عشق ما به امام و دوستی ما با او از آن دوستیهایی نیست که بعد از مدتی غبار فراموشی بگیرد. آتشی نیست که گذشت زمان از گرمایش کم کند و چشمهای نیست که اندکاندک کم و کمتر شود و ناگهان بخشکد. ما اماممان را عاشقانه دوست داریم. برای همین است که دل کندن از او ممکن نیست؛ حتی وقتیکه کوله رفتن را بستهایم و راهی سفری دور و دراز و بیبرگشتیم.
وقتی لحظه رفتن فرامیرسد، برای آخرین بار به پابوس امام میآییم؛ میآییم تا یادآور شویم که هنوز هم دلمان گره خورده به پنجره فولاد اوست و هم از او بخواهیم که سفارشمان را به خدای مهربان بکند.
عباسعلی سپاهی یونسی
عکس: فرامرز عامل بردبار
شبهایی که کشیک هستم را دوست دارم، تراس طبقه پنجم این ساختمان قدیمی را هم.
اینجا مینشینم و توی تاریکی نگاهش میکنم، حوصله دارد و تاب میآورد دلتنگیهای شبانه مرا، این روزها نه میشود به کسی رازهای انباشته دلت را بگویی نه کسی هست که حوصله حرفهایت را داشته باشد، اما اینجا... شبها... وقتیکه سروصدای ازدحام شبانه شهر کمرمق میشود ... من میگویم و او گوش میدهد.
تلفن زنگ میزند، گوشی را برمیدارم، صدای مادر است.
- الو با حسن آقای محمودی کار داشتم.
- خودمم مادر.
- خوبی مادر؟
- خوبم، شما چطوری، آقا جون چطوره؟
- خوبم، آقا جونت هم خوبه، تکوتنها تو شهر غریب چی کار میکنی مادر؟ چرا مرخصی نمیگیری بیای؟
- مادر مرخصی نمیدن، ایشالا عید میآم. اینجا هم غریب نیستم شبا میرم رو پشت بوم. از اونجا حرم امام رضا(ع) دیده ميشه، گنبد و گلدستهاش دیده ميشه، صحبت میکنم باهاش خالی میشم. دلتنگیم هم کم ميشه.
- خوش به حالت مادر، به آقا بگو این پا درد که نمیذاره یه سفر بیام پابوسش. هم واسه آقا جونت تنوعی میشد، توی این روزای بازنشستگی هم من یه دل سیر زیارت میکردم، درددل میکردم...
وسط حرف مادر میپرم و میگم؛ مادر چند دقیقه گوشی رو نگهدار!
میروم روی تراس همان جای همیشگی، گوشی را میگذارم روبهروی گنبد و حرم امام رضا(ع)...
- الو مادر گوشی رو آوردم روبهروی گنبد و حرم امام رضا. حالا هر چی میخوای بگی به خود امام بگو...
حمید سبحانی
عکس: مسعود نوذری
ما پنج نفر هستیم.
من و صادق و یداللهی و مجتبی و معصومی.
یداللهی هنوز سرفه میکند. سیاه میشود، آبجوش هم فایدهای ندارد.
صادق میگوید: هر وقت سرفهام میگیرد. بیبی نشاسته داغ میدهد.
مجتبی میگوید: خفه شی الهی! مغزم پرید بیرون از بس کخ زدی توی گوشم.
معصومی میخندد و میگوید: آی یداللهی! برو امام رضا. آقا جانم رفت خوب شد. دکترها جوابش کرده بودند. وقتی سرفه میزد خودش را خیس میکرد، ننه فحشش میداد و میگفت: همین الان جاتو عوض کردم.
از حرم امام رضا که برگشت دیگر سرفه نمیزد، خودش را خیس نمیکرد.
ننه میگوید: بهترین دکتر است آقاجان، قربانش بروم.
*
آقای ناظم دوربین را برمیدارد. بچهها را به صف میکند اول
بعد گروهگروه میفرستد کنار امام رضا تا عکس یادگاری بگیرند.
یداللهی سرفه میکند توی صف
آنقدر که شکم و پهلوهایش درد میگیرد.
آقای ناظم ما را صدا میکند.
به دوربین آقای ناظم میخندیم و شکلک درمیآوریم.
یداللهی نمیخندد، سرفه هم نمیکند
فقط آرام میگیرد.
زهرا فیروزآبادی
عکس: فیروزه جمعهپور
جَبران حالا 28 سالش است. وقتی این عکس را در حرم امام رضا(ع) به همراه عذرا گرفتند 27 سالش بود. اینجا در این عکس سه ماه از ازدواجشان گذشته بود و شهر مشهد را برای ماه عسلشان انتخاب کرده بودند.
برای عذرا این عکس پر از تصاویر مختلف است. با دیدن این عکس به شبهایی میرود که آرزوهای مادرش را آرام پشت پنجره برای حضرت نجوا میکرد، به کودکانی که برای کبوترها گندم میریختند، به وقتی که از پنجره اتاقشان در هتل محل اقامتشان توی سکوت به گنبد طلایی خیره شده بودند و لبخند جبران وقتی که دستانش در دستان او بود و آرام میگفت" أتمنى أن یأتی العام المقبل..."
برای جَبران این عکس پر از صداست با دیدن هر بارهاش هنوز صدای نقارهخانه حرم در گوشش میپیچد، همهمه مردمانی که نزدیک اذان قدمهایشان در صحنها برای رسیدن به صف نماز تندتر میشود، صدای بال کبوترانی که همراه با آواز آشفته چلچلهها آسمان را به وجد آوردهاند، بلندگوهایی که آوای غمین مردی را که صلوات خاصه میخواند پخش میکنند و صدای محجوب و آرام عذرا را وقتی که دستانش را گرفته بود و در تایید آرزوی او میگفت" الإمام رؤوف هو..."
متن : حمید سبحانی
عکس : سینا شیری
ساعتی بعد ...
مانده بودم عجیب سرگردان
در میان هزار و یک مشکل
هر چه کردم نشد گرهها باز
هر چه کردم نشد غمی باطل
مانده بودم عجیب هم تنها
هیچ کس با دلم نشد همراه
هر چه بودم فقط غم و غصه
هر چه بودم سکوت و اخم و آه
حال و روزی پر از تَرک بودم
روزگارم پر از شکستن بود
چشمهایم عجیب باران بود
غصه و غم حکایت من بود
ناگهان یک فلش سر راهم،
ناگهان دورتر دو گلدسته
راه من را به سمت آقا برد
راه این از زمانه هم خسته
ساعتی بعد رو به روی امام
کم کمک غصه از دلم پر زد
لب من باز شد به لبخندی
باز آرامشی به دل سر زد
ساعتی بعد، بازمیگشتم
از همان راه رفته تا آقا
کوله غصههای من آن روز
در حرم مانده بود با آقا
شعر : عباسعلی سپاهی یونسی
عکس : فرامرز عامل بردبار
ننه عزیز تصور هم نمیکرد حالا که روی این ویلچر است و پاهایش جان ندارد، حتی بتواند تا روستای بالاتر برود؛ چه برسد به اینکه خودش را در صحن امام رضا(ع) در مشهد ببیند، اما عزیز عزمش را جزم کرده بود و چند روزی کوره را تعطیل کرد بود و ننه را آورده بود زیارت.
ننه عزیز به امام رضا(ع) گفته بود که دیگر آرزویی ندارد جز...
اوایل زمستان بود که بهار به خانه ننه عزیز پا گذاشت و لبخند حاکی از برآورده شدن آرزویش را به لبش نشاند، حالا چند روزی تا آخر زمستان بیشتر باقی نمانده و بهارِ تازه عروس به کمک ننه عزیز آمده است تا برای رسیدن بهار خانه را آمده کنند.
جارو میکند. گردگیری میکند، درها، پنجرهها و طاقچهها را. به قاب کوچک عکس ننه و عزیز میان صحن امام رضا(ع) که میرسد آرام و با احتیاط دستمالی بر آن میکشد و با خودش میگوید یعنی میشود امسال عید در اولین سفرشان با عزیز عکسی شبیه این عکس و دو نفری بیاندازند...
متن : حمید سبحانی
عکس : سینا شیری
7.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام ای رحمه للعالمین
سلام ای نور خدا
امشب شب حزن است برای فاطمه
که دیگر قرار نیست اشک چشمهایش خشک شود
و نگاهش به جمال دلربای پدرش روشن!
از امشب صدای ناله زهرای مرضیه
در کوچه های مدینه می پیچد
و قصه غربت زهرا و علی فصل
جدیدی از اندوه نامه امامت را رقم می زند
که آزردن جگر گوشه پیامبر کمال ناسپاسی است نسبت به اهل بیت پیامبر که وجودش برای اهل مدینه فقط خیر و برکت بود
و اینک اشک آسمان و اندوه زمینیان
خاک را ماتم سرا کرده و عشق را داغدار
که عاشقانش مرثیه عشق را هر لحظه
با اشک چشمانشان می سرایند
سلام ای آقای من. مولای من. حسن بن علی
سلام ای آشنای غریب که مزارت بی چراغ است
و تربتت بی زائر که مظلومانه غربتت را هم از پدر و هم از مادر به ارث برده ای
خاکم ز کوی کربلاست ولی خانه ام بقیع
امشب دلم بهانه ی وطن را گرفته است!
جانم به قربان تو ای غریب بقیع که در کنار همسفر زندگیت هم غریب بودی.
السلام علیک یا حسن بن علی.
ایها المجتبی یابن رسول الله.
✍️زهرا حاجی زاده.
10.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینکه عبا انداخته روی سرش یعنی...
6.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥تموم شدن ماه صفر رو مژده ندید!
👆🏼 در این ویدیو ماجرای واقعی حدیث پایان صفر رو ببینید؟
🔸میدونستید رجوع و کوبیدن درهای مساجد یکی از خرافات پایان ماه صفر هست؟
@Fars_Plus