#خاطره_اعضا
🌸🍃🌸🍃
بعد از خواستگاری زمانی ک منو همسری به هم محرم شدیم ماه رمضون بود
اولین جایی که اومدیم با باهم بریم رفتیم هییت
با موتور رفتیم که هی میگفت منو بگیر
من میگفتم نه خوبه میتونم تعادلمو حفظ کنم
سرعت و ک زیاد کرد مثل چسب چسبیدم بهش
وقتی داشتیم بر میگشتیم خیلی بنده خدا احتیاط میکرد از گوشه ی خیابون میرفت ک تصادف نکنه
ولی سره یه پیچ ماشینیه بد پیچید زد به موتورمون و تصادف کردیم😂😂😂
همسرم چیزیش نشد ولی من سمته چپه صورتم همه زخمی شد
بعد به هیچ کس نگفتیم
قرار شد بگیم پام گیر کرده خوردم زمین
هنوز که هنوزه همخ بهم میگن از هول و ذوق شوهرت با مغز اومدی زمین😂😂😂
همسرمم همش میخنده
ولی تنها خوبیش این بود ک فردای اونروز کارنامه هامو داده بودن
مامانم هیچی بهم نگفت
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
بعضی دوستی هارو
فقط باید باهاشون پارک و سینما بری که تنها نباشی......🌸🌱
🌸🍃
بعضیارو فقط باید باهاشون رفت مسافرت
چون خوش مشرب و
گرم ان
بعضیارو باید در حد سلام و احوال پرسی و خالی نبود صفحه
های مجازیت داشته باشی وخودتو ازشون سانسور کنی
بعضیا دورادور خوب و مهربونن اما وقتی نزدیکشون میشی با
چندین نقاب پشت صورتشون مواجه میشی
بعضیارو فقط باید بزاری به گوشه که خاک بخورن و هرزگاهی خاکشون رو از تن رفاقتتون بتکونی و یادشون بیاری هنوز
هستی ؛
.هنوز هستن
بعضیارو فقط باید نشست بهشون گوش کرد تا کلمه ها جمله ها
.و تجربه هاشون بشه آویزه ی گوش ات
اما بعضی رفیق ها خانواده ات میشن
ولایتت میشن
دولت و مردم ات میشن
همه ی کس و کارت میشن
میشن دین ات
میشن ایمانت
می آن که رفیق بی پولی و تنهایی و بدبختیت باشن
شکست و ناکامی هات و به چشم ببینن و بغل ات کنن
و زخم
.هاتو تسکین بدن
میتونی پیششون بدون ترس از هر کسی و هرچیزی گریه کنی و
فریاد بزنی و از زمین و زمان ناله کنی ؛
حرف بزنی شکایت کنی بدونی که قضاوت بشی
بعضیا به دنیا میان که ناقصی هاتو تکمیل کنن و بهت گوشزد
:کنن که اگر هیچکس نموند کنارت بخیالت نباشه من هستم.... 🌹😇
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🌸🍃
یه بزرگی میگفت:
تو #خوب بمون،🌱
آدمِ درستِش میاد تو #زندگیت !!!😌🌱
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
صرفا فان
🌸🍃
اولین بار که رفتم سرکار 19 سالم بود، حقوقمو گرفته بودم خوشحال اومدم خونه مادرم نهار بهم داد تو پذیرایی نشسته بودم هم زمان با غذا خوردن باب اسفنجی میدیدم😂
الان 32 سالمه منتظر فصل جدیدشم ، مادرم گفت دیگه باید برای پسرم زن بگیرم، بعد تلویزیونو دید گفت نه زوده و رفت😂🤦♂
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
#ارسالی_اعضا
سیاست
#خانومی_با_دقت_بخون
از مدام برهنه بودن بپرهیزید📛🌱🌸
دقت کردین بدن عریان زن خیلی زود برای شوهرش عادی میشه.. ..
یعنی بدن برهنه زن برای شوهرش یه مدت کمی جذابیت داره. 😒
خانما میدونین که مردها ثبت ذهنی ضعیف تری نسبت به خانم ها دارند. .
بنابراین یکی دو روز بعد، دوباره دیدن همون عضو برهنه براشون جذاب میشه؛😍😍ولی اگه مدام جلو چشمش باشه این اتفاق نمی افته. .
پس نیازی هم نیس که همیشههههه لباسای خوشکل موشکل قرررریمون تنمون باشههه . بزارید چند روز بگذره بعد برید سراغشون 😊😊
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 سودابه(درددل اعضا)
دوستان درددل سودابه رو بخونید دختر مشهدی که روز عروسیش شوهرش ناپدید میشه و.....
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃🍃🌸
عکاس این عکس نوشته من اینقدر در طبیعت عکس گرفتم که با کوچکترین حرکت حضور حیوانات رو متوجه میشم ولی برای این عکس اگر محلیها کمکم نمیکردند متوجه نمیشدم که این شاخهی درخت نیست و یک حشره است
در مورد این عکس گفته "فوق العاده تنها کلمهای است که میتوانم برای توصیف نامرئی ترین حیوانی که دیدهام بکار ببرم "
🍃🍃🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸🍃🍃
با عجله رفتم سمت اتاق خواب که محمد دستمو نبینه که النگوهامو فروختم...
ولی اون تیزتر از این حرفها بود...محمد پشت سرم اومد و با عصبانیت گفت النگوهات کو؟؟؟لال شده بودم و قدرت حرف زدن رونداشتم،محمد اومد جلو و....
https://eitaa.com/joinchat/2105999489C878fcbc26b
مریم دختری که به تن به ازدواج اجباری میده ولی دچار وسوسه میشه و....👆
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 سودابه(درددل اعضا)
گفتم پس شام پیش من میمونین.گفت بله.رفتم و همین طور که شام درست می کردم با خودم فکر کردم حالا باید چکار کنم و چیزی به ذهنم نمی رسید.بعد اومدم پیش بچه ها.باترس گفتم بابات گفت تا کی پیش من هستین؟
سرشون به علامت نمیدونم تکون دادن و گفتن نمیدونیم.
گفتم وقتی شما اومدین تو خونه باباتون کجا بود؟
گفتن تو راه پله قایم شد.سرم سوت کشید،با کارهایی که بابک میکرد.گفتم می دونین الان کجا هست؟گفتن بله.گفت تو راه پله می مونه تا شما بهش بگین بیاد داخل.
گفتم خوب چرا زودتر نگفتین عزیزم .و مثل دیوونه ها و بدون اینکه فکر کنم دویدم در رو باز کردم و بابک درست پشت در ایستاده بود، غافلگیر شد هر دو تعجب کردیم،ازدیدن هم.انگار یکی بهمون برق وصل کرده بود.
بهم نگاه کردیم.و اون دیگه بدون اینکه از من اجازه بگیره
بغلم کرد،ومحکم فشارم دادکه دنده هام داشت خورد می شد.هر دو به گریمون گرفت .چند دقیقه فقط به همون حالت بودیم.و بعد گفت اجازه میدی بیام تو.دستشو گرفتم و آوردمش داخل.گفت سودابه اگه بیام دیگه نمی تونی بیرونم کنی و رفت پیش سینا.وفقط اشک میریخت.
سینا رو بغل کرد وتمام بدن اونو بوسه بارون کرد، سینا هاج و واج بهش نگاه می کرد ولی غریبی نکرد و تو بغلش موند.ساعتی بعددور هم نشسته بودیم.در حالیکه سینا تو بغل بابک بود وشام می خوردیم.موقع شام به خودم گفتم
من دیگه نمیخوام از بابک جدا بشم به هیچ عنوان.الان سینا پانزده سال داره من یادم نیست که آیا مادر واقعی امید و رُز هستم یا نه اصلا بهش فکر نمی کنم. اونا به من میگن مامان و هر دو شاید بگم از سینا بیشتر منو دوست دارن.چون اونا درد بی مادری رو چشیدن بیشتر قدر دون هستن.ازبابک هم میخواین بدونین؟عوض شده یا نه ؟ خوب معلومه که نه. منتها این منم که می دونم باهاش چطور بر خورد کنم و دیگه اجازه نداره مثل سابق باشه ولی به همون مهربونی و دل رحمی سابق و شاید بگم عاشق تر
پایان.
دلانه نیلوفر...دختریکه در معرض یک بی آبرویی قرار میگیره...
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
دلانه نیلوفر
سلام اسمم نیلوفره.یه برادرازخودم بزرگتردارم بنام مازیار.پدرومادرم هردوفرهنگی بودن.وضع مالی متوسطی داشتیم .هجده سالم بودوداشتم پیش دانشگاهی میخوندم.به درس خوندن علاقه نداشتم وهمیشه دوست داشتم بایه مرد پولدارازدواج کنم،همیشه غرق دررویابودم.یه روزشیفت ظهربودم ازمدرسه که اومدم خونه مامانم خیلی شادوشنگول بود.ازش سوال کردم مامان چیه خوشحالی گفت:.
_امروزخانم حاج آقاموسوی زنگ زدواجازه خواست بیان برای خواستگاری پسرش برای تو،بنظرت خوشحالی نداره دخترم میخوادعروس بشه.
ادامه دارد..
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100