eitaa logo
🍃...تجربه زندگی...🍃
13.8هزار دنبال‌کننده
34.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
7 فایل
عاقلانه انتخاب کن،عاشقانه زندگی کن.... اینجا سفره دل بازه....
مشاهده در ایتا
دانلود
💟 داستان کوتاه و خواندنی 💞روزگاری پسرکی فقیر برای گذران زندگی و تأمین مخارج تحصیلش دست‌فروشی می‌کرد؛ از این خانه به آن خانه می‌رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد. روزی متوجه شد که تنها یک سکه ۱۰ سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می‌کرد. تصمیم گرفت از خانه‌ای مقداری غذا تقاضا کند. به طور اتفاقی در خانه‌ای را زد. دختر جوان و زیبایی در را باز کرد. پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و به جای غذا، فقط یک لیوان آب درخواست کرد. دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود به جای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد. پسر به آهستگی شیر را سر کشید و گفت: «چقدر باید به شما بپردازم؟» دختر پاسخ داد: «چیزی نباید بپردازی. مادر به ما آموخته که نیکی ما به ازائی ندارد.» پسرک گفت: «پس من از صمیم قلب از شما سپاسگزاری می‌کنم.» سال‌ها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد. پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز، متخصصین نسبت به درمان او اقدام کنند. دکتر هوارد کلی، جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد. هنگامی که متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجیبی در چشمانش درخشید. بلافاصله بلند شد و به سرعت به طرف اطاق بیمار حرکت کرد. لباس پزشکی‌اش را بر تن کرد و برای دیدن مریضش وارد اطاق شد. در اولین نگاه او را شناخت. سپس به اطاق مشاوره بازگشت تا هر چه زودتر برای نجات جان بیمارش اقدام کند. از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری، پیروزی از آن دکتر کلی گردید. آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود. به درخواست دکتر هزینه درمان زن جهت تائید نزد او برده شد. گوشه صورتحساب چیزی نوشت. آن را درون پاکتی گذاشت و برای زن ارسال نمود. زن از باز کردن پاکت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت. مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد. سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد. چیزی توجه‌اش را جلب کرد. چند کلمه‌ای روی قبض نوشته شده بود. آهسته آن را خواند: «بهای این صورتحساب قبلاً با یک لیوان شیر پرداخت شده است!» دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
۲۷ اسفند ۱۴۰۱
🌸🍃🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 بشنویم دلانه دختر نوجوان کانالمون مامانها توروخدا دخترهای نوجوانتون رو‌بیشتر درک کنید😔
۲۷ اسفند ۱۴۰۱
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 بشنویم دلانه دختر نوجوان کانالمون مامانها توروخدا دخترهای نوجوانتون رو‌بیشتر درک کن
سلام آسمان جااان من همین الان با کانال تون آشنا شدم آسمان جان خیلیییییی دلم گرفته هیچ کسو ندارم باهاش حرف بزنم حالم اصن خوب نیس دلم میخواد خودکشی کنم راحت شم دیگه نمیتونم فشار زیادی رو دارم تحمل میکنم مامانم هی قهر می‌کنه درکم نمیکنه دلش میخواد هر جور دوست داره رفتارم کنم شاید حرفام بچگانه باشه و فکر کنی چقدر این احمقه اما بخدا بچه نیستم همه همه دارن بهم بد میکنن ۱ هفته اس مامانم باهام قهره ما ی خانواده ۴ نفره ایم من ی خواهر دارم که از خودم کوچک تره پدر و مادر همش هوای اون دارن آخه چرا مگه من چیکار بدی کردم که منو نمی‌خوان ؟ مثلاً خواهرم از کلاس زبان اومده مامانم میگه خسته نباشی قشنگم بعد به من ی سلام هم نمیکنه نمیگم مامانم باید به من سلام کنه منظورم اینکه که سلام میکنم جواب نمی‌دن شاید باور نکنین اما من نه اهل رابطه با جنس مخالفم نه اهل اینکه با کسی تو مجازی دوس بشم شما اولین نفر هستین آسمان جااان بحث من و مامانم سر این مسائل پیش اومده در جامعه بود بخاطر اینکه مادربزرگم با ی کسی موافقه منم باید با این آدم موافق باشم و هر کاری کرد هیچی نگم نمی‌دونم شاید طرز فکرم اشتباهه اما نمیاد برام این مسئله رو حل کنه به جاش باهام بحث می‌کنه ببخشید اگه تند رفتم یا هر چیز دیگه ای واقعا حالم خوب نیست دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
۲۷ اسفند ۱۴۰۱
🌸🍃🍃🌸🌸🌸🍃🍃 خانم کانالمون میگه من عروس خاله م هستم ولی....
۲۷ اسفند ۱۴۰۱
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🍃🌸🌸🌸🍃🍃 خانم کانالمون میگه من عروس خاله م هستم ولی....
سلام آسمان جان عزیز خیرببینی بابت کانال اموزندتون.. ازتون کمک می‌خوام راهنماییم کنید .من عروس خاله م هستم همسرم تک پسره .خانوادش خیلی حسودی میکنن به ارتباط منو همسرم . یه شب مادر شوهرم به من زنگ زد و گفت که اون روزی که خونه ی ما بودید.بدون اینکه خبرداشته باشید من دعا نوشته بودم وریختم داخل غذا و پسرم خورده میگه قصد م این بوده که پشت کارداشته باشه .بازم تازه زنگ زد گفت یکی دیگه نوشتم برای رزق و روزی هست . باید بزارم رو لباس پسرم .. حالا بعداز اون دعای که نوشتن همسرم بامن سرد شده یواشکی همش باخانوادش صحبت می‌کنه هرچی که توزندگیمون میگذره رو میزارم کف دست مادرش هرچقدرم بهش میگم نگومیگه باشه .ولی یواشکی من می‌ره میگه اینم بگم که به همسرم نگفتم مادرت برات همچین دعای نوشته .یعنی نتونستم بگم.یهویی جنی میشه .خودمم یه جوری شدم خیلی سرد بی حوصله شدم نسبت به همه خواهش میکنم اگه ایده ی دارید کمکم کنید دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
۲۷ اسفند ۱۴۰۱
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🍃🍃 خانم کانالمون از تجربه بیست سال زندگی مشترکش میگه
۲۷ اسفند ۱۴۰۱
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🍃🍃 خانم کانالمون از تجربه بیست سال زندگی مشترکش میگه
سلام من میخام تجربه ۲۰ سال زندگی مشترک رو در چند جمله برای اعضای کانال مختصر بگم .. من خانم ۳۵ ساله هستم و ۲۰ سال در زندگی زحمت کشیدم خون دل خوردم از لباس و خورد و خوراک خودم گذشتم بخاطر همسر و بچه هام ، همیشه اخرین نفری که لباس میخرید من بودم اخرین نفری که غذا میخورد من بودم بهترین قسمت غذا رو همیشه برای همسر و بچه هام میزاشتم... اگه پولی پس انداز میکردم برای خودم خرج نمیکردم برای بچه هام چیزی که دوست داشتن میخریدم سالی یبار لباس میگرفتم اما برا بچه هام کم نمیزاشتم ... رستوران غذا سفارش میدادن من ارزونترین رو انتخاب میکردم بستنی فروشی میرفتیم ساده ترین بستنی رو سفارش میدادم چون نمیخاستم رو دست شوهرم خرج بزارم ارزونترین لباس رو میخریدم اگه مریض میشدم دکتر نمیرفتم تو خونه خود درمانی میکردم... هرگز ارایشگاه نمیرفتم همیشه خودم رنگ میخریدم موهامو رنگ میکردم تو خونه صورتمو اصلاح میکردم همیشه غذایی که همسر و بچه هام دوست دارن درست میکردم تو بازار بیشتر از مغازه های ارزون قیمت برا خودم خرید میکردم وبعضی وقتها عقب ماشین سوار میشدم وبچه هام صندلی جلو چند نفری بهم تذکر دادن که اینکارو نکن ارزش ت میاد پایین جلو بچه هات 😔 .. حالا نه شوهرم این چیزا رو یادشه نه بچه هام قدر شناسم هستن و همش خودم کردم که لعنت بر خودم باد... شوهرم گاهی که حرفش پیش میاد میگه میخاستی گذشت نکنی یا وظیفه ات بوده بچه ها هم که بدتر 😔 اخ که چقد من ساده بودم اصلا قدر خودمو نمیدونستم همیشه گذشت کردم تا اونا شاد باشن اما اونا الان بزرگ شدن و انتظارات بیشتری که دارن... گاهی که پولی دستمون میاد میگن بده ما میخاییم فلان چیز رو بخریم تو که پول لازم نداری کم کم متوجه شدم تو این خونه جایگاهی ندارم و همیشه منم که باید از خودم بگذرم الان تصمیم گرفتم برای خودم ارزش قائل باشم دیگه با گذشته خودم خداحافظی کردم میدونم باید زودتر این کارا رو میکردم اما واقعا نمیدونستم فک کردم چون مادر و همسر هستم باید همیشه فداکاری کنم اما فهمیدم اشتباه کردم فهمیدم من اول از همه باید خودم را دوست داشته باشم و به خودم برسم تا بقیه هم دوستم داشته باشن وبهم احترام بزارن تا نشکنم تا گوشه گیر و افسرده نباشیم چون جنس زن لطیف هست وحساس.. دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
۲۷ اسفند ۱۴۰۱
🌸🍃🌸🍃🍃🍃🍃🍃 پناه بردم به شاه خراسان
۲۷ اسفند ۱۴۰۱
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🌸🍃🍃🍃🍃🍃 پناه بردم به شاه خراسان
سلام خانم آسمان کانال خیلی خوبی دارین....اینقدر که وقتی میام دلم نمیخواد برم بیرون.... ولی بدبختر از من نبوده داخل کانالتون... من از کجا بگم از چی؟؟؟ بچه بودم مادرم فوت شد..من موندم و پدری معتاد و لاابالی که هرشب رفیقای مستشو میاورد خونه.... ۱۷سالم بود وقتی یکی از این شبها که دوستش میخواست بهم....... فرار کردم از خونه دیگه نموندم...رفتم حرم آقا و دست به دامنش شدم... فردا صبحش رفتم توی شهر کار پیدا کنم... خداروشکر یه خانم مهربونی وقتی قصه ی زندگیمو شنید بهم کار داد داخل خیاط خونه.... با یکی از کارگرهای اونجا ازدواج کردم ولی متاسفانه سرطانش شدید شد و دوسال پیش فوت کرد... الان۳۰سالم‌ بیشتر نیست ولی۹۰سالمه انگار... هیچ خوشی ندیدم..توروخدا دخترها اگر خانواده خوب دارین قدرشونو بدونید😔 دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
۲۷ اسفند ۱۴۰۱
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 طبیعت زیبای عجبشیر.آذر بایجان شرقی 🌸🍃🌸🍃🌸🍃
۲۷ اسفند ۱۴۰۱
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🍃 عید و مرگ عید و کوفت عید و درد بی درمون مردا در حال فرش شستن 😂😂😂 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🍃
۲۷ اسفند ۱۴۰۱
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🌸🍃🍃 سرگذشت #ستاره قدیمی و جذاب
🌸🍃 سلام دوستان عزیزم خوش اومدین..آسمان هستم..مدیر کانال... دوستان دلانه ستاره رو بخونید.... سرگذشتی جذاب و قدیمی😊 اگر درددل،عبرت یا دلنوشته ای دارین برامون ارسال بفرمایید تا بدون نام در کانال قرار بدیم... تمام دلانه ها بالای کانال سنجاقه.. دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
۲۷ اسفند ۱۴۰۱