فلسطين را آزاد كند و در بيت المقدس نمازبخواند.
• مادر شهید می گفت :ساعت سه نیم، چهار نصف شب بود كه در زده شد و من نگران و منتظر بودم تا عبدالمجيد بيايد .تا آمد داخل بغلش كردم. يك چيز محكمي به دستم خورد و پس از اين برخورد فهميدم كه او مجروح شده ولي براي اينكه متوجه مجروح بودن او نشويم با همان مجروحيت اذيت را بر خود تحمل كرده .و خم به ابروو نیاورده تا ما نارحت نشویم. هميشه زخم هايش را خودش دار گوشه اي دنج باز و به آنها رسيدگي مي كرد و به ما نمي گفت.
• به آموزش نيرو اهميت ميداد .در آموزشهاي مشكل، اول خود عمل ميكرد و بعد از نيرو ميخواست.براي مثال اگر قرار بود نيرو در مرداب آموزش ببيند، اول خودش وارد مرداب ميشد و مزه آن را ميچشيد ،بعد آن نيرو را براي آموزش وارد مرداب ميكرد. خیلی هم شجاع بود.بعضی وقت ها سرباز های دشمن را دنبال مي كرد و آنها فرار مي كردند.
• هر موقع به مرخصي ميآمد با توجه به جذابيتش تعداد كثيري از برادران را جذب و با خود به جبهه ميبرد. جوانان را جمع ميكرد و مسائل روز ،جنگ و خيانت هاي بنيصدر را به آنها تشريح ميكرد.
• خود شهید می گفت: در منطقه جوانرود بوديم و ميبايست در منطقهاي به استعداد 900 نفر عمليات كنيم. ولي به عللي با 42 نفر با رمز يا علي(علیه السلام) مدد، حركت كرديم. در كوههاي صعب العبور كه حتي هليكوپتر هم برايش عمليات مشكل بود به پايگاه هاي گروهك ها و بعثی ها يورش برديم و در عرض 15 دقيقه هدفهايمان را تصرف كرديم.
بعد دشمن خواست با 500 نفر ضد حمله كند كه به حول و قوه الهي نتوانست منطقه را از چنگ ما بگیرد و اصولاً هم نميتوانستند. چون پشتيبان برادران بسيجي ما خداوند بود، امام زمان((عجل الله فرجه الشریف)) بود. امدادهاي غيبي هميشه در همه جا يار و ياور اين برادران بوده است.
• در مرخص
ي ها از جبهه با ابتكار ش گروه هاي امر به معروف و نهي از منكر تشكيل ميداديم و با افراد ناآگاه و از لحاظ ايمان و اخلاق ضعيف، برخوردي اصولي ميكرديم.
• در دوران جنگ نيز به مسائل رزمندگان و خطوط پدافندي و عمليات خيلي پيگير و حساس بودند.
•
ارتباط با خدا
• زياد كتاب مي خواند و به نماز و قرآن علاقه داشت علاقه زيادي به مسجد داشت و پيش از رسيدن ماه محرم براي ورود به آن ماه آماده مي شد. هنگام نماز به جماعت می رفت و در ماه رمضان هميشه روزه دار بود.
• به نوحه سرائي نيز علاقه داشت و اكثراً درباره حضرت فاطمه زهرا(علیها سلام) مي خواند .در نامه ای كه از جبهه فرستاده بود به برادرش توصيه كرده بود كه اگر خداوند فرزند دختر به او بدهد اسمش را زهرا بگذارد كه همين طور هم شد.
• به جرأت مي توانم بگويم كه گردان حر سال 61 اولين گرداني بود كه بناي نماز خانه را گذاشت. در منطقه دشت عباس همراه شهيد عاشوري و شهيد ايرجي از امكانات منطقه ، نمازخانه گردان حر را به صورت مجهز و مرتب راه انداختند.
جنگ برای خدا با حضور اولیاء
• قبل از پيروزي انقلاب قرار شد تعدادي عكس امام را از تهران به خوي بياوريم، من سعي كردم او را از اين كار منع كنم ولي او مصمم بود. به هر حال 150 عدد پوستر بزرگ امام را از تهران آورديم. در سه راهي و كارخانه قند خوي من خيلي مضطرب بودم كه الان مأمورين و يا طرفداران رژيم شاه با ديدن عكس ها به حساب ما خواهند رسيد، در آن لحظه به من گفت فلاني در اين لحظه شما برادر من نيستی تا اگر خطري باشد فقط متوجه من شود، طرفداران رژيم با بازرسی اتوبوس متوجه پوسترهاي لوله شده بالاي سرمان نشدند. چنان كه شهيد عبدالمجيد هم در تهران به من گفته بود اگر هدف الله باشد هيچ چيز نميشود.
• در مرحله دوم عمليات رمضان كه با رمز يا علي ابن ابيطالب(علیه السلام) در ساعت 10 شب عمليات شروع شد در حالي كه به جلو ميرفتيم، با صداي بلند فرياد ميزد امام زمانتان تنها مانده است. به ياريش بشتابيد، بعد از اينكه خط مقدم دشمن در ساعت يك شب تسخير شد؛ بچهها را ميبوسيد و در عین تبریک به آنها، میگفت امام زمان(عجل الله فرجه الشریف) پشتيبان ماست .
• وجود ش در منطقه به منزله نيروئي فوق نيروي دشمن بود .روحيهاي خاص در بچهها ايجاد ميكرد و بچهها چنين تصور ميكردند كه دعا و تجربه و اخلاص او منطقه و جان بچهها را بيمه كرده است.
• یک شب ناگهان بچهها را بيدار كرد و همه سريع آماده حركت شدند. گروهان همه به خط بودند و منتظر دستور شهید عبدالمجيد. با نام خدا شروع به سخن گفتن كرد. فقط يك سوال کرد آن هم اينكه چند نفر وضو گرفته يا تيمم كردهاند؟بعد گفت 20 نفر داوطلب ميخواهد تا از ميدان مين عبور كرده و راه را به ساير بچهها باز كنند، هنوز سخنان شيرين عبدالمجيد تمام نشده بود كه تمام گروهان آمادگي خود را اعلام كردند و اين چيزي نبود جز اعلام محبت و صميمت به عبدالمجيد. اگر ميگفت امروز كسي نبايد لب به غذا بزند، تماماً افراد مطيع بودند.
• هميشه تأكيد ميكرد كه بچهها به فرمايشات امام دقيقاً گوش داده و حتماً عمل كنند و در هر كاري از خدا غافل نشويد. . شب شهادت مولا علي(علیه السلام)، با شروع عمليات شهید عبدالمجيد مأموريت يافت با نیرو هایش يكي از خاكريزهاي مثلثي شكل خط شلمچه را تصرف كند.
در فاصله تقريبا 50 متري نيروهاي پيشرو و كمين دشمن ،اول ستون عبدالمجيدحرکت می کرد. با شروع درگيري شديد و خيلي نزديك ، شايد بتوان گفت كه فقط عبدالمجيد بود كه چنان شجاعانه ميجنگيد و بچهها را با سرعت هدايت ميكرد . هر چند كه خیلی از بچهها شهيد و زخمي شدند، اما بالاخره به همت بچهها و فرماندهي عبدالمجيد دشمن علی رغم تمام تلاش هاي خود، شكست خورده و مجبور به عقب نشيني شد.
• مادر شهید می گفت:چند بار بعد از زخمي شدنش به او گفتم كه بیا برایت همسر بگيرم، ولي قبول نكرد و گفت من راضي نيستم كه اگر شهيد شدم باعث يك نفر ديگر هم بشوم.
• خود شهيد مي گفت : در عمليات رمضان وضعيتي پيش آمد كه اصلاً در قمقمه هايمان آب نماند و همه تشنه بوديم . جمعاً هفت نفر بوديم. در اين حال احساس كردم كه قمقمه ام سنگين شد و ديديم قمقمه ام از آب پر است و يك نفر نوراني در مقابل من ظاهر شد و بعد غيب شد و از آب اين قمقمه استفاده كرده و رفع خستگي و تشنگي كرديم و به مأموريت خود ادامه داديم.
• خود شهيد می گفت : كه در عمليات مسلم بن عقيل(علیه السلام) در سنگرهايمان آماده بوديم كه دشمن منطقه را گلولهباران كرد، و به اصطلاح پاتك زد. با تانك ها پيشروي ميكردند و ما نيز مهمات خود را تمام كرده بوديم و تعداد محدودي نارنجك داشتيم. همه با هم از ته دل امام زمان(عجل الله فرجه الشریف) را صدا زده و به ياري طلبيديم. در اين حين نیرو های دشمن كه تا چند متري ما نزديك شده بودند، زمينگير شدند. بدون اينكه ما عكس العملي نشان داده و به سمت آنها شلیک کنیم
، تانكهایشان منفجر می شد و هراسان عقبنشيني می کردند. ما نيز هشت نفر از آنها را به اسارت گرفتيم. بعد گفت: گرچه ما لياقت آن را نداريم كه امام زمانمان را صدا بزنيم، ولي اين را ميتوانم بگويم كه هر كس از صميم دل آقا را صدا برند حتماً به ياري ميآيد.
پایگاه روحیه و شوخی
• در عمليات والفجر مقدماتی كه سمت معاون گردان حُر بود قبل از شروع عمليات به همراه چند نفر جهت شناسائي مجدد به طرف خط اول رفتند و پس از مراجعت با صدای بلند و با شوخی گفت: آسوده باشيد كه کار سنگر های كمين دشمن را ساختیم.راحت پیشروی کنید.
• او را اصلاً عصباني نديدم. يعني اگر حالت عصباني هم پيش مي آمد با حالت شوخ طبعي قضيه را حل مي كرد.
• در تمام مدتي كه در جنوب (اهواز) بوديم ايشان در بيشتر اوقات به غير از اينكه كليه برنامههاي دعاي توسل ـ دعاي كميل و نماز جماعت و نماز شب را به پا ميداشت، در تاريكي شب در گوشهاي با خدا راز و نياز ميكرد و سعياش اين بود كه ديگران از اين موضوع باخبر نشوند. اما ماميديديم كه زار زار گريه ميکند و بعد از مدتي با خنده و شوخي از طبقه دوم پايگاه پايين ميآمد.
• در عمليات رمضان دچارموج تير مستقيم دشمن شده بود بود. رفتيم به سنگرش تا جوياي حالش شويم. به ما روحيه ميدادو می گفت مقاومت كنيد ،من هستم به عقب نخواهم رفت.
• اسم شناسنامهاي اش شاهرود بود، نام عبدالمجيد را در جبهه سومار از طرف دوستان گرفته بود. عمليات بيت المقدس شروع شده بود و عبدالمجيد با گروهي از بسيجيان تيپ عاشورا عازم جبهه بود . روحيه بچهها را تقويت ميكرد. در پادگان هوابرد اميديه اهواز با عنوان فرمانده گروهان شهيد چمران از گردان امام حسين(علیه السلام) جمعي تيپ عاشورا مستقر شدند. با اينكه بيش از 2 روز به تصرف خرمشهر نمانده بود گروهان آنها همچنان به عنوان نيروي پشتيباني در انتظار ورود به داخل خرمشهر در حال آماده باش بود. آن چه كه بيشتر من توجه را در محوطه گردان به خود جلب ميكرد علاقه و صمیمیتی است که بسيجي ها نسبت به او داشتند. دائماً دور و بر چادر عبدالمجيد حلقه می زدند و گروه گروه با او صحبت ميکردند و از تجارب و راهنمائيهاي شيرين اش بهره ميبردند.
• با وجود شهرتش با شوخيهاي جالب و كتككاريهاي معروفش با بچهها ،روحيه معنوي خود را به نحو احسن حفظ ميكرد. معنوي به معناي واقعي بود، نمازهاي شب عبدالمجيد را كمتر كسي متوجه ميشد و راز و نياز شدور از ديد اكثر افراد گردان بود. اما حالش هميشه حال عرفان بود و هميشه با هر بسيجي به ديد شهيد آينده برخورد ميكرد. موقع نگهباني ميآمد و ميگفت بگذاريد بنده به جاي شما پست بدهم.
• از نظر روحيه و معنويات اطاق اش پايگاهي بود براي بچههاي گردان. هر كس وارد اطاق اش ميشد اول سهميه كتككاري خود را تحويل ميگرفت بعد سؤالش را مطرح ميكرد یا حرفش را می زد.
اخلاق حسنه
• شكرگزار نعمتهاي خدا بود در سر سفره نان هاي ريز را هم ميخورد .هر موقع مادرم لباس نو براي عبدالمجيد تهيه ميكرد، بعد از چند روز متوجه ميشديم كه لباس در تنش نيست، موقع سؤال ميگفت لباس تازه را به يك مستحقي دادم.
• در يكي از مرخصي ها مبلغي پول به من داد و گفت مبلغي هم از مادرم بگير و به شش خانواده مستحق كه قبلاًگفته ام بودم بده.
• در سه ماه تعطيلات در كوره آجرپزي كار ميكرد و حق الزحمهاش را به مادرميداد كه به طريقي كمك هزينه خانواده باشد .
• از دوران كودكي پسري شجاع و نترس بود و ازآن زمان كودكي با زورگويي و مظلوم كشي مخالف بود. به طوري كه اگر در كوچه و محلهمان يكي به ديگري زور ميگفت جلو زورگو را ميگرفت.
• در موقع کندن سنگر ،به خاطر کمبود امکانات بيلچهاش را به دست ديگران ميداد و خود با كلاه آهني سنگر حفر ميكرد و به ديگران دلداري ميداد.
• در ايام مرخصي ، مدام به عیادت بچههاي مجروحی كه در منزل يا بيمارستان بستري بودند ،می رفت. تمام بچهها را جمع ميكرد و رابطه را همچنان حفظ ميكرد. منزل پدري عبدالمجيد با وجود محدود بودن امكانات، پايگاهي بود براي بچههاي بسيجي .مادر مرحومش مادري بود مهربان براي همه بچهها تا جائي كه مدتها بعد از شهادتش هم تا فوت مادر دلسوختهاش منزلشان به روي بچهها باز بود و رفت آمد بچهها همچنان ادامه داشت.
• واليبال و فوتبال وفوتبال دستی خیلی دوست داشت. به تيراندازي هم علاقمند بود. يك تفنگ بادي داشت و بيشتر اوقات مي نشست و با آن تفنگ نشانه مي گرفت و تيراندازي مي كرد .
• علاقه زياد به كتاب هاي مذهبي داشت و در اوقات فراغت به مطالعه می پرداخت. نهج البلاغه را نيز زياد مطالعه مي كرد . بعد شهادتش كتاب هاي او را به مسجد آقا ابراهيم اهدا كرديم.
• از لحاظ اخلاق و رفتار و كردار خصلت خداوندي داشت. درباره اعمال و رفتار خلاف ديگران ناراحت مي شد. همسايه ها مي گفتند كاش مثل او چند تا جوان غيور در محله ما بود. در عروسي يكي از فاميل ه
ا گفت انتظامات و نظم مراسم با من است و گفت سر و صدا نبايد زياد باشد تا مزاحمتي به ديگران فراهم نشود.
• در مقابل بحران ها و مشكلات اصلاً خود را نمي باخت . با حالتي كه آدم احساس مي كرد گويا قضيه خاصي پيش نیامده است رفتارمی کرد.
• در كارهاي جمعي و هنگام جابجائي ها و نقل و انتقال ها سعي مي كرد در كنار رزمنده ها باشد. هميشه در بين جمع بود و در طول راه طولاني را آن قدر با بسيجي ها گرم بود و صحبت مي كرد و خاطره تعريف مي كرد كه آدم فكر مي كرد راه چند ساعته را در يك ساعت پيموده .
شوق شهادت⚘
• در گير و دار عمليات والفجر يك در شمال فكه منطقه شرهاني حدوداً ساعت 5 بعد از ظهر با دستور آماده باش براي حركت، به صف ايستاديم . شهید عبدالمجيد آمد و سخنش را با نام خدا آغاز كرد و پس از دادن تذاكرات آخرين پيروزي و موفقيت را برايمان آرزو كرد و گفت انشاءا... اين حمله با فرماندهي مولا ولي عصر (عجل الله فرجه الشریف) و فرمان امام كبير قلب تپنده امت اسلامي انجام ميگيرد و دشمن را نابود خواهيم كرد، بلافاصله بغض گلويش را گرفت، انگار ميخواست گريه كند از ما حلاليت طلبيد و با تک تک نیروها روبوسي وخداحافظی كرد.
خود ش قبل از همه خود حركت كرد و پيشاپيش رزمندگان خود را به آب و آتش مي زد .در راه به من گفت، مرا با آرپيجي می زنند اما اثر نخواهد گذاشت .شدیدا درگیربودیم. ناگهان دو گلوله دوشكا به بدنش اصابت كرد،.با اين همه به زمین ننششست و خود را به جلو ميكشيد و به درگیری ادامه میداد. دو نفر از برادران امدادگر براي بستن زخمهايش كه خونريزي شديدي داشت با زحمت خود را به او رساندند و دو بازويش را گرفتند تا مانع پيشروي اش شوند و به عقبه منتقلش كنند . حدوداً پس از دو ساعت بعد ديدم با باندپيچي دست و پا و سر و صورت خود را از دست امدادگران جدا کرده بود و دوباره به منطقه آمده بود. گفتم چرا آمدي شما زخمي شدي؟! گفت آمدهام تا خدمتم را براي اسلام و كشور تمام كنم..به دشمن هجوم برد و لحظهاي بعد، يك موشك آرپيچي مستقیم به كتفش خورد . به زمین افتاد و در حالي كه درد شديدي را تحمل ميكرد.با اینکه مورد اصابت مستقیم موشک آرپی جی قرار گرفته بود و اصولا می بایست پیکرش از هم می پاشید؛اما فقط زخمی شد و به زمین افتاد.فقط مولايش را صدا ميزد. يا ا... يا محمد(صلی الله علیه وآله وسلم)، يا علي(علیه السلام)، يا ائمه اطهار (عليهم السلام)، يا ا...، أشهد أن لا اله الا ا... و أشهد أن محمداً رسول ا... و أشهد أن علياً ولي ا... . و سرانجام به شهادت رسید.
⚫️ شهادت امام حسن عسکری، پدر بزرگوار حضرت مهدی، را به فرزند داغدارشان و شما منتظران آن حضرت، تسلیت عرض میکنیم.
✨امام حسن عسكری فرموده اند:
«به خداسوگند، او غيبتي خواهد داشت كه در آن تنها كسانی از هلاكت نجات می يابند كه خداوند آنها را به قول به امامتش ثابت قدم داشته و در دعا برای تعجيل فرجش موفق كرده است»
📚كمال الدین،ج ۲
@Shohadaye_khoy
🕊 #قرار_دل❤️ 🕊
✨"بسم الله الرحمن الرحيم"
🌸اِلهي عَظُمَ الْبَلااءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
🍃اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
🌷يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛
🍃يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
🌷"وبراي سلامتي محبوب"
✨اَللّـهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِه في هذِهِ السَّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَة وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْنا حَتّى تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طویلا .
*اللهم عجل لولیک الفرج*
🌷"اللّهمَّ صَلِّ عَلیٰ فاطِمَةَ و أبیها و بَعْلِِها وَبَنیها و السِّرِّ الْمُسْتَودَعِ فیها بِعَدَدِ ما أحاطَ بِهِ عِلْمُک."
🌷 "برای طلب شهادت"
🍃«اللهم اني اسئلک أن تجعل وفاتي قتلاً في سبيلک تحت راية نبيک و اوليائک»
💖"اللهمَّ صلِّ علی محَّمد وآل محَّمد وعجل فرجَهم"
@Shohadaye_khoy
مرا به زاویه باغ عشق
مهمان کن ...
#السلامعلیکایهاالامامالعسکری•🥀•