none dagheto neshone goshne nade.pdf
2.25M
#ارسالی_اعضا_ی_خوبمون
🌸🍃🌸🍃
جلدیک کتاب نون داغ نشون گشنه نده
ازهمگی میخوام حتمااین کتاب روبخونن...
مخصوصادخترای چادری
🍃...@Sofreyedel...🍃
🌸💕🌸💕🌸💕🌸💕
قدیمیا خوب فهمیده بودن از زندگی چی میخوان
حیاط
حوض آسمون چندتایی درخت که به وقت و فصلش میوه هاشونو بچینی و بشینی لب حوض لذتشو ببری همینقدر ساده و قشنگ ...🌸🍃
🍃...@Sofreyedel...🍃
#چالش_بی_حیایی
🍃🌸🍃🌸
سلام چقدر من کانال وچالش هایی که میزارید دوست دارم
بی حیا ترین کسی که تاحالا دیدم جاری دومم هست با خانواده ی شوهرم زندگی میکنه وااای جلوی همه بالباس راحتی وتنگ میگرده تو حیاط خودشم هم چاق اصلا ی وضعی واصلا کسی را حساب نمیکنه فقط خودش میبینه ودومین بی حیا خواهر شوهر بزرگه مثلا اگه بدونه کسی خونه یکی دعوته بدون دعوت پامیشه میاد حالا عروسی تولد نهار شام 😁
🍃...@Sofreyedel...🍃
💞
موفقیت در یک ازدواج زمانی حاصل میشود که هرکسی به این واقعیت پیببرد که نیازهای شریکش حداقل به اهمیت نیازهای خودش است
💞
شما ازدواج نمیکنید تا بیمسئولیت باشید،
بلکه ازدواج میکنید چون فکر میکنید آنقدر بالغ شدهاید که بتوانید همزمان نیازهای خود و یک فرد دیگر را برطرف کنید.
اگر قرار باشد در یک رابطه فقط نیازهای یک نفر برآورده شود؛
یا یکی بر دیگری مقدم دانسته شود،
این زندگی خیلی زود به شکست میانجامد.
🍃...@Sofreyedel...🍃
#چالش_بی_حیایی
🍃🌸🍃🌸
سلام درمورد چالش بگم ک بی حیا ترین آدم شوهر سابقم بود ک خداروشکر ازش طلاق گرفتم
این از اون نامردا بود روز آخر زندگی مون با بی حیایی کامل گفت مامانت بگو بره حمام من میخوام بیام فلان کارش کنم😭😭 الان یاد حرفش افتادم گریه ام گرفت اینقدر اون روز عصر فحش زشت مادری بهم داد با اینکه مامانم دختر عموشه ها و خیلی زن خوبیه کلی پول بهمون میداد مامانم خرج مون میداد سگ پدر شوهرم بیکار بود
آخرش هم کلی فحشش داد
بابام نمیدونه اگر متوجه میشد مطمئن بودم با شوهرم حتی چاقو کاری میکردن
بعداز اون ماجرا رفتم قهر 10 ماه بعدم کلا طلاق گرفتم حتی معذرتم نخواس فقط یکبار به خنده گفت تو دعوا ک حلوا پخش نمیکنن خب پیش میاد
امیدوارم خدا جوابش بده هنوز حرفاش تو گوشمه
بی حیا یروز بهم گفت جوون اسم عمه اش آورد گفت خیلی وقته تو کفش هستم به همه نظر داشت اینقدر زن بیوه دور و برش داشت تازه باباشم روی عروس های خودش نظر داشت آرزو داشت پسرش بمیره با عروسش ک خیلی پاک بود راحت باشه
خدا از این نامردا نگذره
🍃...@Sofreyedel...🍃
🍃...تجربه زندگی...🍃
سرگذشت#مرد_ترین_دختر_دنیا(۱) 🍃🌸🍃🌸 ناگهان صدای دلخراش یکی از مسافرین سکوت را بر اتوبوس حاکم کرد: «
سرگذشت#مرد_ترین_دحتر_دنیا(۲)
🌸🍃غصه نخور شاید مسیرمون بهم بخوره من دارم میرم خونه دوستم که تازه از کربلا برگشته. شاید تا یه جایی هم مسیر بودیم.» دخترک که شاید همسن و سال خودم بود، با حالتی با مزه به شکلات مک خودم بود، با حالتی با مزه به شکلات مک می زد و به من نگاه می کرد و اشک می ریخت. چهره او برایم خیلی آشنا بود. او هم در همین فکر بود که پرسید: « چهره شما برام خیلی آشناست. انگار همین چند وقت پیش شما رو جایی دیدم اما هر چی فکر می کنم یادم نمی یاد.» با لبخند گفتم: « ممکنه، شاید...» و آنجا بود که بعد از کمی صحبت پی بردیم خانه دخترک – که حالا می دانستم نامش «کیمیا»ست - و پدرش، با خانه دوستم «مریم» در یک مجتمع قرار دارد، درست دیوار به دیوار هم! و آنجا بود که کیمیا گفت « حالا فهمیدم شما رو کجا دیدم. فکر کنم دو، سه هفته قبل بود که اومده بودین اینجا. من شما رو تو راه پله ها دیدم. » صورت از اشک شوره زده کیمیا رو بوسیدم و گفتم: « حتما حکمتی در کاره. شاید من و تو بتونیم دوستای خوبی برای هم باشیم.» و آنجا بود که من و کیمیا دست رفاقت و خواهری بهم دادیم!
- من چیز زیادی ازشون نمی دونم. فقط می دونم کیمیا یه پدر سرطانی داره. دو، سه ماه بیشتر نیست که اومدن اینجا و با کسی رفت و آمد ندارن. کیمیا هر روز صبح زود از خونه میره بیرون و ساعت چهار و نیم، پنج برمی گرده. گاهی هم عصرها میره بیرون و دیر وقت برمی گرده. یه مرد مسن هم هر روز میاد خونه شون و تا اومدن کیمیا می مونه که احتمالا پرستار پدرشه. روزای اولی که اومده بودن اینجا یه روز بعدازظهر کیمیا یه کاسه آش اورد و گفت نذریه و ازم خواست برای شفای پدرش دعا کنم. راستش اهالی مجتمع حرفای خوبی درباره شون نمی زنن. میگن کیمیا که دختر جوون و زیبایی هم هست حتما توی کار خلافه. ولی کسی چه می دونه اصل ماجرا چیه...
بعد از آشنایی با کیمیا چند باری به دعوت خودش به خانه شان رفتم. او دختر خوب و مهربانی بود. اما خسته بود و نگاهش برق شادی نداشت. او با تمام وجود برای شاد کردن پدرش تلاش می کرد و می خندید و به او روحیه می داد. کیمیا هیچ حرفی از زندگی شان نمی زد و هر بار که من درباره مادرش از او سوال می کردم تنها جوابی که می داد این بود:« من کوچیک بودم مادرم فوت کرد.» و با زیرکی بحث را عوض می کرد. حس می کردم نمی خواهد از زندگی شان حرفی بزند. چند ماه آشنایی من و کیمیا می گذشت. صبح یکی از روزهای فروردین ماه امسال بود که کیمیا با من تماس گرفت و در حالیکه بغض در صدایش موج می زد گفت: «صبا جان اگه فرصت کردی یه سر بیا خونه ما. بابام باهات کار داره.» عصر همان روز به خانه شان رفتم و با دیدن «خلیل»- پدر کیمیا- جا خوردم. نسبت به دفعه قبلی که دیده بودمش خیلی ضعیف تر شده بود. روی صندلی کنار تختش نشستم و گفتم: « من در خدمتم، کیمیا گفت با من کار دارین...» خلیل که هنگام حرف زدن نفس کم می اورد و به سرفه می افتاد گفت: « مزاحمت شدم دخترم... خودم می دونم که دیگه بیشتر از این نمی تونم دوام بیارم.اگه تا حالا هم تونستم با غول سرطان دست و پنجه نرم کنم، فقط به خاطر محبت های کیمیا بوده. دخترم شما رو خیلی دوست داره. خواستم بیای اینجا و حرفامو بهت بگم تا لااقل خیالم راحت باشه بعد از رفتنم این دختر تنها نمی مونه...» کیمیا گوشه اتاق ایستاده بود و اشک می ریخت و من گوش سپرده بودم به حرفای پدرش...
ادامه دارد
🍃...@Sofreyedel...🍃
#چالش_بی_حیایی
🍃🌸🍃🌸
چالش بی حیا🥺چندسال پیش بادوتاخانوم فقط درحدسلام واحوالپرسی رابطه داشتم یه روزبمن گفت فرداسفره ابوالفضل دارم بیاخونه ما🤔شک کردم که چرافقط بین همسایه ها فقط بمن گفته ونرفتم بعدا همسایه ها گفتنداینا یه گروه خراب وباند مبتذل هستند الان هم که تعریف میکنم تنم میلرزه وخدارو شکرمیکنم که اونروز نرفتم سفره ای هم درکارنبودمنم شادی😊
🍃...@Sofreyedel...🍃
#چالش_بی_حیایی
🍃🌸🍃🌸
سلام اسمان جان بی حیاترین آدم پدر شوهر و خواهر شوهرای من هستند مادر شوهرم تازه فوت کرده بود بعد دوماه خواهرشوهرام خواستن نوبتی دو روز دو روز بریم پیش پدر شوهرم سری اول که نوبت من بود شوهرم کار بود بچه هام خواب بودن دیدم پدر شوهرم هی به بدن من دست میزنه گفتم منظوری نداره هفته بعدش دوباره این کار رو تکرار کرد اما بدتر باهاش دعوام شد و به شوهرم زنگ زدم به برادر شوهر و خواهر شوهرام گفتم تازه یه چیزم بهش بدهکار شدم ۰براش زن گرفتن اما نموند خواهر شوهرام بازم با کمال پرویی خواستن نوبتی بریم پیشش انقدر پدرشوهرم بی حیا بود که بعد سه چهار ماه که من نمیخواستم دیگه به اون قضیه فکر کنم با پرویی میگفت تو مثل دختر هستی دوست دارم چرا رفتی به همه گفتی ۰گفتم کدوم پدری با دخترش این کارو میکنه یا بدن دخترش رو لمس میکنه به شوهرم گفتم من دیگه نمیرم خونه پدرت .دیگه ام نرفتم
🍃...@Sofreyedel...🍃
#چالش_بی_حیایی
🍃🌸🍃🌸
سلام
خسته نباشید
بی حیا ترین فردی که تا حالا دیدم خودمم🤦♀️🙄چون دیروز با مادر شوهرم دعوا کردم لجم گرف خیلی حرفا گفتم که نباید میگفتم 🤕
آخه میدونید مادر شوهرم خیلی بین منو جاری کوچیکم فرق میزاره در صورتی که من خیلی سر تر از اونم من هم تحصیلاتم خیلی بیشتر از اونه هم خانوادم هم آداب معاشرتم هم رفتارم حتی قیافمم خیلی خیلی بهتر از اونه تو همیه فامیل میگن عروس بزرگه فلانی خوبه خوشگله خانوم تره با کمالات تره ولی مادر شوهرم هیچ کدومو نمی بینه من هر کاری بکنم به چشمش نمیام ولی عروس کوچیکه که کلا یه جا نشسته سرش تو گوشیه و حتی ناز وعشوه و خانمی کردنم بلد نیس آدم نمتونه یه نیم ساعت باهاش حرف بزنه سر زبون دار نیس ولی ندونم چرا وختی اون هست من اصلا انگار وجود ندارم 🙁😣
من همشو به مادر شوهرم گفتم شوهرمم پیشم بود ولی هیچ نگف
الانم عذاب وجدان گرفتم روم نمشه برم پیش مادر شوهرم 😐😑
🍃...@Sofreyedel...🍃
🍃🌸
داشتن باور مثبت مثل آب دادن به یک دانه است. در ابتدا چیزی مشخص نمیشود، اما بعد از مدتی میوه باور مثبتتان را خواهید چشید.
🍃...@Sofreyedel...🍃
#یک_نکته_از_هزاران 🌸
🍃🌸
در بازار تهران، یک شخص دوغ فروشی دکانی داشت. برای جلب توجه مشتری، ملاقه ای پر از دوغ را از داخل ظرف بالاتر می آورد و خالی می کرد و صدا می زد: «تشنه به دوغ تازه» و تکرار می کرد.
مرحوم شیخ رجبعلی خیاط رحمه الله علیه می گفت:
«وقتی او از دنیا رفت، سر قبرش رفتم، دیدم در داخل قبر (برزخی) هم می گوید: تشنه به دوغ تازه، تشنه به دوغ تازه». (خاطرات جناب شیخ، ص 125)
«یعنی ملکات دنیوی در برزخ نیز همراه انسان هستند.»
_____________
اهل علمی گوید: با مرحوم شیخ حسن علی اصفهانی برای فاتحه به قبرستانی رفتیم. شیخ فرمودند: «گوش کن! از این قبر چه صدایی میشنوی؟»
بر اثر توجه (و تصرف) ایشان، شنیدم که از قبر (برزخی) صدا می آمد: «خیار سبز کاکل به سر»
بعد به قبر دیگر اشاره کردند، شنیدم که میگفت: «لااله الاالله». فرمودند: «صاحب قبر اول، بقال بود و چندین سال از فوت او می گذرد، خیال می کند زنده است و مشغول فروش می باشد.
دومی مردی بود اهل دل و اهل ذکر، پس در آن عالم (برزخ) هم مشغول ذکر حق است.
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
یکی از شاگردان مرحوم شیخ مرتضی انصاری میگوید: «نیمه شبی در کربلای معلی از خانه بیرون آمدم، در حالی که کوچه ها گل آلود و تاریک بودند و من چراغی با خود برداشته بودم.
از دور شخصی را مشاهده کردم، که چون به او نزدیک شدم دیدم، استادم شيخ انصاری است.
با دیدن ایشان به فکر فرو رفتم و از خود پرسیدم که آن بزرگوار در این موقع از شب، در این کوچه های گل آلود با چشم ضعیف به کجا می روند؟!
از بیم آنکه مبادا کسی در کمین ایشان باشد، آهسته به دنبالش حرکت کردم.
شیخ آمد و آمد تا در کنار خانه ای ایستاد و در کنار در آن خانه زیارت جامعه را با یک توجه خاصی خواند، سپس داخل آن منزل گردید.
من دیگر چیزی نمی دیدم اما صدای شیخ را می شنیدم که با کسی سخن می گفت.
ساعتی بعد به حرم مطهر مشرف گشتم و شیخ را در آنجا دیدم.
بعدها که به خدمت آن جناب رسیدم و داستان آن شب را جویا شدم پس از اصرار زیاد به من فرمودند: «گاهی برای رسیدن به خدمت «امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)» اجازه پیدا می کنم و در کنار آن خانه (که تو آن را پیدا نخواهی کرد.) می روم و زیارت جامعه را می خوانم، چنانچه اجازه ثانوی برسد خدمت آن حضرت شرفیاب میشوم و مطالب لازم را از آن سرور میپرسم و یاری می خواهم و برمی گردم.»
سپس شیخ مرتضی انصاری از من پیمان گرفت که تا هنگام حیاتش این مطلب را برای کسی اظهار نکنم.»
(📚- ملاقات با امام زمان (ع) )
🍃...@Sofreyedel...🍃
لطافت زنونه اعضا
🌸🍃🌸🍃
سلام اینم از ایده من... گلایی ک همسرم برای خاستگاریم آورده بود رو خشک کردم و بعد بهش اسپری براق کننده زدم و گذاشتم توی ی پارچ برنجی.. زیرشم ی ساتن مناسب با رنگ گلا انداختم.. البته اینو باید ب اونایی ک هنوز دارن جلسات خاستگاری رو میگذرونن بگم..!!
من تمام گلایی که همسرم برام خریده بود،چه خواستگاری ومناسبتا وبله برون و.....وحتی تمام گلایی که روزانه برام خریده رو همه رو خشک کردم والان که ازدواج کردیم تو اتاق خوابمونو بااونا تزیین کردم،رودرودیوار گلارو زدم.همسرم بعد ازدواج که دید خیلی خوشش اومد،کارقشنگیه ،هرچندوقت یبار که باهم تو اتاقیم خاطرات گلارو باهم مرور مبکنیم،دنبال یه ایده ام که تا اخر عمر همه گلارو نگه دارم چون همش زیادتر میشه
میشه گلا روچسبوند روی ی تخته سفید.. (چون اینجوری خیلی جلوه میکنه.. )بعد ی قاب که عمقش ۵-۶ سانت باشه..( مث قابهایی ک برای تابلوهای سه بعدی میگیرن) دورش گرفت.. اسپری براق کننده هم رو حتما بهشون بزنید.. جلوَش خ فرق میکنه...
ویه چیز دیگه،من همه اس ام اسامو از زمان اشنایی تا الان نگه داشتم،چندوقت یبار پیامایی که حس خوبی داشتیم دوتامون یا خاطره داریم یاروز خاصی بودو براش میفرستم وهمه چی براش یاداوری میشه،مثلا دیروز اسمسی که صبح بله برون زده بودو براش فرستادم.
میشه گلا روچسبوند روی ی تخته سفید.. (چون اینجوری خیلی جلوه میکنه.. )بعد ی قاب که عمقش ۵-۶ سانت باشه..( مث قابهایی ک برای تابلوهای سه بعدی میگیرن) دورش گرفت.. اسپری براق کننده هم رو حتما بهشون بزنید.. جلوَش خ فرق میکنه...
اگر میخوای دسته گل رو خشک کنین به صورت وارونه یه جا اویزون کنین بعد چند وقت خشک میشه روی گل ها هم میتونین از لوازم گل سازی اسپری براق کننده بخرین بزنین براق میشه.
برای خشک کردن غنچه گل غنچه ها رو تو سینی بچینین بعد بزارین جلوی آفتاب یا رو کابینت باشه بعد چند روز خشک میشن.اگه خوراکی نیستن مثل گل محمدی اون هارو هم میتونین بعد خشک شدن اسپری براق کننده بزنین.😘
🍃...@Sofreyedel...🍃