🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 تجربه ای در زندگی
سلام دوستان خوبم. تا حالا داستان های زیادی رو خوندیم، داستان هایی با موضوع اینکه پول و مال و دارایی هاتون رو خودتون استفاده کنید، قبل از اینکه ورثه استفاده کنند هم زیاد خوندیم، ولی منم یه داستانی با همون مضمون داشتم و دلم میخواست توی این کانال، برای شما هم بفرستم.
ما یه فامیل خیلی ثروتمند داشتیم. از اونها که یه خونه ی خوب و بزرگ توی بالاشهر داشت و همیشه سفره دار بود.
این بنده خدا از اون دست آدمهایی نبود که خسیس باشه و از ثروتش استفاده نکنه.. نه اتفاقا اهل بریز و بپاش هم بود. و توی زندگیش هر چیزی که میدید قشنگه و کارایی هم داره تهیه میکرد. ولی یه اخلاق بدی داشت و اون هم این بود که توی هر کار خیری شرکت نمیکرد. و فقط جایی دستش به خیر میرفت که مورد توجه قرار بگیره. مثلا ما یه آشنایی داشتیم که خیلی فقیر بود، توی زمستون خونه اش رو با ذغال روشن میکرد و بخاری نداشت، هر چی گفتم شما که دستت به دهنت میرسه، یه بخاری برای این خانواده تهیه کن. زیر بار نرفت ولی همون سال برای مراسم های خاصی که فلان دوستش برگزار میکرد، مبلغ هنگفتی رو داده بود. یعنی اگر قرار بود اسم و رسمی پیدا کنه، خوب خرج میکرد، ولی اگر قرار بود گمنام بمونه نه... خرجی نمیکرد.
همین آقا، سر پیری، بعد از فوت خانمش، به سرش زد، علیرغم داشتن چندین فرزند، زن جوون بگیره، و بخاطر این که بچه هاش راضی نبودند، رفت پیش یکی از پسر هاش و خونه ی بزرگ و درندشتش رو به اسمش زد، تا پسرش راضی بشه. اون پسر هم براش زن جوون گرفت و چند سالی هم باهم زندگی کردند. و فامیلمون عمرش رو داد به شما.
هنوز کسی از ماجرای خونه خبر نداشت.
روز فوتش پسرهاش سر از پا نمیشناختن. از خوشحالی مرگ پدرشون تو پوست خودشون نمیگنجیدند. و همش تو این فکر بودند که اگر خونه ی چند میلیاردی پدر رو بفروشن، چقدر سهم گیرشون میاد.
خیلی تلخه که یه پدر عمری برای بچه هاش تلاش کنه و دست آخر روز مرگش، بچه هاش بخاطر مال و ثروتش خوشحال باشند.
روز خوندن وصیت نامه که شد، همه فهمیدن سرشون بدجور کلاه رفته و ارث و میراثی در کار نیست و خونه ی چند میلیاردی به نام یکی از داداش ها هست.
هنوز که هنوزه درگیر کارهاش هستند و با وجود، داشتن وصیت نامه، باز هم هر کسی سهم خودش رو میخواد.
حالا من این داستان رو نوشتم که بگم، کار اگر برای رضای خدا باشه، زندگی به اینجاها نمیرسه. دعای خیر بنده های خدا توی راه خود آدم میاد. و موقع مردن کسی از مرگ خوشحال نمیشه. یادتون باشه قدم های کوچک و بزرگ زندگیتون رو خدایی بردارید.
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃🌼
ڪت و شلوارۍ ڪھ مخصوص شھدا بود🕊💔
ڪت و شلوار دامادۍ اش را
تمیز و نو در ڪمد نگھ داشتھ بود..🙂
بھ بچھ هاۍ سپاھ مۍ گفت:
براۍ این ڪھ اسراف نشود، هر ڪدام
از شما خواستید داماد شوید،
از ڪت و شلوار من استفاده ڪنید.
این لباس ارثیھ ۍ من براۍ شماست.☺🍁
پس از ازدواج ما ، 💍
ڪت و شلوار دامادۍ محمد حسن ،
وقف بچھ های سپاھ شدھ بود و
دست بھ دست مۍ چرخید.🌱
هر ڪدام از دوستانش ڪھ مۍ خواستند
داماد شوند، براۍ مراسم دامادۍ شان،
همان ڪت و شلوار را مۍ پوشیدند.🌻
جالب تر آن ڪھ ، هر ڪسۍ هم آن
ڪت و شلوار را مۍ پوشید؛
بھ شھادت مۍ رسید!🙂🕊
راوۍ : همسر شھید سردار محمد حسن فایدھ
🍃🍃🌼🍃🍃🌼🍃🍃🌼🍃🍃🌼
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 بشنویم گفتمان خانم کانالمون برای خانمهایی که هسمرشون اعتیاد داره
سلام آسمان جان اون خانمی که گفته آقاش معتاده و....
منم شوهرم معتاد بود هربار بهش میگفتم طَفره میرفت ولی من میدونستم اعتیاد داره،تا یکبار سرِ قضیه ای بهش گفتم و اوهم اومد توخونه، تو حیاط خلوت نشست کشید
چندین ماه دیگه پاتوقِش تو حیاط خلوت بود،منم گاهی میرفتم کنارش،چایی نبات براش میبردم و...
همونجا حرف میزدیم،من لب به سیگار و ...هیچی نمیزدم فقط کنارش بودم گاهی ...
تخمه میخوردیم...
اینم بگم چون دوتا بچه داشتم زیاد نمیتونستم تو حیاط خلوت باشم...چه شب هایی که تا صبح کنارم نبود همش تو حیاط خلوت...
گلایه میکردم که من تنها بودم و پیشم نخوابیدی😢
اما اعتیادش رو تو سَرِش نمیزدم..فقط گاهی میگفتم بچه هات دارن بزرگ میشن،اونا بابای معتاددو شکسته نمیخوان،به هرحال تو چهره خیلی تاثیر میگذاره...
از اون طرف هم هرکسی منو میدید تعجب میکرد ازدواج کردم و دوتا بچه دارم😄😁
اینا رو با آب و تابِ زیاد براش تعریف میکردم...
خودش میگفت ازشنبه ترک میکنم،من فقط در جوابش میگفتم ان شاالله...و این شنبه نمیومد😩😃
خلاصه یهویی تصمیم گرفت و رفت کلاسِ ترکِ اعتیاد...
خوبیِ کلاس ها این بود یهویی ترکشون نمیدادن،کم کم روشون کار میشد....
البته اینم بگم که من همیشه سرِ نمازهام دعاش میکردم و دعا برای زندگیمون،حالا گاهی هم دعوا میکردیم ولی خب تهش همدیگرو خیلی دوست داشتیم و داریم...
خودش هم دلیل این تصمیمشو اینجور گفت:
اومدم تو خونه کشیدم،درسته کمتر پول خرج کردم برای کشیدنم اما پانشینیِ مواد کشیدنم زیاد بود و هرکس که کارم داشت مجبور میشدم دروغ بهش بگم و دیگه خودم حالم هم خورد از این رفتارم و دروغ گفتن هام و رفتم تو فکرِ ترک..
وقتی کنار رفیق میرفت بکشه به هرحال یکی تنقلات میبرد،یکی چندبسته سیگارو...خرجِشون بالاتر بود،تو خونه نهایت چای نبات میخورد و نوشابه و هفت الی هشت تا دونه سیگار...
البته بگم من خیلی سختی کشیدم زمستون که بود میخواست بیاد کنار بخاری بکشه من وبچه هام تا دیر وقت خونه بابام می موندیم،بعد اونا سراغ شوهرم که میگرفتن منم به دروغ میگفتم دستش سرکار بند شد،کارِش چون آزاد بود 😢
الان خداروشکر کلاس ها رو داره ادامه میده و من بچه یِ سومم باردارم.😍برامون خیلی دعا کنید
من خیلی ویار دارم😖😫الان یکم بهترم خداروشکر بازم شما دوستان برام دعا کنید حتما🙏🌹
این خانم چون قسم داده بود و راهنمایی میخواست من براش نوشتم😍
هرکار میکنی ی جوری بکشونِش تو خونه بکشه،
میدونم گفتنش راحته اما سخته....
برو کنارش بشین،چای نبات همیشه آماده باشه براش ببر...از خودت هم تعریف کن براش...
مثلا کنارته بگو چه زنِ خوشکلی داری و...
از این زبون بازیا که حتما همه بلدن😍😁
من یازده سال زندگی کردم،ده سالِش به تباهی رفت😢😢سختی هایِ دیگه هم کشیدم که دیگه مجالِ گفتنش نیست،قصه یِ زندگیِ من خودِش یک کتابِ چندین جلدی میشه😢😅
اینم اضافه کنم حالا هم که کلاس هایِ ترک میره گاهی خیلی کم حوصله میشه به خاطرِ بالا و پایین اومدنِ دوزِ داروهاشون هس،وقتی کم حوصله میشه بداخلاق هم میشه خب😢منم ویار دارم به محبت بیشتر نیاز دارم اوهم به درک و محبتِ من...ان شاالله خدا صبرم بده🤲
این روزها رو دارم میگذرونم به امیدِ روزهایِ بهتر😍به هرحال میگذره،درسته سخت میگذره اما خب هرکسی ی جور امتحانی داره تو این دنیا...
امتحانِ منم اعتیاد و بداخلاقی و...شوهرم هس
خدا کنه بازم من زود از کوره در نروم و صبر و حوصله داشته باشم
با اینکه خیلی کارهای اشتباه هم من کردم، اما از خدا همیشه کمک خواستم و هیچ وقت نمازم رو ترک نکردم...و همین باعث میشد همه جا خدا به موقع دستم رو بگیره و آبرومو نگه داره ،
برای عاقبت به خیری مون خیلی دعا کردم🤲😊
برایِ من و نی نیِ تو راهیم و همه یِ خانوادم دعا کنید🙏🌹ممنونتونم😘❤️
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 یک خاطره جهت فان
جاتون خالی واسه اولین بار با آقایی رفته بودیم سفر عمره ☺️
ی روز که با آقایی هوس کردیم دونفری بدون کاروان بریم زیارت من نمی دونمچیشد از ذوق بود یا که تاثیر آب و هوا بود گیج میزدم با دمپایی لنگ به لنگ از هتل راهی زیارت شدیم 😢آقا میدیدم مردم بهم ی جوری نیگا میکنن ولی متوجه نمیشدم وارد حرم که شدیم نا خودآگاه چشمم به دمپایی ها افتاد ی سکته ناقص زدم😱 تمام صحنه هایی که دیگران عجیب بهم نیگا میکردن مثله فیلم از جلو چشمم رد شد یهویی گفتم یا خدا🤯 آقایی برگشت طرفم اونم چشمش افتاد به دمپایی ها 🙄😳
چشمتون روز بد نبینه چه حاله وحشتناکی داشتیم هردومون😨
من که گفتم بیا برگردیم آقایی گفت برگردیم هم که باید با همین دمپایی ها برگردی پس بیا به زیارتمون برسیم من قبول نکردم گفت خب بیا دمپایی ها رو بده من تو کفشای منو بپوش منم گفتم حداقل از دمپایی لنگ و به لنگ که بهتره قبول کردم
خلاصه که تصور کنید من با کفش مردونه که دومتر از پام بزرگتر بود آقایی هم با دمپایی لنگ و به لنگ دیگه تصور کنید ذهنیت مردمی که این صحنه رو میدیدن😂😂
شاید فک میکردن هر کدوممون داریم اون یکیو میبریم زیارت واسه شفا🤣🤣🤣🤣
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 زندگی به سبک شهدا
خیلی خنده رو بود خیلی شوخ طبع بود همه مصطفی را با همان حالت شوخی و خنده هاش می شناختند؛ حتی همان وقت ها هم که خوابگاه بود، می گفتند هر اتاقی که می رفت پر از خنده و شوخی می شد
در عین حال سر کارش با هیچ کس شوخی نداشت؛ با هیچ کس؛ هرگز به زیر دستش زور نمی گفت، شاید به رئیسش و بالا دستیاش زور می گفت، اما به زیر دستانش هرگز؛ این ها را که خودش نمی گفت، دوستانش تعریف می کردند
نسبت به خانواده اش، شدیداً عاطفی بود، در حدی که اگه یک وقتی علیرضا مریض می شد و سرفه ای می کرد، من اول باید آقا مصطفی را جمع و جور می کردم تا علیرضا رو
همسر شهید احمدی روشن
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 چرا همسرم عاشقم نمیشه
💔 چرا همسرم عاشقم نیست؟
🔻اساساً محبت در ازدواج نمیتواند آنقدر عمیق و پرحرارت باشد که ما تصور میکنیم. اینکه امکان داشته باشد با یاد کسی دلمان بلرزد، با بردن نامش دست و پایمان را گم کنیم، از دیدنش حس پر شدن تمام خلأهای روحمان را داشته باشیم و این حسها همیشگی و دائمی باشد درون ما؛ تصور غلطی است. معمولا اینجور حسها سطحی و زودگذر هست و در دراز مدت اینگونه نخواهد ماند.
🔻اصولا توقع عاشقی از کسی داشتن خودش باعث نفرت خواهد شد. مرد وارد خانه میشود، همسرش به هر دلیلی الآن حوصلۀ خیلی چیزها را ندارد، به او میگوید: تو چرا مرا تحویل نگرفتی وقتی وارد خانه شدم؟ خانم میگوید: خب حال نداشتم، سرم درد میکرد! مردی که توقع زیادی از عشق داشته باشد اینگونه خواهد شد، به او میگوید: اِ؟ تو مگر مرا میبینی سر دردت برطرف نمیشود؟ مگر روحیه نمیگیری از حضور من؟ چرا اینقدر سرد برخورد میکنی؟ با کمی بیمحلی طرف مقابل از چشمش میافتد. چون توقعش را دیگر برطرف نمیکند.
🔻همۀ این نوسانات موجب میشود که آن عشق موهوم و خیالی مخدوش بشود. عشق موهوم و خیالی مخدوش شد، کینه و نفرت شروع میشود. سر چی؟ سر چیزهای خیلی ساده که شما بزرگترش را از رفقای خودتان میبینید اما کینه پیدا نمیکنید.
#استاد_پناهیان
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
#ارسالی_اعضا
🍃🌸
من اولین بار همسرم را با مادرش جلوی درب امامزاده دیدم من باخاله ام رفته بودم امامزاده که انگار مادرشوهری منو اونجا دیدن و به خاله ام گفته بودن منم گذری نگاهش کردم گفتم چه خوشگله😊 اما فکر میکردم عشق بعداز ازدواج بوجود بیاد امانیومد😔 الان ۶ساله ازدواج کردیم به دخمل خوشگلم مثل همسرم دارم ....همسرم خوبه اماتا وقتی که همه چیز باب میل خودش باشه
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 نصف بیچارگی زنها از زمانی شروع شد که...
نصف بیچارگی زنها از وقتی شروع شد که دستشون توی جیب خودشون رفت و حس کردند دیگه نیاز مالی به مردها ندارند.
در صورتی که یکی از نیازهای مرد پول خرج کردن برای کسانیه که دوستشون داره. و جالب اینه که بعد، خود این پول خرج کردن باعث میشه اونها رو بیشتر دوست داشته باشه و این دور همینطور ادامه پیدا میکنه …
اگه شما بهش اجازه ندین براتون پول خرج کنه، میره کس دیگه ای رو
پیدا میکنه و براش پول خرج میکنه. دیگه خود دانید!
( البته باید گفت کمک مالی به همسرتون خیلی خوبه . اما اگر شما هم پول دراوردین بدین ایشون کارت بکشه 😉
ونکته مهم دیگه اینکه این توصیه رو با ولخرجی اشتباه نگیرید، و راه رو اشتباه نرید.)
لباس مردها مستقم به احساسشون وصله!
یعنی به کسی که لباسشون رو مرتب میکنه ناخودآگاه وابستگی عاطفی پیدا میکنن و به قدری ازش ممنون میشن که سعی میکنن در اولین فرصت چند برابر جبران کنن.
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 قشنگه بخونید
🍃
استاد نازنینی داشتیم در دوران دانشجویی.
تلاش میکرد حرفهای درشت اجتماعی را به گونهای با شوخی و خنده بیان کند که آدم لذت ببرد.
روز اول کلاس، آمد روی صندلی نشست و بیمقدمه و بدون حالواحوالپرسی رو به یکی از پسرهای کلاس کرد و گفت:
"اگه امروز که از خونه اومدی بیرون، اولین نفر تو خیابون بهت میگفت زیپت بازه، چی کار میکردی؟"
پسره گفت: "زود چکاش میکردم."
استاد گفت:
"اگر نفر دوم هم میگفت زیپت بازه، چطور؟"
پسره گفت: "با شک، دوباره زیپم رو چک میکردم."
استاد پرسید: "اگر تا نفر دهمی که میدیدی، میگفت زیپت بازه، چطور؟"
پسره گفت: "شاید دیگه محل نمیذاشتم."
استاد ادامه داد: "فرض کن از یه جا به بعد، دیگه هرکی از جلوت رد میشد، یه نگاه به زیپت میانداخت و میخندید. اون موقع چیکار میکردی؟"
پسره هاج و واج گفت:
"شاید لباسم رو میانداختم روی شلوارم."
استاد با پرسش بعدی، تیر خلاص رو زد :
"حالا اگر شب، عروسی دعوت باشی، حاضری بری؟"
پسره گفت: "نه! ترجیح میدم جایی نرم تا بفهمم چه مرگمه."
استاد یهو برگشت با حالتی خندهدار گفت:
"دِ لامصبا! انسان اینجوریه که اگر هی بهش بگن داری گند میزنی، حالا هرچی باشه، باورش میشه داره گند میزنه.
امروز صبح سوار تاکسی شدم، راننده از کنار هر زن راننده ای رد میشد، کلی بوق و چراغ میزد. آخر سر هم با صدای بلند داد میزد که: "بتمرگ تو خونهات با این دست فرمونت."
خب این زن بدبخت روزی ده بار این رو از این و اون بشنوه، دستفرمونش خوب هم که باشه، اعتماد به نفسش به فنا میره!😔
پسفردا میخواین ازدواج کنین، دوست دارین شریک زندگیتون یه دختر بیاعتمادبهنفس باشه یا یکی که اعتمادبهنفسش به شما انرژی بده؟"
بعد برگشت رو به همه کلاس و گفت:
"پس حواستون باشه! اگر اعتماد به نفس هر آدمی رو از میون ببرین، نه تنها خدا طعم شیرین زندگی رو بهتون حروم میکنه، جهانی رو که توش قراره زندگی کنین رو هم خراب میکنید."
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
آدما همیشه نمیگن: «دوست دارم.»
بعضی وقتا شبیه این چیزهاست،
«مراقب خودت باش.»
«غذا خوردی؟»
«رسیدی خونه زنگ بزن.»
«اینو برای تو درست کردم.»
عشق اینه...
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
خاطره نامزدی
🍃🍃🍃🍃🍃
دیشب نامزدم یکم نا خوش بود تا سه صبح صحبت کردیم و بعد رفتیم بخوابیم
تا حالا دقت کردین بعضی خوابا چقد شبیه واقعیتن و ادم شک داره خواب بوده یا نه؟
اقا من یه چند لحظه خوابم برد خواب دیدم دارم با نامزدم تلفنی صحبت میکنم که ایشون گفت من شارژم تموم شده میشه زنگ بزنی منم گوشیو قطع کردم به ثانیه نکشید بیدار شدم گوشیمم کنارم سریع زنگ زدم به نامزدم اولش یه زنه داشت اهنگ پیشوازشو تبلیغ میکرد
با خودم میگفتم این چی میگه 🤔🤔
دیگه اتقد گیج بودم اقا نصف اهنگو که خواننده خوند دوزاریم افتاد که ای وای خواب دیدی دختر فطع کن تا بیدار نشده
سریع قطع کردم به دقیقه نکشید که نامزدم زنگ زد 😂
حالا من خندم گرفته بود در حد لالیگا نامزدمم بیچاره نگران شده بود هی قسمم میداد چی شده بگو
منم نمیتونستم توضیح بدم فقط میخندیدم 😃
الان نگا کردم ساعت 3:45زنگ زدم یعنی نامزدم تو خواب عمیق بوده بیچاره😂🙈
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
#ایده_معنوی_اعضا
🌸🍃🌸🌸🍃
سلام آسمان جونم خوبین؟
الهی که همیشه خودت واعضای زیبات خوشگل بمانید ان شالله
آسمان جان خطاب به خانم های که میخوان از دشمنان درامان باشند 👇👇👇👇👇👇👇👇
واسه حاجت گرفتن👇👇👇👇
هر کس را مطلب مهمی است مانند دفع دشمن و غیر آن، این شعر را صد مرتبه بخواند . بیشک به مقصود خویش خواهد رسید . بسیاری از بزرگان با همین عمل به حاجات خویش رسیدهاند .
یٰا قٰاهِرَ الْعَدُوِّ یٰا والِیَ الْوَلِیِّ
یٰا مَظْهَرَ الْعَجٰائِبِ یٰا مُرْتَضیٰ عَلِی
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 سودابه(درددل اعضا)
نظر شما
🌸🍃
سلام آسمان جان...
چه دخترهایی مثل سودابه که بخاطر بیفکریشون حروم شدند😔
دخترها ازتون خواهش میکنم که وقت ازدواج اول فکر کنید بعد تصمیم بگیرین😔😔
با هرکسی ازدواج نکنید بخدا خیلی حیفه حیفففف😔😔😔😔
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 سودابه(درددل اعضا)
بعدازآزادیش دیگه خونه نیومدو رفت خونه دایی بزرگش.هرچه التماسش کردم برگرد خونه فایده نداشت.
وقتی مهناز عروسی کرد،نیومد.دانشگاه میرفت ویواشکی به برادرم پول میدادم که بهش بده.باچندتا ازدوستای دانشگاش شروع به کارکردن وپول نیازداشت.به برادرم،پول دادم وبهش داد.کار و بارش خوب شد و بعد پاش به کانادا باز شد ،نصف سال رو اونجا بود.من هم ازهمه کاراش خبر داشتم.خیلی خوشحال بودم که تو کار ودرس موفق شده.
یه شب به من زنگ زد.تاصداش روشنیدم گفتم عزیزدلم پسرم تو روخدا بیا که خیلی دلم تنگته.گفت الان میام شام چی داری؟ گفتم بیا هرچی تو دوست داری .بابک اومد.خوشحال منو بغل کرد.هردو گریه کردیم.اون شب پیش من خوابید. فردا رفت سر کار و بمن گفت ناهار درست کن میام.ازش اجازه گرفتم وبه مهناز و شوهرش هم گفتم بیان.وقتی مهناز رو دید بغلش کردوخیلی ذوق کرد.
بابک چندروز پیش من بودوباهام درد ودل کردو گفت که میخواد زن بگیره.چندساعت فقط در مورد تو سودابه جون حرف زد وازتو تعریف کرد.بعدازخواستگاری بابک رفت خونه خودش.چندروز ازش خبری نشد.بهش زنگ زدم وگفتم پسرم برای عروسی چکارکنیم؟گفت شما کار نداشته باشین فقط بیاین عروسی.گفتم پسرم میخوام برات بهترین عروسی روبگیرم.گفت لازم نکرده.من خودم بهتون زنگ میزنم.یه شب باخوشحالی اومدپیشم.تانشست گوشیش زنگ خورد،نمیدونم کی بود.فقط گفت ببرش دکتر من الان کارامو می کنم و میام.به من هم گفت مامان حق نداری به سودابه زنگ بزنی.خداحافظی کرد ورفت.و بعد شنیدم بی خبر رفته کانادا.موقع بله برون هم اول به ماگفت بیاین وبعدیهوگفت نمیخوام که بیاین.موقعی هم که جهاز میبردی،بهش گفتم بیام ،گفت اگه اگه دلتون می خواد برین وگرنه مهم نیست.نمیدونی چقدربخاطرش تاالان زحرکشیدم.ازبعدازطلاق هم که دیگه ازنظرروحی داغونه.خیلی خراب وافسرده شده.درست سرکارنمیره.میدونم خیلی بهت بدی کرده.ولی تا الان بهت وفادار مونده،آدم عیاشی نیست،خیلی تو رو دوست داره.مامانم نذاشت مامان بابک ادامه بده گفت ببینیدمن شما رو درک می کنیم. می دونم که براتون خیلی سخته ولی دخترم واقعاً اذیت شده و درکنارش همه خانواده از دست اون ناراحتیم.شما می خواین بازم ناراحتی بکشه. شما اینو می خواین ؟مادربابک بالتماس به مامانم گفت من نمی خوام منم مثل شما سودابه رو دوست دارم. دلم نمی خواد اذیت بشه .بخدا بابک مریضه اون احتیاج به یک روانشناس داره از تون میخوام بهش کمک کنین.دستش گرفتم وگفتم میدونم مادر،منم اگه حای شما بودم،همچین درخواستی میکردم.ولی من دیگه تو فکر زندگی قبلم نیستم.میخوام یه زندگی جدید بسازم.
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 ارسالی اعضا جهت ترک اعتیاد
#پاکسازی_تریاک
〽️سوال: سلام وقت بخیر
من سه ماهی هست که تریاک مصرف داشتم هر سه وعده درطول روز الان یک هفته ای هست که ترک کردم چه چیزی برای سم زدایی استفاده کنم که از بدنم خارج بشه ممنون میشم کمک کنید
✍پاسخ: سلام علیکم عاقبت بخیر
برای پاکسازی خون و بدن از انواع سموم و آلودگی ها از نسخه عمومی سکنجبین طبیعی استفاده کنید.
۱ واحد سرکه(انگور یا سیب)
۲ واحد عرق نعناع
۲ واحد عسل
مخلوط کرده و روزانه سه وعده ، هر وعده دوقاشق غذاخوری در یک استکان آب ولرم مصرف کنید.
خداوند عافیت دهد.
#طب_حکمت
#پاکسازی
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 صرفا خاطره
من یه دوستی دارم عین خواهریم هنوز نشده با هم دعوامون بشه خیلی دوست داریم همو الآنم ک شوهر و بچه داریم با هم رفت و آمد داریم
یه روز زنگ زد شماره کارت همسایه تون را بگیر ازش جنس خریده بود منم زنگ زدم همسایمون شماره رو نوشتم عکس گرفتم فرستادم برا دوستم بعدش زنگ زد بهم گفت دست خط همسایتون مثل قورباغه ست منم شروع کردم به خندیدن گفتم خودم نوشتم تا اینو گفتم گوشیو قطع کرد 😂😂😂😂😂
چند روز بعد رفتم خونشون داشتم برا دخترش تعریف میکردم پاشد رفت ازخجالت 😂😂😂😂😝😝😝😝😝
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 قشنگه بخونید
ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﺯ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ
ﺑﮕﻮ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﯾﮏ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺧﻮﺏ ﺭﺍ ﺗﺸﺨﯿﺺ ﺩﻫﻢ؟
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﺗﻮ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺳﺨﻨﺎﻥ ﯾﮏ ﻓﺮﺩ،
ﺗﺸﺨﯿﺺ ﺩﻫﯽ ﮐﻪ ﺍﻭ ﯾﮏ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ؛
ﺣﺘﯽ ﺍﺯ ﻇﺎﻫﺮ ﻫﯿﭻ ﻓﺮﺩﯼ ﻧﯿﺰ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﻨﺎﺧﺖ
ﺑﺮﺳﯽ،
ﺍﻣﺎ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﯽ ﺍﺯ ﻓﻀﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﺁﻥ ﻓﺮﺩ، ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ
ﻣﯽﺁﯾﺪ، ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﺎﺳﯽ؛
ﺯﯾﺮﺍ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻗﺎﺩﺭ ﻧﯿﺴﺖ ﻓﻀﺎﯾﯽ ﺩﺭ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﺧﻮﺩ ﺍﯾﺠﺎﺩ
ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺭﻭﺣﺶ ﺳﺎﺯﮔﺎﺭﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ :
ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺎﺯﺗﺎﺏ ﺷﻌﻮﺭ ﺩﺭﻭﻧﯽ ﻭ
ﺗﺸﻌﺸﻌﺎﺕ ﻣﺎ ﺑﻪ ﻫﺴﺘﯽ
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🌹💕🌹💕🌹💕🌹
#ارسالی_اعضا🌸🍃
دختر ﺯﻳﺒﺎیی به ثروتمندی ﻧﺎﻣﻪﺍﯼ ﻧﻮﺷﺖ:
ﻣﻦ ﺟﻮﺍنی ﺯﻳﺒﺎ و تحصیل کرده ام، ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﻢ ﺑﺎ ﻣﺮﺩﯼ مثل شما ازدواج کنم؟ مرد ثروتمندگفتﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺍﺳﺖ،
ﺯﻳﺒﺎﯾﯽ ﺷﻤﺎ بمرور ﻣﺤﻮ ﻣﻴﺸﻮﺩ.
ﻣﻦ ﻳﮏ ﺳﺮﻣﺎﻳﻪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﺷﺪ ﻫﺴﺘﻢ،
ﺍﻣﺎ ﺷﻤﺎ ﯾﮏ ﺳﺮﻣﺎﻳﻪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺯﻭﺍﻝ.
ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﻋﻼﻭﻩ ﺑﺮ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻭ ﺯﯾﺒﺎﺋﯽ، ﮐﺎﻻﻫﺎﯼ ﺑﺎﺍﺭﺯﺷﯽ ﻣﺜﻞ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ، ﭘﺎﮐﺪﺍﻣﻨﯽ، ﺷﻌﻮﺭ، ﺍﺧﻼﻕ، ﺗﻌﻬﺪ، ﺻﺪﺍﻗﺖ و ﻋﺸﻖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﮐﻪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﺷﺪ ﺑﺎﺷﺪ،
ﺍﯾﻦ ﻣﻌﺎﻣﻠﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻧﯿﺰﺳﻮﺩ آﻭﺭ ﺍﺳﺖ.
ﻭ ﺍﯾﻦ ﮐﻞ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺯﻧﺪﮔﯿﺴﺖ.... 🌸🍃
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100