eitaa logo
🍃...تجربه زندگی...🍃
12.3هزار دنبال‌کننده
42.3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
7 فایل
عاقلانه انتخاب کن،عاشقانه زندگی کن.... اینجا سفره دل بازه....
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃 آقایون روح هیچ زنی رو نکشید😔👇
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 آقایون روح هیچ زنی رو نکشید😔👇
سلام آسمان جانم وهمه دوستان مجازی ام آسمان عزیز قبلا هم پیام دادم بهتون اما الان یه ذره حالم روبراه نیست قبلا هم گفتم خانمی ۳۶ساله هستم ۳ فرزند دارم یه دختر۱۸ساله و۲پسر ۱۳و۱۰ ساله همونجور که قبلا گفتم نه از زیبایی چیزی کم دارم ونه از کدبانو بودن اما همسرم پسرخاله م هست به اجبار وکتک مادرم زنش شدم اوائل زندگی بدی نداشتم اما ۱۰سالی میشه خیانتهاش شروع شده ...شاید قبلا هم خیانت میکرده ومن متوجه نمی‌شدم بخاطر اینکه شهرهای دیگه کار می‌کرد و هر دو هفته خونه می اومد اما الان میخوام به کسایی که توی این کانال هستن بخصوص برادرای عزیزم تو رو خدا تورو به جون هرکسی دوست دارید وبراتون ارزش داره خیانت نکنید تو رو خدا روح کسی رو نکشید ....تا بوده اگه انسانی انسان دیگه رو به قتل برسونه مجازات میشه اما تا الان ندیدیم ونشنیدیم کسی که روح یک انسان رو بکشه مجازات بشه ...امروز به عینه من شاهد بودم که روح عزیز وقشنگ من کشته شده روحی تو وجودم نیست .....امروز دیدم شوهرم خیانت میکنه وعین خیالمم نیست یعنی بودن ونبودنش برام دیگه مهم نیست چه برسه خیانتش و.....یه عمر با بداخلاقی و بد دهنی واعتیاد ودست بزنش و.......ساختم اما دستمزد شده خیانت آقایون گرامی برادرای عزیزم تورو به هر کسی که میپرستید نذارید روح زنتون بمیره خیلی سخته خیلی عذاب اوره فقط جسمت زندگی کنه کاش عمر هم مثل تلویزیون دکمه خاموش داشت خیلی وقت پیش من انتخابش میکردم دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
🌸🍃 زندگی و خواستگاری بسیارعاشقانه از همسر شهید که اعضای کانالمون هستند👇( ۲)
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 زندگی و خواستگاری بسیارعاشقانه از همسر شهید که اعضای کانالمون هستند👇(#یوسف_گمگشته ۲)
گفتم هرفکری میخواد بکنه برام مهم نیست پسره ی بی لیاقت فکر کرده کیه که خودشو برای ما میگیره...همون بهتر بره خواستگاری دختری مثل دختر مش قربون.. این حرفها رو میزدم ولی دلم آشوب بود..عصر که از مدرسه برگشتم متوجه نگرانی و اضطراب مادرم شدم.. هنوز آقام نیومده بود،اقام تو بازار حجره ظروف مسی داشت و یکی از بزرگان بازار محسوب میشد...گفتم مامان چیه چرااینقدر پریشونی؟ گفت مادر من باید یه چیزی بهت بگم ولی قول بده عصبانی نشی،به هرحال هردختری توی زندگیش ممکنه هرنوع خواستگاری داشته باشه،گفتم:مامان میگی چی شده یا نه؟ گفت:خانواده حاج علی رو میشناسی؟همونی که پسرهاش خیلی مذهبی هستند آ؟؟؟ گفتم آره،چی شده؟ گفت:صبح مادرشون اومده بود و درباره پسرش جواد حرف میزد،من‌گفتم:آخه حاج خانم کجای دختر من به پسر شما میخوره ولی اون اصرار داشت حتما باهات در میون بذارم مادر عصبانی نشو،عصر به آقات میگم بره با آقاش صحبت کنه و تمومش کنه... اون لحظه احساس کردم دارم پرواز میکنم گفتم مامان این چه حرفیه میزنی؟شما چرا بجای من تصمیم میگیرین؟با تعجب گفت:یعنی چی؟میدونی چقدر بین خانواده ی ما با اونها تفاوته؟بعدشم تو قراره درستو بخونی بری فرنگ پیش خاله ت،قرار نیست شوهر کنی اونم با مردی مثل جواد... گفتم اتفاقا من خیلیم راضی هستم خودم برای زندگیم تصمیم میگیرم،رفتم داخل اتاقم که لباسمو عوض کنم..شب که اقام اومد مادرم باهاش در میون گذاشت،اقام گفت خانواده خوبی هستن،نظر منم‌نظر راضیه است مادرم که زیاد به مذاقش خوش نیومده بود گفت نمیدونستم پدردختری اینقدر عجله ی اومدن خواستگار داشتین وگرنه میدادمت پسر غلومعلی پاسبون که سال پیش اومدن خواستگاریت...ریز ریزمیخندیدم... پنجشبه قرار خواستگاریم گذاشته شد و من از خوشحالی داشتم بال. درمیاوردم ذوق اولین نگاه جواد رو به خودم داشتم،وقتی به این فکر میکردم که پسر هییتی و مذهبی محلمون عاشق من بوده قند توی دلم آب میشد.. سرخوش و شاد بودم و این خبر رو فورا به راحله رسوندم،راحله باورش نمیشد ،کلی برام آرزوی خوشبختی کرد و همپای من خوشحال بود..شب خواستگاری جواد و پدرومادر و عموش اومده بودند خونمون...از لای در جواد رو میدیدم و بیشتر عاشقش میشدم،جواد پسری بسیار محجوب و سربه زیر بود...حاج علی پدر جواد از پدرم اجازه گرفت که ما چند کلامی توی حیاط باهم صحبت کنیم...از استرس دست و پاهام میلرزید مامانم اومد کمکم...و سعی کرد بهم قوت قلب بده...من زودتر از جواد رفتم داخل حیاط و اون پشت سرم میومد...سرمو پایین انداخته بودم پ با گوشه ی شالم بازی میکردم.. جوادصداشو صاف کرد و گفت: خلایق هرچی لایق،من امشب اومدم که بشم لایق دختری که خیلی وقته دلمو برده....واااای اصلا فکر نمیکردم جواد بخواد اینجوری حرف خودمو به روم بیاره،دوست داشتم اون لحظه غرق حوض حیاط بشم... جواد که حالمو فهمید به لبخندی بسنده کرد و گفت:همونطور که میدونید من پسری با اعتقادات خاص خودم هستم،توی زندگی هیچوقت دوست نداشتم اعتقاداتم رو‌به کسی تحمیل کنم،من اگر اومدم خواستگاری شما هرجوری که هستین شما رو پذیرفتم،انشاالله در آینده با هم به کمال میرسیم...من فقط یک صحبتی دارم که لازم میبینم امشب گفته بشه.. من آرزوی جبهه رفتن دارم و از شما انتظار دارم انشاالله در آینده مانع این امر نشین... سرمو بالا آوردم و گفتم یعنی چی؟مگه شما از جونتون سیر شدین؟؟نمیبینید هرروز یک مادر یا یه همسر تو محله داره داغدار میشه؟؟؟ نگاهی بهم انداخت و گفت اگر امثال من نریم جبهه کی میخواد از وطن و ناموسمون دفاع کنه؟؟؟ ادامه دارد دردل و عبرت رو بفرست👇 🌸🍃 @Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
فراموش کنم و خوشبخت بشم اونقدر بهش وابسته بودم که همه ی خوشبختی دنیا رو تو وجود اون میدیدم . دبیرستا
🍃🌸🍃🌸 سلام درباره مرجان باید بگم که بعد از خوندن اون قسمتی که پسره ولش کرد فکر کردم مثل خیلی از دخترا قراره افسرده بشه ولی وقتی خوندم که چقد محکم وایستاده وبخاطره یه ادم بی ارزش خودشو تلف نکرده خیلی خوشحال شدم..واین قسمت از زندگیش برام خیلی جذاب بود.. امیدوارم زودتر ازدواج کنه وانشاالله زندگیه خوبی داشته باشع.. 🌸🍃🌸🍃 سلام آسمان جانم بنظرم سرگذشت مرجان یه تلنگر و عبرتی میشه برای دخترهای کانال همینکه تو خونه پدری مشکلی براشون پیش اومد یا اسم خودکشی با فرار میبرن،تازه با وجود اینکه پسره ولش کرد بازهم سرپا شد..ممنونم ازت آسمان مهربانم دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
💕 به نام خدا💕 دعوتید👇 هیچ یک از پستهای کانال اتفاقی نیست لطفا به سادگی عبور نکنید🌹 عاشقانه ای برا
🌸🍃 بنده آسمان هستم،مدیر کانال😊 میتونید از اینجا سرگذشت اعضا رو ببینید... اگر در زندگی شما یا اطرافیانتون نکته و عبرتی وجود داره برام ارسال کنید تا بدون نام در کانال قرار بدم... این کانال پر از عبرت و تجربه برای دختران و زنان سرزمینم هست.. دوستانی که با بنر شوهرم که مرد جذب کانال شده اند مربوط به سرگذشت طوبی است که بالای کانال سنجاق شده است... دوستانی که درباره چله شهدا جهت حاجت روایی برای ازدواج سوال داشتند میتونید با در کانال جستجو بفرمایید.. دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 زندگی و خواستگاری بسیارعاشقانه از همسر شهید که اعضای کانالمون هستند👇(#یوسف_گمگشته)
آسمان: عزیزان تمامی دلانه ها برای اعضای کانال است و کپی کردن در کانالهای دیگر حرام است...🌸🍃 دلانه ی یوسف گمگشته روایتی بسیار عاشقانه از خانم شهید است...😊 لطفا مطالعه بفرمایید... دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 زندگی و خواستگاری بسیارعاشقانه از همسر شهید که اعضای کانالمون هستند👇(#یوسف_گمگشته)
برای یوسف گمگشته 🌸🍃 سلام آسمان عزیز من همین الان عضو کانال زیباتون شدم... وای باورم نمیشه تا حالا همچین کانال زیبایی توی ایتا ندیدم😍😍 چقدر دلانه هایی که میذارین زیباست... دلانه یوسف گمگشته رو میخونم چه عشق قشنگی😍😍 راضیه و جواد❤️ دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
💕 به نام خدا💕 دعوتید👇 هیچ یک از پستهای کانال اتفاقی نیست لطفا به سادگی عبور نکنید🌹 عاشقانه ای برا
🌸🍃 بنده آسمان هستم،مدیر کانال😊 میتونید از اینجا سرگذشت اعضا رو ببینید... اگر در زندگی شما یا اطرافیانتون نکته و عبرتی وجود داره برام ارسال کنید تا بدون نام در کانال قرار بدم... این کانال پر از عبرت و تجربه برای دختران و زنان سرزمینم هست.. دوستانی که با بنر شوهرم که مرد جذب کانال شده اند مربوط به سرگذشت طوبی است که بالای کانال سنجاق شده است... دوستانی که درباره چله شهدا جهت حاجت روایی برای ازدواج سوال داشتند میتونید با در کانال جستجو بفرمایید.. دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
🕊 محبوب واقعی کسی است که محدود به مکان و زمان نباشد معبود،باید محبوب و عبادت باید عاشقانه باشد؛ روحِ دین، عشق است! «لاأُحِبُّ الافِلین» سوره انعام |۷۶ دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇 @Aseman100
🌸🍃 زندگی و خواستگاری بسیارعاشقانه از همسر شهید که اعضای کانالمون هستند👇( ۳)
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 زندگی و خواستگاری بسیارعاشقانه از همسر شهید که اعضای کانالمون هستند👇(#یوسف_گمگشته ۳)
اونشب بخاطر حرفی که زده بودم خجالت کشیدم و به جواد حق دادم از طرفی فکر کردن به روزی که جواد بخواد از پیشم بره دیوونم میکرد..ولی سعی کردم بهش فکر نکنم...خلاصه اینکه اونشب گذشت من جواد رو تنها یکبار اونهم شب خواستگاری دیده بودم...و یکبار هم برای خرید وسایل عقدی ...قرار عقد و عروسی گذاشته شد...قرار شد مراسم رو بعد از امتحانات من برگزار کنیم...دقیقا یادمه روز عقدمون بود که حلیمه خانم راحله رو برای حامد برادر جواد خواستگاری کرد...وقتی فهمیدم با راحله اینقدر خندیدیدم که صدای خنده هامون تا بیرون از اتاق هم رفته بود.. کی فکرشو میکرد دست تقدیر ما رو جاری هم‌کنه اونهم برای پسرهای حلیمه خانم... عقد راحله و حامد هم یکماه بعد از عقد ما برگزار شد... خطبه ی عقد که خونده شد جواد برای اولین بار دستمو گرفت و‌گفت قول میدم تا جایی که خدا یاریم کنه خوشبختت کنم راضیه... وای اون لحظه از خجالت قرمز شده بودم،بهترین لحظه ی‌ عمرم بود کاش زمان اون لحظه متوقف میشد و دستم برای همیشه توی دستهای جواد میموند... زندگی مشترک ما تو خونه حلیمه خانم شروع شد و من هرروز بیشتر عاشق مردونگی و متانت جواد میشدم،توی خونه داری جوری بهم کمک میکرد که گاهی با خنده بهش میگفتم شما باید دختر میشدی...کم کم با رفتارش کاری کرد که دختر قرتی محله شد باحجابترین دختر محله،جواد هیچوقت منو زور نکرد فقط راه و رسم درست رو نشونم داد...و من با میل و اشتیاق قلبیم چادر رو‌پذیرفتم...سه ماه از ازدواجمون گذشته بود که متوجه شدم باردارم...جواد وقتی خبر بارداریمو شنید سجده شکر به جاآورد و انشگتر عقیقی همون روز از بازار برام خرید و خودش انگشتم انداخت،بعد از اون حتی یکبارم بیرون نیاوردم... دردل و عبرت رو بفرست👇 @Aseman100