هشدار به خانم ها
💚💚💚
برخی خانم ها وقتی کنار دوستان یا اقوام خود هستند ، از درخواستها و علاقه مندی ها و #رفتارهای_جنسی همسرشان صحبت میکنند❗️
❌شوهرم فلان کار رو ازم میخواد
❌شوهرم اینجوری دوست داره
❌شوهرم خیلی از فلان رفتار تحریک میشه
❌شوهرم فلان رنگ لباس رو دوست داره
و...
⚠️این زنان با مطرح کردن این موضاعات در حقیقت به راحتی دروازه های #خیانت رو به سمت زندگی زناشویی خود باز میکنن
✅چرا که دیگران میتوجه میشن همسر وی از چه رفتارهای لذت می بره و چه #کمبودهایی داره و این میشه راه ورود و ارتباط با همسر اون زن
✅به هیچ وجه اسرار رابطه جنسی خود و همسرتان را به #هیچکس (چه غریبه چه آشنا) مطرح نکنید
🍃...@Sofreyedel...🍃
بدانیم
💚💚💚
شاید شما هم تجربه کرده باشید یا شنیده باشید که بعضی مردها برای جلب توجه یک زن به هر دری میزنند اما به محض اینکه احساس کردند توجه آن زن جلب شده یا او را به دست آورده اند، از او دور میشوند.
مراقب باشید در دام چنین مردی نیفتید. او عاشق هیجان و بازی و شیطنت است اما به قدر کافی بالغ نشده تا در مقابل احساسات خود و احساسات شریکش مسئولیتی بپذیرد.
این فرد امنیت عاطفی شما را تامین نمی کند و شما نمی دانید تا کی می توانید روی محبت او حساب کنید و از کجا به بعد او شما را رها می کند.
🍃...@Sofreyedel...🍃
#سفره_دل
🍀🍀🍀
تجربه
سلام به بانوان عزیز..خدا قوت.
من یه خانوم ۱۹ ساله هستم که به اجبار خانوادم محکوم به ازدواج با یه آقای ۲۸ ساله شدم_ایشون یه ازدواج دیگه هم پیش از من داشتن_.
خلاصه اون اولا من از فرط عصبانیت و سرشکستگی ای که توی خودم حس میکردم حتی نمیتونستم به ایشون نگاه کنم و به جرعت میتونم بگم که میشد تنفر توی نگاه من بهشون حس کرد!
اما بعد از این که حدود دو ماهی گذشت، با خودم فکر کردم که حالا که این اتفاق افتاده پس بهتره که فقط قبولش کنم و باهاش کنار بیام.
و حالا یک سال از ازدواجمون میگذره.. و من روز به روز بیشتر شیفته ی این مرد مهربون توی زندگیم میشم..
میخوام بگم که،درسته که ممکنه توی زندگی یه سری چیزا به اجبار رخ بده، اما ممکنه که به بهترین چیز تبدیل بشه D:
فقط کافیه یکم دیدمون رو تغییر بدیم.
"ممنون که وقت گذاشتین و اینو خوندین.."
🍃...@Sofreyedel...🍃
#بدانیم
🍀🍀🍀
مسائلی که قبل از خیانت کردن باید بدانید
⭕️. به یک دروغگو تبدیل میشوید.
⭕️. مچتان گرفته میشود
⭕️. همه را از خودتان ناامید میکنید.
⭕️. به یک الگوی بد تبدیل میشوید
⭕️. اعتبار اخلاقیتان را از دست میدهید.
⭕️. همسرتان دچار مشکل اعتماد خواهد شد.
⭕️. استاندارد زندگی را از دست میدهید.
⭕️. مجبور خواهید شد سالها برای ساختن دوباره زندگیتان تلاش کنید.
⭕️. روابطتان را از دست خواهید داد
⭕️. احتمال ابتلا به بیماریهای مقاربتی در شما افزایش خواهد یافت.
⭕️. مرغ همسایه غاز نیست.
⭕️. دوست دارید رفتار مشابهی با شما شود؟
⭕️. بعدها از این تصمیمتان پشیمان خواهید شد
⭕️. چیزی که از دست میدهید بیشتر از چیزی است که به دست میآورید.
🍃...@Sofreyedel...🍃
🍃...تجربه زندگی...🍃
عشق_بارانی قسمت اول سرگذشت واقعی سلام به اعضای کانال.. من یک دختر بچه هشت ساله بودم که مادر و پدرم
#عشق_بارانی
سرگذشت واقعی
قسمت دوم
من یک دختر ۱۷ساله و اون یک پسر ۱۹ساله
بیکار بود و خدمت نرفته بود و آزمون ارتش ثبت نام کرده بود
بیخیال درسای خودم شده بودم و هر روز که میومد خونمون درسای استخدامی ارتش رو باهاش کار میکردم و شب ها توی مجازی بهش درس میدادم
آخه مثلاً یک زمانی شاگرد اول کلاس بودم دیگه...
اما از شانس بده من قبول نشد و بازهم بیکار موند...
باهم دیگه قرار گذاشتیم بره خدمت از خدمت برگشت کار جور کنه و بعد چند سال بیاد خواستگاری که منم تا اون موقع درسم تموم شده باشه
۳اسفند ۹۶ یعنی سه ماه بعداز دوستیمون برای تولدش رفتیم بیرون دوتامون عصبی بودیم آخه واسم یک خواستگار سمج اومده بود به نام مهدی که سید بود و مامانم ازش خوشش اومده بود
تولد رضا بود هنوز یادم نمیره بغض داشت انگشت اشاره سمت من کرد و رو بخدا گفت کادوی تولد میخوام ازت یا این دختر یا مرگ ...
اون روز کلی خوش گذشت اما خنده هامون غم داشت انگار میدونستیم این سه ماه خوشی گذشت و غم داره خودشو نشون میده ....
پول تو جیبی هام توی این سه ماه جمع کرده بودم و تونسته بودم برای تولدش یک شلوار و دوتا تیشرت بخرم ...
فردای تولدش قرار شد با دختر خالم و دوست پسرش بریم بیرون چون خاله ام اجازه نمیداد تنها بره بیرون منم باید باهاش میرفتم ...
به رضا گفتم باهامون بیاد اما قبول نکرد گفت دلم نمیخواد اون پسره باهامون باشه
گفت تو به خاله ات بگو که دختر خالت پیش توئه ولی باهاشون نرو بیا پیش من
ولی من قبول نکردم گفتم اگه اتفاقی براش بیفته من جواب خالمو چی بدم آخه دختر خالم از من کوچیکتر بود دو سه سال
رضا گفت نیازی نیست بری ولی من میدونستم توی دل بهار همون دختر خالم چی میگذره منم مثل اون عاشق بودم و دنبال بهانه...
باهاشون رفتم اما عصبی بودم از این که رضا باهام نیومد و اینجور بد دلی کرد شب که چت کردیم باهم بهش گفتم که با محمد و بهار رفتم بیرون بحثمون شد و من قهر کردم
شب تا صبح نخوابیدم گریه کردم اولین قهرمون بعد سه ماه دوستی...
توی راه مدرسه مردم و زنده شدم من توی این کوچه ها کلی خاطره داشتم باهاش موقع رد شدن از پل هوایی بغض کرده بودم اینجا محل اولین دیدارمون بود
عصر که داشتم بر میگشتم یهو اومد روبه روم ایستاد و یک شاخه گل بهم داد
اون لحظه نهایت خوشحالیم بود از این که قهرمون یکروز بیشتر طول نکشیده و بازهم اومد خونمون و نیم ساعت قبل از تعطیلی مامانم از سر کارش رفت...
اما همچنان ماجرای خواستگاری سمج من پابرجا بود و اصرار مامانم که باید جواب مثبت بدم...
ادامه دارد....
🍃...@Sofreyedel...🍃
#سفره_دل
برشی از یک زندگی
سلام خسته نباشید خدمت شما 😍❤️
منم خواستم یکم درد و دل کنم و یه جورایی در مورد تجربه ی
آقای دوزنه👱♀👨👩 هست
من 18سالمه و یه خواهر و دوتا داداش دارم مامان و بابام که ازدواج کردن چند وقت بعدش مشکلات خونوادگی پیش میاد و همینجور این جنگ و دعواها ادامه پیدا میکنه
بابام خیلی بد دهنه و دست بزنم داره و مامانمم هیچی از سیاست و دلبری بلد نیست و حتی مادر بزرگمم زنی نیست که خواسته باشه اینا را بهش یاد بده چون زندگی خودشون بدتره و مامانم خیلی ساده هست ولی مهربونه و کلی بابامو دوست داره
ولی از اونجایی که بابام خیلی زبون بازه و وضع مالیشم خوبه تمام اینا را بهونه میکنه و میره با یه دختر که باباش شریکه بابام بود ازدواج میکنه
وقتی مامانم میفهمه بجای اینکه این مسئله را بیشینن باهم حل کنن مامانم با کلی داد و بیداد باعث میشه همه بفهمن ولی بعدش دیگه واسه همه عادی میشه
خیلی زود اون زن باردار میشه تموم محبت بابام واسه اون زن و بچش بود شاید باورتون نشه ولی یبار تاحالا بابام منو خواهر برادرمو بغل نکرده ببوسه🤕 با اینکه من خیلی باباییم
اون زن با همین دلبری ها 👙👗و عشوه هاش دل بابامو میبیره و خیلی زود عزیز میشه هم خودش هم بچش
بابامم میاد و نصف داراییشو میزنه به نام اون🏡🏢 و مدام از رابطش و... اینا واسه مامانم تعریف میکرد🤭
هیجده سال میگذره از اون اتفاقا مامانم الان سی و هشت سالشه ولی دیابت و فشار خون و چربی داره و حتی خیلی شکسته شده ولی هیچوقت نخواست تغییر کنه اخه دیگه بابام بهش توجه نمیکنه
ما همیشه می دیدیم که مامانم وقتی به خودش می رسید بابام کلی تو ذوقش میزد ☹️ و بعدشم دعوا کتک کاری 😰
پارسال بابام بخاطر یه موضوعی افتاد زندان حدودا پنج شش ماه که با کمک مامانم و بابای مامانم تونست بیاد بیرون چون مامانم کلی نگرانش بود وقتی اومد بازم اولین جایی که رفت خونه ی اون زن بود😏
ولی چی شد اون همه ی مدارک و چیزای بابامو حتی اثاثیه ی خونه را بار زده بود و رفته بود و حتی درخواست طلاقم داد🤔
شاید فکر کنین الان دیگه بابام درس عبرت گرفته🤦♀🤦♀ ولی نه اون با وجود داشتن عروسو داماد مدام دنبال زنای مردمه و مثل همیشه مامانم وقتی میفهمه بقیه هم میفهمن اخه زیاد با همه درد و دل میکنه و کلا قبح گناه بابام ریخته شده و الان اسم بابامو که جایی میارن همه صفتای مختلفی را بهش نسبت میدن و کلی باعث ناراحتیمون میشه ولی خودمونم میدونیم که حرف حق جواب نداره 😔
مامان و بابای من یکبار نمیشنن کنار هم و از مشکلاتشون بگن مدام جنگ و دعوا ولی من خیلی سعی کردم تا مطالعه کنم و اطلاعاتم و ببرم بالا تا زندگیم مثل اطرافیانم نشه
من وقتی با شوهرم ازدواج کردم اونم تحت تاثیر کارای بابام رفت سمت خیانت و به قول خودش از روی کنجکاوی ولی من نزاشتم هیچکس بفهمه نشستیم و در موردش دوتایی حرف زدیم و حتی من مشاوره آنلاینم گرفتم واسه حل مشکل
الان شوهرم دیوانه وار عاشق منه اسم من از زبونش نمیوفته 🙊😜 و زندگیه ساده خوبی داریم خداروشکر و دیگه اون کارو تکرار نکرد
هرجا میریم صحبت از منه ول من خیلی سعی میکنم به مامانمم این سیاستا را یاد بدم ولی اون میگه بابات لیاقت نداره 😟 و میگه شوهرتو آدمه ولی بابات چی؟😦
اخه اون هیچی از مشکلات گذشته را نمیدونه🤨
انشالله مشکلات همگی خیلی زود حل بشه 🙏
💕@siasatzanane...💕
#ایده
🍀🍀🍀
سلام به همه دوستای گلم .ممنون از همه شما و همچنین ادمین خیلی خوب کانال.
من 20سالمه و همسرم ۲۷ .
من همیشه دوس داشتم همسرم #نظر منو در مورد انتخاب لباس بپرسہ🤔 اما هیچوقت ازم نظر نمیخواست اگه خودمم نظر میدادم اصلا قبول نمیکرد 😔
(اما به ارزوم رسیدم😄)
یکبار که همسرم یه لباس جدید پوشیده بود وقتی دیدمش گفتم
وآآآآآآی این پیراهن چقدر بهت میاد 😍
گفت : جدا
گفتم : اره خیلی خوشگل شدی.
اونموقع خوشش اومد ولی اصلا به روی خودش نیورد
ولی از اون دفعه به بعد هر جا که میخواییم بریم ازم میپرسه کدوم لباسمو بپوشم😜
با ارزوی بهترینها 🌺
🍃...@Sofreyedel...🍃
تجربه اعضا
🍀🍀🍀
سلام دوستان گلم
راستش تجربه من اینکه
1:هیچ وقت به دوستتون اعتماد نکنید حتی اگه خیر و صلاح شما رو بخوان مطمئن باشید که یک جا هم شده به نفع خودشون عمل میکنن هیچ کس به اندازه پدر مادر خیر و صلاح شما رو نمیخواد اینو مطمئن باشید
2:زیاد تو فضای مجازی غرق نشید همینجور که میگیم فضای مجازی همچیزش مجازی اعتماد نکنیم به هر کسی تو این فضا چون هر اطلاعاتی که وجود داره ممکنه اشتباه باشه
3:لطفا مامانا با بچهاتون راحت باشید براشون وقت بذارید باهاشون دوست باشید بذارید حرفاشونو با شما بزنن چون اگه به شما نگن میرن به دوستاشون میگن خب دوستاشونم نمیتونه راهنمایی شون کنن میزنه همه چیزو نابود میکنه شاید تصمیم اشتباه بگیره واسه بچهاتون و هزارتا مشکلی که میتونه به وجود بیاره و اینم قبول کنید بچها نمیتونن صحبتاشونو نگه دارن تو یک سنی دوست دارن با یکی حرف بزن پس خودتون باهاشون حرف بزنید بذارید باهاتون راحت باشن وقت بذارید بذارید با شما حرفاشونو در میون بذارن مسلما هیچ کس به اندازه مادر نمیتونه بچشو راهنمایی که و خیرو صلاحشو بخواد بعدم هیچ وقت جبهه نگیرد در مقابلشون اگه کار اشتباهی کردن راهنمایی کنید .
4:داخل فضای مجازی سعی کنید هر عکسیو نذارید بخدا سوء استفاده میکنن از عکساتون دیدم که میگم اینو
5:تو خانواده به هم احترام بذارید بچها از شما یاد میگیرن اگه نذارید نباید انتظار داشته باشین اونا هم به شما احترام بذارن و قشنگ صحبت کنید از کلمات منفی استفاده نکنید و به دختراتون نحوه همسر داری اینکه چجوری با همسرش رفتار کنه که خیلی راحته وقتی شما با همسرتون قشنگ صحبت کنید یاد میگیره یک نکته هایم باید بهشون بگید قبل از اینکه اونا از جای دیگه بفهمن و به پسراتون یاد بدید که باید به دختر احترام بذاره همونجور که دختر به پسر احترام میذار
6:لطفا لطفا جلو بچها دعوا نکنید دعوا تون رو در نبود بچها بکنین چون ذهنشون درگیر میشه یا کلا یک اتاقی که مخصوص خودتونه اونجا با هم مشکلتون رو حل کنید
7:به بچها یاد بدید که وقتی میخوان بیان داخل اتاقتون قبلش حتما در بزنن از همون زمان کودکی شون همون موقعی که 5 یا6شالش هست
چون اتاق شما یه جای خصوصی باید یاد بگیره که هر جا وارد میشه در بزنه
گلی دوست داشتی بذار اگه نذاشتیم خودت بخون
خیلی دوست دارم واقعا چنلت حرف نداره خیلی چیزا ازش یاد گرفتم ممنون
😘😘😘😘😘😘
🍃...@Sofreyedel...🍃
#سفره_دل
تجربه
سلامي دوباره به دوستاي عزيز مجازي🙋🏻♀️من خواستم ازتجربه ي تلخي كه دوسال پيش باعث شد تامرز طلاق برم واستون بگم راستش مايه دوست صميمي داشتيم كه شب وروز باهم بوديم مسافرت وكوه وهرجافكرشوكنين من خيلي بهشون اعتماد داشتم والان پشيمونم چرا انقدبايكي صميمي شدم كه همش باهم وقت بگذرونيم راستش اين زن وشوهر همش باهم اختلاف داشتن وشوهر اين دوستمون يجوري نقشه كشيد كه رابطه من وهمسرم كه هموخيلي دوس داشتيم بهم بريزه شوهرمن ادمي بسيارغيرتيه واين اقا ازهمين سواستفاده كرد وبنابه دلايلي كه اصلا نميدونم ينفرو اجير كرد واسه اين كه مزاحم زنش بشع حتي تو ماشين زنش نامه مينداخت يا هميشه زنشو ينفرتعقيب ميكرد خلاصه همين اقاميره به شوهر من ميگه كه مزاحم بمن زنگ زداسم زن توروارده يعني جوري جلوه بده ك من بااون ادم رابطه داشتم مني كه ازسايه خودم ميترسيدم وابن باعث شد شوهرم منو بي دليل ازخونه بيرون كنه منواواره خونه اين واون بشم تو داغ ديدن بچم بي هيچ دليل بمونم 🥺خدا ميدونه من چي كشيدم ده كيلو تو دوماه كم كردم من عاشق شوهرمم😣 ازدوستم شنيدم شوهرش همش شوهرمو تحريك ميكرد ازاونجايي كه خدابزرگه دقيقا بعداز چندهفته اين اقارو بايه زن همسن مادرش ميگيرن وزنش خودش متوجه ميشع حتي ازشون فيلم ميگيره وازشوهرش طلاق ميگيره گندش دراومد خلاصه شوهرم اومد دنبالم اينايي كه گفنم حتي ارزومه سردشمنم نياد خواستم بگم خواهش ميكنم باكسي صميمي نشين توحريم خصوصيتون بيان ازسرحسادت زندگيتونوبه گندبكشن خيلي زيادبود من خلاصش كردم بازم زيادنوشتم ولي خداروشكر لطف خدا باهام بود واينومعتقدم هركاري كني دودش به چشم خودت ميره😓
🍃...@Sofreyedel...🍃
#عشق بارانی
سرگذشت واقعی
قسمت سوم
پس رضا چی میشد اون همه قول و قرار چی میشد
رضا میخواست بیاد خواستگاری که نذاشتم... یک پسر بیکار خدمت نرفته در مقابل سید مهدی که خدمت رفته بود مغازه داشت قطعا مامانم نمیذاشت با رضا ازدواج کنم و من اونقدر شهامت نداشتم که به مادرم بگم رضا رو میخوام چون ازش می ترسیدم چون اگه میفهمید من با پسرم منو میکشت چون برای بزرگ کردن بارانش زیاد زحمت کشیده بود
با رضا توی خونه نشسته بودیم که مامانم اومد من و رضارو باهم دید و ما فرار کردیم دوتامون میدویدیم که یهو یک پلیس اومد سمتمون چهره پلیسه ترسناک بود رضا سوار یک ماشین شد فرار کرد و من سوار یک ماشین دیگه شدم و وقتی فرار کردم رضا رو گم کردم خودمم گم شدم توی عالم رویا گم شدم و حس غریبی داشتم حس ترس و وحشت و یهو از خواب پریدم....
قرار بود با رضا بریم سینما بهار کلی اصرار کرد که با محمد باهامون بیاد اما من راضی نشدم چون دفعه قبل سر همین موضوع با رضا دعوا کرده بودیم
و اون لحظه بهار بغض کرد اشک ریخت و شاید همون بغض و اشک منو بیچاره کرد
عصر که از سینما برگشتیم به رضا گفتم بیاد خونمون مطمئن بودم مامانم رفته سرکار آخه ساعت کاریش بود
با کلید در حیاط رو باز کردم و رفتیم داخل اما در خونه قفل بود و من کلیدشو
نداشتم زنگ زدم به مامانم که چرا در قفل کرده و گفت یادش رفته که من کلید ندارم الان یادش اومده و داره بر میگرده و سر کوچه اس....
کلمه سر کوچه تیر شد توی قلبم رضا نمیتونست بره بیرون چون مامانم سر کوچه بود و میدید از خونه رفته بیرون و جایی هم برای قایم شدن نبود..
صدای جا خوردن کلید توی در حیاط اومد ومن رضا رو هل دادم داخل دستشویی و درشو بستم
مامانم اومد داخل نگاهم کرد و پرسید باران چرا رنگت پریده و من گفتم نمیدونم
مثل همیشه دعوام کرد که دختره چشم سفید مگه قرار نبود زود بیای خونه از صبح رفتی تا الان ساعت چهار عصر اومدی و من جوابی ندادم ...
ادامه دارد..
🍃...@Sofreyedel...🍃
#با_سیاست_باش
🍀🍀🍀🍀
🔵با لباس راحتی جلو مادرشوهرتون اینا ظاهر نشین.بذارین یکم رودربایستی بینتون بمونه
✅هیچوقت ارزش کارتونو با جملاتی مثل نه بابا کاری نداشت٬یا وظیفه بود پایین نیارین.یه لبخند مهربون کافیه😊
🔷👌آدم هرچی پرتذکرتر⬅️بی تأثیرتر
پس به موقع چیزی رو گوشزد کنین.☝️هرچی بیشتر بگین تاثیرش کمتره
👌وقتی شوهرتون تو جمع داره صحبت میکنه بهش توجه کنین و طوری که متوجه بشه حرفاشو تایید کنین
❇️اگر شوهرتون قدر کار کردنتو نمیدونه بیشتر کاراتونو بذارین وقتی خونس انجام بدین تا به چشم خستگیتونو ببینه!
🔵همیشه چندتا لباس راحت و یا لباس خواب برا موقع خوابتون داشته باشین و حتما جلو شوهرتون عوض کنین.موهاتونو شونه بزنین و کرم مرطوب کننده به دست و پاتون بزنین.
بذارین باور کنه که کنار یه ملکه میخوابه👸
🍃...@Sofreyedel...🍃
تلنگرذهنی
✅آشغال های ذهن
شما وقتي سطل آشغال پر مي شود با آن چه كار مي كنيد؟ مسلما آن را خالي مي كنيد.
اما ما انسان ها به آشغال هاي ذهني خود لطف نمي كنيم و آنها را خالي نمي كنيم. ما علاوه بر مسواك زدن هر روزه و شايد روزي سه بار، هر ٦ ماه يك بار به دندانپزشك مراجعه مي كنيم و از دندانهاي خود مراقبت مي كنيم و اگر مشكلي بود آن را برطرف مي كنيم.
ما هر چند وقت يك بار موهاي خود را كوتاه مي كنيم.
كمدهاي خود را سالي ٢ بار تميز مي كنيم. خانمان را هفته اي چند بار بسته به وسواسي كه داريم تميز مي كنيم.
پس مي دانيم كه اگر چيزها به حال خود رها شوند و به همان صورت باقي بمانند فضا پر مي شود و سر مي رود.
وقتي گنجايش ذهني ما پر مي شود، با بروز يك اتفاق سر مي رود حتي اگر به اصطلاح درب اين سطل آشغال ذهني را محكم بسته باشيم. با وجود بسته بودن درب اين سطل آشغال ذهني بوي آشغال به مشام مي رسد و ما را آزار مي دهد و نمي گذارد كه ما آزاد زندگي كنيم.
لطفي در حق خودتان ،
همسرتان
و زندگيتان بكنيد كارهاي ناتمام گذشته خود را تكميل كنيد و ظرف زباله هاي ذهني خود را خالي كنيد تا بتوانيد نفس بكشيد،
تا بتوانيد آزاد زندگي كنيد،
تا بتوانيد فراغ خاطر داشته باشيد.
سعی کنید گذشته را با تمام ناخوشایندی هایش کنار بگذارید.
🍃...@Sofreyedel...🍃