🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
سلام آسمان جانم
تشکربابت کانال جذابتون....
خوشبختی یعنی اینکه یه غذای ساده درست کنی و منتظر همسر مهربونت باشی که از سرکارش برگرده برین پارک بشینید...
همسر من کارگر شهرداریه...حقومون خیلی کمه ولی همینکه پشت و پناه هم هستیم برامون کافیه❤️😍
🌸🍃🍃🍃🍃🍃
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🌸🍃🍃🍃🍃🍃
سلام آسمان جان ...
خوشبختی یعنی همسرت داره از کربلا برمیگرده و من مشتاقانه منتظرشم😊😊
انشاالله عصر میرسن😍❤️
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
AUD-20220721-WA0020(1).mp3
11.85M
🌸🍃🍃🍃🍃🍃
#ایده_معنوی_اعضا
#بخت_گشایی
سلام آسمان خانم عزیزم.
اون خانم مداح که46 سالشونه و ازدواج نکردند بگید نماز ام البنین بخونند
منم براشون میخونم.
یه توسل به حضرت عباس هم براتون میفرستم اگه صلاح دونستید براش بفرستید
من روزی چند بار میام سراغ کانال قشنگتون 😊🙏🌹
🌸🍃🍃🍃🍃🍃
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃
...
سلام به آسمان عزیزم....
تشکر بابت کانال خیلی جذاب و آموزنده تون...
خوشبختی یعنی بعد از ۶سال بلاخره قراره ازدواج کنیم...
من و نامزدم پسرعمو دخترعمو هستیم ولی متاسفانه بخاطر کینه ای که خانواده ها از هم داشتند مانع رسیدنمون میشدند...
بعداز۶سال اینقدر نامزدم تلاش کرد که اگر خدا بخواد آخر هفته عروسیمونه😊😊😊
دوستتون دارم برای همه دعا میکنم خوشبخت باشن😊
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🍃🌸 دلانه دختری یازده_ساله که با مردی مسن ازدواج میکنه
🌸🍃
سلام دوستان عزیزم خوش اومدین..آسمان هستم..مدیر کانال...
دوستان دلانه دختری یازده ساله رو بخونید....
سرگذشتی جذاب و قدیمی😊
دختری که به اجبار با مردی مسن ازدواج میکنه...
اگر درددل،عبرت یا دلنوشته ای دارین برامون ارسال بفرمایید تا بدون نام در کانال قرار بدیم...
تمام دلانه ها بالای کانال سنجاقه..
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🍃🌸 دلانه دختری یازده_ساله که با مردی مسن ازدواج میکنه
گفتم بیام کمک تون کنم ؟ گفت : نه من کاری نمی کنم فقط دستور میدم …دستور دادن بلدی؟ بیا …ولی نه نیا اونا الان اونجان …بهتره خودم برم ….و رفت …من لب تخت نشستم و زهرا رو گرفتم بغلم احساس کردم بچه ام ترسیده اوس عباس هم لب اون یکی تخت نشسته بود و سرشو پایین انداخته بود از اینکه اینقدر ناراحت می دیدمش رنج می بردم ….
یه مدتی طول کشید که دیدیم غذا رو آوردن چند تا زن جوون و دو تا مرد میان سال مجمعه های بزرگی رو روی سرشون میاوردن و پشت سرشون حیدر و طلعت خانم با دختراش میومدن و آخر سر هم خان باجی که یک کاسه دستش بود ……
باورم نمی شد همون طور که خان باجی گفته بود اونا برگشتن ..طلعت خانم می گفت حیدر نمی زاره ما بریم …
دو تا از مردا مجمعه های مهمونای ممد میرزا رو بردن و سفره رنگینی که خان باجی تدارک دیده بود پهن شد …و دیدم که طلعت خانم بدون خجالت اول از همه نشست و برای خودش کشید و به دختراش هم اصرار می کرد بخورین می بینین که خان باجی ناراحتی داره ملاحظه کنن و نزارین تعارف کنه و پشت سر هم لقمه می زد …..
و خان باجی خون خونشو می خورد …… و خیلی راحت به حیدر گفت خیلی دلم می خواست یه کاری می کردم کارستون ولی می ترسم انگه زن بابا بهم بزنن ……ولی طلعت خانم بازم بروی خودش نیاورد و گفت : نه بابا شما که از مادر با هاشون مهربون ترین اگه از شما گله کنن بی انصافیه همین اوس عباس ببین چه جوری زنشو تر و خشک می کنین با اینکه بیوه بوده و دو تا بچه داره خوب به خاطر اینه که نگن زن بابایی ……
خان باجی داد زد ..الان می زاری نهار زهر مارمون نشه ؟ و دیدم که طلعت خانم اصلا به روی خودش نیاورد .
نمی دونم اوس عباس چیزی خورد یا نه چون خیلی زود بلند شد و ما خداحافظی کردیم و راه افتادیم و با اصرار خان باجی با کالسکه ی ممد میرزا برگشیم خونه …..
تمام طول راه من به این فکر می کردم که حالا باید چیکار کنم اوس عباس که نتونسته بود از خان بابا پول بگیره و منم بچه مو می خواستم …چی پیش میاد نمی دونستم ….
اوس عباس بر عکس همیشه که شاد و شنگول بود غمگین و افسرده شده بود و من خودمو مسئول این وضع می دونستم.
نزدیکی های خونه دستشو گرفتم و گفتم بیا پول منو قبول کن و خونه رو تموم کن بهت قرض میدم رفتی سر کار بهم پس بده ……..دستشو گذاشت روی دستم و با یک حالت معصومانه گفت : الهی قربونت برم موضوع این نیست از چیز دیگه ای ناراحتم البته که پول خودمون بهتره… منت تو رو بکشیم راضی ترم ….. قول می دم این دفعه خونه رو تموم کنم و پول تو رو هم تا دینار آخر بر گردونم یه زندگی برات درست کنم که همه انگشت به دهن حیرون بمونن ، قسم می خورم خوشبختت می کنم نمی زارم آب تو دلت تکون بخوره آخه من عاشقتم …..
صبح خیلی زود اوس عباس پول ها رو ور داشت و بدون ناشتایی رفت و روز های دیگه پشت سر هم کار می کرد و بیشتر کار بنایی خونه رو بدونه اینکه کارگر بگیره خودش انجام می داد ….
وسط های شهریور بود….حالا شکم من کاملا اومده بود بالا …. روزها و شبها برای بچه ام گریه می کردم و منتظر بودم تا روزی بتونم اونو ببینم اوس عباس اونقدر به من محبت می کرد و احترامم رو نگه می داشت که دلم نمی خواست کاری کنم که باعث ناراحتی اون بشم ….
ادامه دارد
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 خانم کانالمون از خواستگاریش میگه
من یه خواستگار داشتم که خونه شون یه محله ی اصیل تهران بود و ما شهرری زندگی میکردیم
اون روز بارون میومد
اول که اومدن گفتن وای خوب شد زود راه افتادیم وگرنه از اونجا تا پایین شهر چقدر تو ترافیک میموندیم😐😂😂
بعد هم شروع کردن از عروس بزرگ شون بد گفتن و پشت سرش حرف زدن🤨
میگفت دختره تو دانشگاه انقدر زرنگ بود پسرمو مال خودش کرد 😑😂
اگر پسرم شهرستان نمیرفت دانشگاه خودم براش زن میگرفتم و خیلی چیز های دیگه که به اون بنده خدا نسبت داد
بعد هم گفت مادرشوهرم خیلی زرنگ بود، تورشو انداخت همه عروساشو از جاهای خوب تهران گرفت 🤯🤣
یکی تجریش یکی پاسداران منم که خیابون ایران!
انگار من مجبورش کرده بودم بیاد
چه بسا که من به همسایه ی حضرت عبدالعظیم (ع) بودن افتخار میکنم😍
جلسه ی بعد هم که آقا پسر اومدن یه جعبه شیرینی خیلی کوچیک گرفته بودن، مادرم هم به رسم ادب شیرینی شون رو آورد به خودشون هم تعارف کرد ولی پسر شون برنداشت، مامانش هم گفت بردار بخور ببین چی خریدی😂😂😂
من از یه طرف عصبانی از رفتار شون از یه طرف هم نمیتونستم خنده مو کنترل کنم😂
بعد مادرم که پذیرایی کردن و نشستن پسر شون شیرینی خوری رو برداشت و به مادرم اصرااار اصرار که شیرینی بفرمایید 🤣🤣
از در که رفتن من حتی بهشون فکر هم نکردم انقدر رفتار هاشون خنده دار بود، به مادرم گفتم قطعا منفی و تمام😁
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 مدتیه نمازمو ترک کردم
سلام به آسمان جان و همه ی اعضای کانال 😍
من یک دخترم و از شما عزیزان میخوام که راهنماییم کنید.
من نمازخون بودم ولی الان یک مدتیه که خودم میخوام نماز بخونم ولی نمیتونم مثل یک طلسم شده
هر روز به مرگ و روز قیامت فکر میکنم با خودم خیلی تلاش میکنم که نمازمو بخونم ولی نمیدونم براچی نمیتونم 😭😭
امیدوارم که آسمان جان این پیام رو در کانال قرار بدن تا اگر دوستان بتونن راهنماییم کنن
که من خیلی به خاطر این موضوع از طرف خوانواده و اطرفیان اذیت میشم
ممنون❤️
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100