این یک داستان واقعی😱 است.
همسرم قبل از ازدواج با من عاشق دخترخاله اش بود و قسمت هم نشده بودند.
دخترخاله زودتر ازدواج کرده بود و همسرم هم پس از معرفی توسط یک آشنا، مرا دید و با هم ازدواج کردیم.
عادت داشت که بعد از سرکارش و تعطیلی مغازه، با رفقای باب و ناباب جمع شوند و الواتی کنند و من هر شب تا نیمه شب منتظر او بودم. گاهی شام خورده بود و گاهی نه و من فقط سکوت میکردم.😐
وضع مالیمون بد نبود و دو طبقه خانه داشتیم. طبقه بالا اتاق خوابها و حمام و طبقه پائین آشپزخانه و پذیرائی ...
تولد همسرم بود و از دو طرف مهمان داشتیم. وسط مهمانی بود که متوجه شدم همسرم نیست و کمی طول کشید. رفتم طبقه ی بالا که ببینم چرا نیست و اگه کاری هست انجام بدم و ...
بالا رفتم و در اتاق خوابمان را باز کردم و صحنه ای دیدم که امیدوارم هیچ زن متاهلی😔 نبیند.
همسرم و دخترخاله اش. چیزی نگفتم و ...
بعد از مدتی که از ازدواج ما گذشت،دخترخاله همسر بدلیل نداشتن تفاهم، از همسرش جدا شده بود و حالا شده بود یک زن آزاد !!!
تمام توفانی😑 که در درونم برپا شده بود را کنترل کردم و سریع پائین آمدم. بفاصله ی کمی همسرم و دخترخاله پائین آمدند و مثل موش تا آخر مهمانی هردو با ترس😰 و لرز در گوشه ای نشسته بودند.
مهمانی تمام شد و من با کنترل بسیار خیلی عادی جشن را ادامه دادم و انگار نه انگار.
حالا بقیه داستان از قول آقا:
اصلا فکر نمیکردم در آن شلوغی مهمانی همسرم به بالا بیاید و مچ ما را بگیرد. شرایط خیلی بدی بود.با دخترخاله ام با فاصله آمدیم پائین تا جلب توجه نکنیم.
هرآن منتظر برپائی طوفان عظیمی از جانب همسرم بودم. اما انگار نه انگار که این زن چه دیده.
جشن را با روی خوش🙂 ادامه داد و با مهربانی بمن هدیه داد و بقیه هدیه دادند و کم کم مهمانهای دورتر که میرفتند و پدر مادرهایمان فقط مانده بودند، هرآن منتظر بودم تا همسرم دیده هایش را بیان کند. دخترخاله که سریع بعد شام و کیک رفت و همسرم خیلی عادی با او برخورد کرد.
هرچه تنهاتر میشدیم ترسم 😨بیشتر میشد اما خانمم انگار نه انگار !!!
پدر و مادرم رفتند و قبل آنها هم پدر و مادر و برادر همسرم. از بدرقه که برگشتم دیدم همسرم مشغول جمع و جور کردن پذیرائی و جمع کردن بشقابهای پیش دستی و ... بود.
کمی کمکش کردم و باز منتظر طوفان بودم. خیر خبری نبود
رفتم خوابیدم ... مگر خوابم میبرد
همسرم آمد و بعد چند دقیقه خوابش برد اما من تا صبح دنده به دنده میشدم. فردا صبح، شنبه بود و سرکار رفتم. همسرم هم طبق معمول صبحانه ام را آماده کرده بود و بزور دو لقمه ای با چای قورت دادم و دیدم قابلمه ای از غذای شب گذشته برایم گذاشته بود و گفت که دیگه مجبور نشی ناهار بری بیرون و من تشکری کردم و بیرون زدم.
دوستانم وقت ناهار از دستپخت همسرم خوردند و چقدر تعریف کردند و من حس خوش و ناخوش بدی با هم داشتم. آخر شب کمی زودتر از پیش رفقا برگشتم و دیدم مثل همیشه همسرم منتظر من هست تا باهم شام بخوریم. سفره رنگین تر بود و بازهم فردا قابلمه غذا و ... من منتظر دعوا بودم و او انگار نه انگار که ...
شب باز کمی از شب قبل زودتر برگشتم و ...
همسرم روزبروز محبتش😊 را بیشتر میکرد و من اسارت بدی را تحمل میکردم ...
منتظر بودم تا دعوا را شروع کند و من بتوانم برخش بکشم که اورا از اول دوست نداشتم و عاشق دخترخاله ام بودم و هستم و ... ولی انگار نه انگار ...
رویم نمیشد چندان نگاهش کنم ولی کم کم شجاعت پیدا کردم و یک شب سیر نگاهش کردم و تازه زیبائیهای همسرم را دیدم ... شبیه دخترخاله نبود اما زن بود با همه زیبائیهای زنانه اش ...
اما من مغرور، مرد بودم !
مگر میشد اسیرم کند؟در برابر خیانت من،نه تنها برویم نیاورده بود بلکه سعی میکرد هرچه بیشتر محبت کند.
شبهازودتر و زودتر بخانه می آمدم و متلک های دوستان را بجان میخریدم و میگفتم : آره بابا من مرغم.
یک شب که دیگه بریده بودم رو به همسرم کردم و گفتم : تو پدر منو درآوردی! تو اعصابمو خرد کردی!
تو ...پس چرا دعوا نمیکنی؟ چرا سرزنشم نمیکنی؟ بجاش بهم محبت میکنی که چی؟
همسرم سرش پائین بود و گفت که حتما کمبودی😔 از طرف من داشتی که بطرف دخترخاله ات کشیده شدی! من سعی کردم که کمبودهای گذشته را جبران کنم !همین! 😔
خرد شدم و شکستم ... من کجا بودم و او کجا...
همسرم هیچ کمبودی نداشت... و برام هیچ جا کم نگذاشته بود ... فقط بزرگواریش بیشتر نمایان شد
بعد از آن شب دیگر سراغ دخترخاله ام نرفته بودم و ازش خبری نداشتم ولی ناخودآگاه اورا با همسرم مقایسه کردم و طلاق گرفتن او را ...
همسرم موفق شد از من مردی بسازد که همه جوره چاکر زنش هست و ازینکه بهش زن ذلیل بگن، ناراحت نمیشه و افتخار میکنه ذلیل همچین زن توانائیه که آبروی مردشو خرید.
من اکنون دوباره عاشق شدم... عاشق زنم... اما این بار با چشم باز ...
خانمها میبخشند ولی هیچوقت فراموش😔 نمیکنند!
🍃...@Sofreyedel...?
#ترفند_زنان_باهوش
❌ هيچكس از خودتان مهمتر نيست
👈🏻 خودتان را در اولویت قرار دهید
بدانید بانوان در خانواده نقشی محوری دارند.
🔴 اگر حال شما خوب باشد، حال همه خوب است. 🔴👈🏻 پس به خودتان اهمیت بدهید.
❌ آنچه باید در اولویت زندگی تان قرار دهید توجه به سلامت خودتان است.
👈🏻 برای خودتان زمان بگذارید.
به عنوان مثال اگر احساس می کنید که رنگ كردن موهايتان حالتان را خوب می کند،
این کار را انجام دهید. مهم نیست دلتان چه می خواهد، نیازهای شما مهمترین چیز است و نباید برای برطرف کردن آنها شرمنده باشید.
┄┅┅❈••💓👨👩👧👦💓••❈┅┅┄
🍃...@Sofreyedel...🍃
توصیه قرررری💃💃
قریاااا سلاااام🙋♀
چنتا توصیه دارم واستون: اول اینکه پدر👴 و مادر👵 شوهرتون واسه آقاییتون👨 خیلی مهمن👌 پس اگه میخواین آقایی با خیال راحت باهاتون باشه اونا رو مث خانواده خودتون بدونید و سعی کنین ارتباط بگیرین...مثلا من ی دونه خواهرشوهر دارم👩خودمم بچه بزرگ خانوادمم واسه همین بهش میگم آجی بزرگمی...بعد عروس کوچیکه هم هستم خودمو لوس میکنم😁میگم دختر کوچیکه پدر شوهرمم☺️
بعد اینکه سعی کنین تو جمع خانواده همسر بیشتر سکوت کنین هرچی باشه ما ب عنوان ی عضو جدید میریم تو اون جمع و همیشه همه توجه ها روی تازه وارد هاست😐پس خیلی مراقب رفتارتون باشین👍...
سعی کنید فامیلای شوهرتون رو ب اسم صدا نزنید مثلا شما هم مثل آقاییتون ب خاله ش بگین خاله☺️من حتی فامیلاشون ک اختلاف سنی زیادی با خودم ندارن رو آجی صدا میکنم☺️😉...
سعی کنین سرتون ب کار خودتون باشه همش دنبال این حرفای خاله زنکی نباشید فلانی دیدی بهت چی گفت؟😱...فلانی چرا با فلانی قهره؟🙊...مث پیرزنا نشینید پشت سر دیگران حرف بزنید مخصوصا زن های فامیل شوهرتون چون در این صورت باید منتظر واکنش باشین شما هم ک تازه واردین ی لشکر هم پشت خانم خدا ب دادتون برسه😱😂😂...هیچ وقت ب کسی بی احترامی نکنید🙈 و اینم بدونید دیگران نسبت ب شخصیت خودتون باهاتون رفتار میکنن و اگه احترام بذارین اونا هم ب شما احترام میذارن...
#خونه شوهر ی سیاره دیگه نیس و خانواده و فامیلاش آدم فضایی نیستن ک بخواین باهاشون در بیفتین...فک کنین تو جمع خانوادگی خودتونین...محبت👌...احترام👌
🍃...@Sofreyedel...🍃
🎀سیاست های زنانه🎀👠
#خانومها_بخوانند
❣یکم #لوندی یاد بگیر
با سخنان و لحن تحریک آمیز با همسرتان صحبت کنید . موقعی که همسرتان بدن شما را می بوسد ویا لمس می کند سکوت نکنید ، بلکه با الفاظ احساسی مانند « آه ، اوه و......» عکس العمل نشان دهید وبا صدایی بلند که او بشنود این احساسات را بیان نمایید
❤️شنیدن این الفاظ برای مرد لذت بخش است و بیشتر ابراز دلدادگی نسبت به شما خواهد کرد در نتیجه شما هم حس « مطلوب ومعشوق » بودنتان بیشتر ارضاء می شود.
🍃...@Sofreyedel...🍃
سلام خدمت خانمای گل و دوس داشتنی.😘
منم میخوام تجربمو بهتون بگم. من اقاییم رو خیلی دوست دارم منتها تو ماشین همش #غر میزد واسه #رانندگی بقیه!
منم یه روز اعصابم خورد شد 😔 میخواستم باهاش #بحث کنم ولی گفتم بذار از یه راه دیگه برم.
بهش گفتم:
میدونی چیه محمد جونم؟! وقتی من بهت نگاه میکنم میگم خدا رو شکر که یه شوهر باشخصیت و فهمیده دارم که عقل و شعورش خیلی بالاس. تو خیلی فهمیده ای ولی نمیدونم چرا این رفتارو میبینم اعصابم خورد میشه میگم شوهر من که اینجوری نیس. این کیه با این رفتاراش، من دوسش ندارم و محمد خودمو میخوام.
اون طفلکی هم اونقدر ذوق کرد که نگو 😂 الان تو ماشین اصلا غر نمیزنه 💪
↜ 🍃...@Sofreyedel...🍃
#ارسالی_اعضا
چوب_سادگی
سلام منzهستم ۱۸ساله از تهران
من تویه خانواده مذهبی بزرگ شدم من به طور یک جریان کاملا اتفاقی که امروز خیلی اتفاقی هم نیست عادیه توسط مجازی بایک نفراشنا شدم چون اولین تجربم بود واقعا وابسته بودم اسم عشق نمیزارم چون عشق مقدسه رابطه های امروز دخترپسرها خیلی کثیف تراز چیزی هست که اسم عشق روش گذاشت این اقا چندماه اول خوب بودن اما تادیدن هرکاری میکنم براشون سواستفاده کردن برای اینکه باهاشون باشم برام شرط میزاشتن ازم فیلمای...میخاستن ومن اول نمیفرستادم ایشون بلاک میکرد من زنگ میزدم گریه التماس الان که یاد کارام میافتم دیوونه میشم ایشون برمیگشن با شرط های بدتر اما هیچ وقت نرفتم ببینمش چون میدونستم برم مورد ازار قرار میگیرم چندبار برای دیدنم اومدن ولی خانوادمو بهونه کردم وشرایطو خیلی سخت نشون دادم چندباربهم خیانت کرد اما گفتم مهم نیست باهرکی میخای باش فقط ولم نکن😔😔😔اخر بادخترعمه اش دوست شد دخترعمه اش اومد بامن دعوا من به دخترعمه اش بامهربونی صحبت کردم گفتم که باهاش مشکلی ندارم اما اون هرچی ازدهنش دراومدگفت من فقط گفتم من وارد زندگی تونشدم تووارد زندگبم شدی یه روزی میبینم که توام ول کرده من با این اقا کات کردم اما هرچندوقت یه بار میومد سراغم اگرم باهاش حرف نمیزدم تهدید میکرد فیلم هامو پخش میکنه من خیلی سختی کشیده بودم همش گریه همش بی حوصلگی یه دخترمعمولی بودم بادرس متوسط هی میگفتم چرا مشکلم حل نمیشد اخرتصمیم گرفتم سیمکارتمو بشکونم دور مجازی خط بکشم اینکارو کردم همه مشکلانم حل شد🙃بزرگ ترین دردهای زندگی من فقط یک گوشی بود اینهمه دنبال چاره بودم فقط ترک گوشیم بود من خیلی چیزها باخته بودم درسم خانوادم کتک هایی که خانوادم زدن بعد فهمیدن قضیه بعد یه مدت من فراموش کردم دیگه علاقه ای که بهش داشتم منو نمیسوزوند کارهایی که کردم منو اذیت میکرد اون اقام بعد یک سال دخترعمه شو ول کرد چون دخترعمه اش اینو بایه دختره دیده بود دقیقا بلایی که سرمن اومد اون اقا برگشت چون فکرمیکرد من هنوزم احمقم امامن بهش گفتم اه من بود گرفتت هیج وقت نمیبخشمت دخترخانم ها لطفا پنهانی وارد رابطه نشید رابطه بین دختر وپسر درهمه جاهست اما توایران چون دخترها محدودن وپسرها ازاد دخترها مخفیانه اینکارو میکنن بخاطرهمین نمیتونن زیاد از حقانیت خودشون دفاع کنن همیشه یک ترسی دارن همیشه پسرها هستن که به دخترها محتاجن اما چون ما مخفیانه وارد رابطه میشیم پسرها سواستفاده میکنن همین الان ازتون خواهش میکنم رابطه هاتونو تموم کنید نگید دوستش دارید فراموش میشه چون ۹۰درصدشون میرن وشما بخاطرکارهایی که کردین میسوزین نه علاقه ای که داشتین سخته میدونم ولی میشه من تونستم شمام میتونین
من عاشق رشته انسانی بودم به سختی وارد این رشته شدم اما قول دادم بخونم معدل ۱۷ام رو به ۱۹ کشوندم جز دانش اموزهای زرنگ شدم شروع به کتابخوندن کردم تومدرسه بخاطر کتاب خونی تشویق شدم وجایزه گرفتم وقتی کتاب خوندم از حقوقم اگاه شدم وکتاب من رو به این باور رسوند من محتاج یک پسرنیستم من جنس ضعیف نیستم از طریق کتاب به استعدادهام پی بردم شماهاکه ناراحتین دستتون خط میندازین باخانواده بدرفتاری میکنین اما من از ناراحتیم استفاده کردم وهنگام ناراحتی شروع به نوشتن کردم این نوشتن ها باعث شد بتونم داستان های کوتاه بنویسم وفرستادم اموزش پرورش تومنطقه رتبه اوردم وقتی دل تنگ میشدم شعر مینوشتم ومیخام کتابموچاپ کنم ببینید من دارم پیشزفت میکنم اون تودختربازی مونده من اول به خاستگارهای معمولی قانع بودم چون خودم معمولی بودم ولی الان مدرک شنا دارم شعرمیگم داستان مینویسم نقاشی میکشم ومیخام کلاس موسیقی برم وبه خاستگارکم قانع نیستم واگه یه معمولی بیاد ناراحت میشم ببینید خانم ها زندگی شما توهمین سه سال دبیرستان رقم میخوره اگه درس بخونید برید دانشگاه بایه فرد مثل خودتون ازدواج میکنید اما اگه تودوست پسربمونید بایه کارگر که زندگی خوبی نداره ازدواج میکنین منظورم از کارگر همه شون نیستا خیلی هاشون ادمای خوب ومهربونین ولی اون دوست پسرشما زندگی خوبی برات نمیسازه لطفا از غم ها فرصت بسازید شما دخترید یه ملکه لطفا درس بخونید به سمت استعدادهاتون برید کتاب منو نجات داد اگه میخاید نجات میدا کنید کتاب بخونید❤️
لطفا برای اینکه دانشگاه فرهنگیان قبول بشم صلوات بفرستید
دعاکنید نویسنده ای بشم که نوشته هام جوونهاروبیدار کنه
دخترا خودتونو دست کم نگیرید همیشه لبخندبزنید حتی بامحدودیت ها همیشه راهی هست
خدایارتون😚
🍃...@Sofreyedel...🍃
👸🍃👸🍃👸🍃👸🍃
✅👈 درگوشی های کاملا زنانه🤫
🔷به اندازه ناز كن، راه آشتى رو باز بذار
👈قهر كردن هاى بيخودى يا دايمى فقط باعث ميشه بعد از يه مدت قهرتون ديگه تاثيرى نداشته باشه و حتى اگر واقعا حق با شما باشه و خداى نكرده قهر كنيد ديگه همسرتون براى آشتى كردن يا ناز كشيدن پيش قدم نشه!
👈پس اگرم میخواید گاهی برای همسرتون ناز کنین طوری اینکارو بکنید که از ناز کشیدن خسته و پشیمون نشه و انگیزه داشته باشه.
🍃...@Sofreyedel...🍃
سوپرایز اعضا
🌸🍀🌸🍀
سلام خدمت همه شما
دیشب هفتمین سالگرد ازداجمون بود، به خاطر شرایط اقتصادی و مشکلات مالی زیاد این ماهمون، نمی تونستیم جشن مفصلی بگیریم، ولی تمام سعی ام رو کردم در همون حد معمول همسرم رو سورپرایز کنم، تو خونه کیک آماده کردم، غذای مورد علاقه همسرم رو پختم و میز شام قشنگی چیدم، اتاق خواب رو تزیین کردم با گل و شمع های وارمر، به خودمم خیلی رسیده بودم، حسابی خوشگل کردم واسه شوهرجونی🙈
با کلی ذوق و شوق منتظر اومدن همسرم بودم اما متأسفانه خیلی دیر از سرکار برگشتن، تا اومدنشون خیلی حرص خوردم و با خودم غر غر میکردم و حسابی شاکی بودم از همسرم به خاطر بدقولی و دیر اومدنش به منزل. اما به خودم قول دادم وقتی برگشتن به خونه هیچ واکنش تندی نشون ندم و همین کار رو هم کردم. در بدو ورود به منزل متوجه شدن که من چقدر زحمت کشیدم واسه یه شب عالی و به یاد موندنی، با رویی گشاده از همسرم پذیرایی کردم، با خودشون فکر میکردن من کلی بهشون غُر بزنم و ناراحت باشم، اما از نگاهشون متوجه میشدم که چقدر متعجب از رفتار پراز محبت من هستن، با تمام خستگی هاشون خیلی سرحال و بشاش شدن، کلی از خاطرات خوب این چندسال حرف زدیم و خندیدیم، شب عالی ای شد، موقع خواب همسرم خیلی ازم تشکر کرد و ابراز شرمندگی کرد از اینکه نتونسته بود کار خاصی واسم بکنه و شبم دیر اومده. منم بهش گفتم اینا اصلأ مهم نیست و با کلی حسهای خوب و شیرین خوابیدیم. امروز همسرم از صبح چند بار باهام تماس گرفت و بابت دیشب تشکر کرد و بازم عذرخواهی کرد. بهم گفت من باید محبت دیشب تو رو جبران کنم، واسه همین تا یه هفته جشن سالگرد ازدواجمونه😍. امشب هم با گل و کیک زودتر اومدن خونه و حسابی سورپرایزم کردن. خیلی خوشحالم از اینکه دیشب تونستم ناراحتی و عصبانیتم رو کنترل کنم و متفاوت رفتار کنم و بعدش نتیجه بسیار خوبش رو دیدم. میخواستم بگم من خیلی غُر غُرو بودم و سعی کردم هرطور شده قرری بشم و خوشبختانه تا حد زیادی موفق شدم. واقعأ میبینم قرری بودن چقدر تأثیر زیادی رو زندگی داره و همه چیز رو دگرگون و متفاوت میکنه.
واین قرری بودن رو از شما و کانال خوبتون یاد گرفتم و بسیار ازتون ممنونم ❤️😘
🍃...@Sofreyedel...🍃
عاشقانه اعضا
🍀🌸🍀🌸
عشـــــ❤️ـــــقم…
اینو می خوام بگـــــم :بیتُو مییمیرم❤️
می خوام بِگَم :تو دنیای منی...❤️
می خوام بگَم :دوستت دارم فقط به خاطِر خودت...❤️
می خوام بِگم :شدی هـــــمه ی فکرم...❤️
می خوام بگَم :وقتی یه روز نمیبینمت چقدر دلم برات تنگ میشه...❤️
می خوام بگَم نبودنت برام پـــــــ⌛️ــــــــایان زندگیه...❤️
می خوام بِگَم :یه گوشه چشاتو به همه دنیا نمیدم...❤️
می خوام بگَم :بیشتراز عشق لیلی به مجنون عاشقتم...❤️
می خوام بِگَم :هر جور که باشی دوستت دارم...❤️
می خوام بگَم :مثل نفسی برام اگه نباشی منم نیستم...
میخوام بگم :هر شب با خیالت می خوابم..❤️
می خوام بگَم :جایگاه همیشگیت تو قَلب منه...❤️
می خوام بگم :حاضرم قَشنگترین لحظه هام رو با سخت ترین دقایقت عوض کنم.❤️..
می خوام بگم :لحظه ای که تو رومیبینم بهترین لحظه زنگیمه.❤️.
می خوام بگم :در یک کلام هــمه وجـ❤️ــودم تویی...❤️❤️
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
سوپرایز اعضا
💚💚💚
سلام من یه ایده داشتم واسه #تولد
گفتم شاید جالب باشه
چون من و همسر عقد هستیم و از هم دور
واخرهفته ها همو میبینیم
و تولد ایشون وسط هفته بود و نمیشد پیش هم باشیم
چند روز قبل تولدش پدرشوهرم اینا بدون اطلاع به من یه تولد گرفتن😕😕😕
منم غافلگیر شدم و امشب که همسرم اومد
یه تولد جدا گرفتم
البته چون هفته پیش کیک خورده بودیم
این دفه گفتم یه فکر جالب کنم و هندوانه رو به شکل کیک برش بدم😊😊😊
اقامون خیلی تعجب کرد
و بعدش همون جعبه کیک که هفته پیش خریده بودن رو برداشتم و توش کادو رو گذاشتم و. تبدیل شد به جعبه کادو😊😊
به یه متن شعر با قلم نی. و جوهر نوشتم و چسبوندم روش
و چاقو رو با میل قلاب بافی دوتا گل بافتم و با نخ کاموا سبز دورشو گرفتم
و همینطور با کاغذهای رنگی شکل قلب دراوردم و به هم چسبوندم وبه شکل حروف انگلیسی اسم همسرم
و اینکه کادو رو مستقیم ندادم بهش
پیراهنی که خریده بودم رو چون میخواستم بذارم داخل جعبه کادو اصلی
جعبه پیرهنو برداشتم و توشو شکلات ریختم و با نخ کاموا پرش کردم
و توش دو تا یادداشت گذاشتم
یکیروی شکلات ها
یکی ته جعبه بعد خوردن شکلات ها
وادرس دادم و کادو اصلی رو داخل کابینت قایم کرده بودم😊
🍃...@Sofreyedel...🍃