#حکایت
#تأمل
🔸چند سال پیش همیشه فکر میکردم شبها کسی زیر تختم پنهان شده. نزد پزشک اعصاب رفتم و مشکلم را گفتم، روانپزشک گفت: فقط یک سال هفتهای سه روز جلسه ای 80 دلار بده و بیا تا درمانت کنم.
شش ماه بعد اون پزشک رو تو خیابان دیدم.
پرسید، "چرا نیومدی؟"
گفتم، "خب، جلسهای هشتاد دلار، برای یک سال خیلی زیاد بود. یه نجار منو مجانی معالجه کرد. خوشحالم که اون پول رو پسانداز کردم و یه وانت نو خریدم."
پزشک با تعجّب گفت، "عجب! میتونم بپرسم اون نجاره چطور تو رو معالجه کرد؟"
گفتم: "به من گفت اگه پایههای تختخواب رو ببُرم؛ دیگه هیچکس نمیتونه زیر تخت قایم بشه!"
🔹برای هر تصمیمگیری شتاب نکنیم و کمی بیندیشیم!
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
@SofreFarhangiReyhane
#تأمل
▪️روی بالشت نرمی سر بگذاریم
و آرام
به این عکس
در سردخانه غزه نگاه کنیم
کنار بخاری و شوفاژ در خانه خود
لم بدهیم
و خبر شهادت یک نوزاد
از سرما را بخوانیم
و زیر آن پست در اینستاگرام چند ایموجی«😭😣😫🥺😢» بگذاریم و بعد برویم سراغ پست بعدی ... پست بعدی چند «میم اینستاگرامی» یا فیلمهای طنز سخیف اینستاگرامی است
شاید فضای مجازی به ما مجال میدهد این تناقضات را داشته باشیم
و حستراپی کنیم!
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
@SofreFarhangiReyhane
#تأمل
⁉️ به نظر شما چرا؟
♨️ دبیرکل جمعیت مبارزه با استعمال دخانیات گفته است «استعمال سیگار در میان خانمها روند رشدی بالای ۷۰ درصد داشته است و حتی برای دختران ۱۲ تا ۱۵ سال تا ۱۳۳ درصد افزایش داشته و...» تحلیل شما از این بحران اجتماعی چیست؟
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
@SofreFarhangiReyhane
#تأمل
#روز_مرد
▫️عزیزم! هيچوقت همسرتون رو به خاطر عيبهاش سرزنش نكنيد!🤷🏻♀️👨🏻💼
شايد اون به خاطر همين عيبهاش بوده كه نتونسته با يكی بهتر از شما ازدواج كنه!😂
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
@SofreFarhangiReyhane
#تأمل
⁉️ به نظر شما چرا؟
♨️ مخالفان، همواره با نشان دادن تصویر دانشجویان دانشگاه شریف که برای ادامه تحصیل به خارج از ایران میروند، اوضاع کشورمان را برای دانش و دانشجو، سیاه نشان میدهند. با این اوصاف، پس وضع حکومت 16 کشوری مثل امریکا، کانادا و کرهجنوبی که حجم مهاجرت تحصیلی بالاتری از ما دارند، چگونه است؟ در کشوری که به قول آنها همه نخبگانش مهاجرت کردهاند، این حجم از پیشرفت علمی و صنعتی توسط چه کسانی انجام میگیرد؟
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
@SofreFarhangiReyhane
#تأمل
#رسانه
🔸آدمها را در واکنشهایشان به حوادث و اتفاقات میتوان شناخت...
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
@SofreFarhangiReyhane
#تأمل
قویترین نیرو در زندگی: عشق
پرقدرتترین جمله: من میتوانم
بزرگترین لذت: بخشش
بزرگترین دلگرمی: تشویق
🌸🍂
بدترین فقر: یأس
مهلکترین سلاح: زبان
زیباترین آرایش: لبخند
مخربترین عادت: نگرانی
با ارزشترین ثروت: عزت نفس
🌸🍂
بزرگترین سرمایه طبیعی انسان: جوانی
بزرگترین فقدان: فقدان اعتماد به نفس
رضایتبخشترین کار: کمک به دیگران
موثرترین داروی خوابآور: آرامش فکر
کریهترین و زشتترین ویژگی شخصیت: خودخواهی.
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
@SofreFarhangiReyhane
#حکایت
#تأمل
🔸روزی، گوسالهای باید از جنگل بکری میگذشت تا به چراگاهش برسد، گوسالهی بیفکری بود و راه پر پیچ و خم و پر فراز و نشیبی برای خود باز کرد!
روز بعد، سگی که از آن جا میگذشت از همان راه استفاده کرد و از جنگل گذشت. مدتی بعد، سگ راهنمای گله، آن راه را باز دید و گلهاش را وادار کرد از آن جا عبور کنند!
مدتی بعد، انسانها هم از همین راه استفاده کردند؛ میآمدند و میرفتند
به راست و چپ می پیچیدند، بالا می رفتند و پایین می آمدند،
شکوه میکردند و آزار میدیدند و حق هم داشتند، اما هیچکس سعی نکرد راه جدید باز کند!
مدتی بعد آن کورهراه، خیابانی شد!
حیوانات بیچاره زیر بارهای سنگین، از پا میافتادند و مجبور بودند راهی که میتوانستند در سی دقیقه طی کنند، سه ساعته بروند، مجبور بودند که همان راهی را بپیمایند که گوسالهای گشوده بود...
سالها گذشت و آن خیابان، جادهی اصلی یک روستا شد، و بعد شد خیابان اصلی یک شهر همه از مسیر این خیابان شکایت داشتند، مسیر بسیار بدی بود!
در همین حال، جنگل پیر و خردمند میخندید و میدید که انسانها دوست دارند مانند کوران، راهی را که قبلا باز شده، طی کنند و هرگز از خود نپرسند که آیا راه بهتری وجود دارد یا نه؟
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
@SofreFarhangiReyhane
#حکایت
#تأمل
💎مرد هندی و افسر انگلیسی!
▫️در زمان اشغال هند توسط بریتانیا، روزی افسر انگلیسی بدون هیچ دلیلی سیلی محکمی به یک شهروند هندی زد. شهروند ساده هندی چنان با مشت به روی افسر بریتانیایی زد که او از اثر شدت ضربه وارده به زمین افتاد.
افسر بریتانیایی از این عکسالعمل هندی وحشتزده و خشمگین شده بود؛ ولی چون تنها بود چیزی نگفت و به طرف مقر سربازان بریتانیایی رفت تا با گرفتن نیرو برگردد و جواب مرد هندی را بدهد که جرئت کرده به افسر امپراطوری سیلی بزند که آفتاب در قلمرو آن غروب نمی کند..
پیش ژنرال انگلیسی رفت و از او خواست تا سرباز به او بدهد تا برگردد و جواب این بیادبی را به هندی دهد، اما ژنرال انگلیسی بدون این که جواب او را بدهد، او را به اتاقی برد که در آن پول نگهداری میشد و گفت: 50000 روپیه بردار و برو نزد آن هندی و در مقابل کاری که انجام دادی به او بده و معذرت بخواه!
افسر با شنیدن این حرف معترضانه گفت: هندی بدبخت به یک افسر ملکه سیلی زده است و این یعنی بی احترامی به امپراطوری انگلیس، ولی شما بهجای مجازات به من می گویید به او پول بدهم و عذر بخواهم؟! ژنرال با خشم گفت: این یک دستور است، باید بدون چون و چرا اجرا کنی.
افسر به ناچار پول را به مرد هندی داد و عذر خواست. هندی پذیرفت و با خوشحالی تمام پول را از او گرفت و یادش رفت که او حق داشته اشغالگر وطنش را بزند! پنجاه هزار روپیه آن زمان پول هنگفتی بود و او با آن خانه خرید و با بقیهاش چندین ریکشا (وسیلهی حمل و نقل درون شهری در هندوستان) گرفت و با استخدام چند راننده آنها را به کرایه داد...
روزگار گذشت و وضع زندگی او بهتر شد تا این که به یکی از تجار در شهر خود تبدیل شد. او فراموش کرده بود که با گرفتن پول از کرامتش گذشته ولی انگلیسیها آن سیلی او را فراموش نکرده بودند.
روزی ژنرال انگلیسی، افسرِی را که از هندی سیلی خورده بود فراخواند و به او گفت: آیا آن هندی را که به تو سیلی زده بود به یاد داری؟ افسر پاسخ داد: بلی چگونه میتوانم او را فراموش کنم.
ژنرال گفت: حال وقتش است که بروی و انتقام آن سیلی را ازش بگیری، ولی او را در حالی با سیلی بزن که مردم در دور و برش جمع باشند.
افسر گفت: آن روز که هیچ کسی نداشت مرا از زدن او بازداشتی حال که صاحب جاه و جلال و خدمه شده است میگویی برو او را بزن؟ می ترسم افرادش مرا بکشند.
ژنرال گفت: خاطرت جمع باشد، نمی کشند، فقط برو و آن چه را که گفتم انجام بده و برگرد.
وقتی افسر انگلیسی داخل خانه هندی شد او را در میان جمع کثیری از مردم یافت در حالی که خادمان و محافظانش او را احاطه کرده بودند، بدون مقدمه به طرف او رفت و با سیلی چنان محکم به رویش کوبید که بر زمین افتاد، افسر ایستاده بود تا عکسالعمل او را ببیند ولی هندی بدون هیچ عکسالعملی از جایش هم بلند نشد و به طرف انگلیسی حتی چشم بالا نکرد!
افسر از تعجب دهنش باز مانده بود ولی خوشحال از گرفتن انتقام نزد ژنرال خود برگشت. ژنرال به افسرش گفت : خیلی خوشحال به نظر می آیی و فکر میکنم متعجب شدی.
افسر پاسخ داد: بلی برای بار اول که او را با سیلی زدم او از من محکمتر بر رویم کوبید در حالی که فقیر بود، ولی امروز که او صاحب جاه و جلال و خدمه است حتی پاسخ سیلیام را با حرف هم نداد، این مرا به تعجب واداشته است.
ژنرال در پاسخ افسرش گفت: دفعه اول او «کرامت» داشت و آن را بالاترین سرمایه خویش می پنداشت، برای همین از آن دفاع کرد.
ولی دفعه دوم، او کرامت خود را به پول فروخته بود، برای همین از آن نتوانست دفاع کند «چون میترسید که مصالح و منافع خود را از دست بدهد».
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
@SofreFarhangiReyhane
#تأمل
🕊 پرندهای که مقصد را در کوچ میبیند،
از ویرانی خانهاش نمیهراسد...
🌷شهید مرتضی آوینی
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
@SofreFarhangiReyhane
#تأمل
✅ چند جمله مرواریدی
✍️ غلامرضا حیدری ابهری
🔹 اقیانوس که شدی، خودبهخود آرام میشوی. سلام بر اقیانوسهای آرام!
🔸 بنده که باشی، همیشه برندهای.
🔹 آتشی به پا مکن که راهِ آشتی را ببندد.
🔸 بهترین نوع شکارِ لحظهها، بهجای آوردن شُکرِ لحظههاست.
🔹 ازدواج، بازماندن «از سفر» نیست؛ یافتن «همسفر» است.
🔸 ازدواج، فرصتی است برای با هَم پریدن؛ نه به هم پریدن!
«اللــــــــهم صـــــل علـــــــی محمـــــــد و آل محمــــــــد وعجــــــل فـــــــــرجهم»
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
@SofreFarhangiReyhane