🌹معرفی شهدای شهرستان خوی🌹
شهدایی از شهرستان خوی که در جریان حمله #عراق_به_جزایر_مجنون بهمراه #سردار_شهید_علی_هاشمی فرمانده #قرارگاه_سری_نصرت به فیض شهادت نائل آمدند💔
.
🍂 لحظات نفسگیر
چهارم تیرماه ۶۷
چگونه گذشت؟ 2⃣
✾࿐༅◉༅࿐✾
آن روز حرف های علی رنگ و بوی دیگری داشت. حرف زدن و نگاه کردن علی عوض شده بود. این علی آن علی که می شناختم نبود. پس از آنکه علی جواب بی سیم ها را داد گفت: «گرجی، سریع برو و سری به تیپ های سوم شعبان و الحدید بزن.»
در راهرو، حاج عباس هواشمی را دیدم که داشت به طرف سنگر فرماندهی می رفت. وقتی از وضعیت جزیره پرسیدم، گفت: «برادر گرجی، وضع خیلی خراب است. فقط دعا کن!» صورتش زرد شده بود. خس خس نفس هایش می گفت شیمیایی شده است.
راننده ام جلوی مقر تیپ سوم شعبان ترمز کرد. سریع پیاده شدم و نگاهی به وضعیت قبضه های ضد هوایی کردم. کسی بالای توپهای پدافند نبود. هر چند دقیقه صدای به زمین خوردن گلوله توپی به گوش می رسید.
به سمت سنگر فرماندهی تیپ رفتم. مسئول آن مقر، وقتی مرا دید، در آغوشم کشید و بی مقدمه گفت: «همه نیروهایم شهید و زخمی شده اند. سازمان رزم تیپ از هم پاشیده. فلج شده ایم.» با جانشین تیپ خداحافظی کردم و بیرون رفتم. فاصله مقر دو تیپ زیاد نبود. وقتی وارد مقر تاکتیکی تیپ الحدید شدم دقیقاً حال و هوایی شبیه تیپ قبلی داشت. فرمانده مقر الحدید هم حرفهای مسئول مقر تیپ سوم شعبان را می زد.
جاده به دلیل شلیک توپخانه عراق پر از دست انداز شده بود و ماشین نمی توانست به راحتی حرکت کند. با رسیدن به قرارگاه، در حالی که ماشین هنوز کامل توقف نکرده بود، پیاده شدم و به طرف سنگر علی هاشمی دویدم. احساس خوبی نداشتم. اما از اینکه زود به قرارگاه بر می گشتم خوشحال بودم. راهروی قرارگاه شلوغ بود. همه در تکاپو بودند. با عجله وارد سنگر علی شدم. دیدم آقای غلامپور و دو همراهش و چند تن از فرماندهان دیگر نشسته اند. علی گفت: «چه شد؟ وضعیت الحدید و سوم شعبان چطور است؟» گفتم: «حاج علی، اوضاع هر دو تیپ خراب است. اصلاً نمی شود اسم یگان روی آنها گذاشت. باید از آنها قطع امید کرد. چون نیروهایشان یا شهید شده اند یا زخمی»
فرماندهان یگانها مرا نگاه می کردند که داشتم با نا امیدی به علی گزارش میدادم. علی به آقای غلام پور گفت: «احمد آقا، عراق با این کارهایی که از امروز صبح شروع کرده دو هدف دارد. اول اینکه عقبه ما را نابود کند تا خیالش راحت شود کسی به کمک خطوط مقدم نخواهد آمد. برای رسیدن به این هدف، هم جلو و هم عقب جزیره را به شدت شیمیایی زده است. هدف دومش هم این است که با هلی برن کارش را تمام کند.»
غلامپور به من اشاره کرد و گفت: «با جلو تماس بگیر؛ ببین چه خبر است.»
رفتم پای یکی از بی سیم ها و از نیروهایی که در جزیره شمالی، یعنی در پیشانی جزیره بودند خبر گرفتم. گفتند عراقی ها با قایق هایشان در حال حمله به خطوط مقدم ما هستند و بچه ها دارند عقب نشینی می کنند و اصلاً امکان دفاع و جنگیدن وجود ندارد.
روی فرکانس تیپ ۴۸ فتح (از نیروهای کهکیلویه و بویراحمد) رفتم و سؤال کردم: «چه خبر؟» گفتند: «اینجا هم، مثل سایر محورها، عراق به شدت حمله کرده. ولی، به لطف خدا، بچه ها در حال مقاومت اند و به عراقی ها اجازه ورود از جاده خندق را نمی دهند. اینجا درگیری دارد تن به تن می شود…»
علی سرش پایین بود. ولی معلوم بود به حرف های بی سیم گوش می دهد. تماسم که تمام شد سرش را بلند کرد. چشمهایش پر از اشک شده بود. حق داشت. بسیجی هایی که شیمیایی امانشان را بریده بود حاضر نبودند دست از دفاع بردارند. گفت: «گرجی، فرمانده جاده خندق را بگیر. کارش دارم.» تماس گرفتم و گوشی را به علی دادم. او، بی هیچ کد و رمزی، گفت: «برادران عزیز، این کار شما پیش خدا ارزش دارد. مرحبا! مرحبا!»
هوای داخل فرماندهی قرارگاه سنگین بود. صدای نفس های یکدیگر را می شنیدیم. ده دقیقه ای از آخرین تماس ما با جلو گذشته بود که بی سیم به صدا در آمد. از آن سوی جزیره صدایی می گفت: «عراق با هلیکوپتر از سمت جزیره شمالی در حال هلی برن است. آنها نیروهایشان را در جاده خندق و جاده قمربنی هاشم پیاده کردند. آنها بی هیچ درگیری به راحتی به زمین نشستند. به داد ما برسید. آنها دارند سنگر به سنگر جلو می آیند. بچه ها شیمیایی شده اند و توان درگیری ندارند. اینجا وضع خیلی خراب است.» همه مات و مبهوت شده بودیم....
ساعت یازده صبح بود و هوا هر لحظه آلوده تر می شد. از سنگر بیرون رفتم. اطراف قرارگاه تعدادی از رزمنده ها شیمیایی شده و با چهره هایی سرخ و سیاه روی زمین افتاده بودند. نیروهای تیپ ۲۱ امام رضای مشهد منتظر آمبولانس بودند. عراق در خط آنها از گلوله های شیمیایی سیانور استفاده کرده و بسیاری از نیروها در جا شهید شده بودند.
.
به داخل قرارگاه برگشتم و به مسئول ترابری گفتم: «ما دو آمبولانس داریم. یکی را همراه راننده بفرست تا مجروحان باقی مانده را ببرد عقب.»
به سنگر فرماندهی برگشتم و وضعیت تیپ ۲۱ امام رضا (ع) را برای علی هاشمی و باقی فرماندهان گزارش دادم. ناگهان علی گفت: «برادر گرجی، همین الان پیگیری کن که هر چه سند و مدرک در قرارگاه است جمع آوری شود و همه را بفرست عقب. در ضمن نیروهای اضافی قرارگاه را هم عقب بفرست.»
کار اول را انجام دادم. اما انتخاب افراد برای عقب فرستادن مشکل بود. هیچکس راضی نمی شد. می گفتند: «مگر می شود ما عقب برویم و شما را در این طوفان شیمیایی عراق تنها بگذاریم.» بعضی هم عصبانی می شدند و می گفتند: «چرا می خواهی ما را از علی هاشمی جدا کنی؟»
ادامه دارد
┄┅••༅✦༅••┅┄
#لحظات_نفسگیر
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📢 فوری / سومین پیام تصویری حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی خطاب به ملت عزیز و بزرگ ایران تا دقایقی دیگر منتشر خواهد شد
💻 Farsi.Khamenei.ir
#شهدای_روز_پنجم
#تیر_ماه
#شهرستان_خوی
🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀
🌹 بسم رب الشهداء والصدیقین 🌹
#سلام_بر_شهدا 🌷
سلام بر مردان بی ادعا 🌷
خوشا آنانڪ جان را میشناسند
طریق عشق و ایمان را میشناسند
بسے گفتند و گفتیم از #شهیدان
#شهیدان را #شهیدان مے شناسند
🕊 #ای_شهید 🌹
تمام این" لحظہ ها" ✨بهانہ است باور ڪن
براے خرید نگاهت ، دلم خورشید را هم پس مے زند
باور ڪن ...
✍️ #امروز_پنجم_تیر
سالروز عروجتان است🕊
🌹سالگرد
🌹آسمانی شدنتان
🌹 مبارڪ باد ...
@Shohadaye_khoy
🕊🌹🌷🌴🌷🌹🕊
#شهیدانه
خورشید، بزرگ ترین مؤذن صبح است و #شهید، والاترین مکبر آزادگی؛ و کدام تکبیر، رساتر و فراگیرتر از شهادتینی که در بی تعلق ترین ثانیه های زندگی بر زبان #شهید جاری می شود؟!
آری! رهایی، محصول دل سپردگی مردان جهاد، به عالمی فراتر از خاک است ؛ محصولی که توازن عقل های زمین را درهم می شکند.
پس #سلام_بر_شهدا که ایستاده می می رند .
🕊 #شهدا
🕊🌹 #همیشه
🕊🌹🕊 #نگاهی