🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🍃🍃🍃🍃 مالمون برکت نداشت تا اینکه
سلام آسمان جان برای برکت داشتن بگم که ۵سال اول زندگی شوهرم خمس نمیداد
درآمد خیلی زیادی داشت ولی اصلن برکت نداشت و نمیتونستیم برا خودمون پس انداز داشته باشیم
من از شوهرم خواستم خمس مالش رو بده و شوهرم این کار رو کرد چن سالی نگذشت که هم خونه خریدیم هم زمین و هم ماشین
علاوه بر اینکه ۳ تا بچه دارم و همه ی اینا از برکت خمس دادن هستش
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸 خانم کانالمون از یک تهمت و دزدی میگه
سلام به آسمان جان و همه خانم های گروه🌹🌹
در رابطه با خانمی که بهش تهمت دزدی زدن بگم عزیزم من هم مثل شما بهم تهمت دزدی زده شد
جاری بزرگم که خیلی حرفش برو داشت منم کم سن و تازه ازدواج کرده بودم یه روز اومد گفت چاقوم نیست دزدیده شده رفت پیش دعا نویس اومد و گفت دعا نویس نشونه های منو بهش داده
در حالی که روحمم خبر نداشت انگشتر طلای دخترشم گم شده بود میگفت توی گلدون تازینی کنار طاقچه بوده دعا نویس نشونه های شوهرم بهش داده
خلاصه که انقد خورد شدم نگاه های سنگین روم بود خیلی اذیت شدم سالها گذشت جاریم تهمت هایی که زده بود بهم رو یادش نبود و خودش نشست برام تعریف کرد که چاقوم گم شده
رفتم دعا نویس بهم گفت یه جایی گذاشتی بعداً پیداش میکنی..پیداشم کردم..
و انگشتر دخترم گذاشته بودم جیبم بیرون رفته بودم گم شد..انگشتری که میگفت توی گلدون بود😔
هیچ به روش نیاوردم ولی خدا را حاظر بدون حرف باطل در لحظه ادم میسوزونه ولی حقیقت یه روز روشن میشه اگه خدا نخواد از عزت آدم کم نمیشه حتی اگه تمام دنیا براش حرف درست کنن
برعکس هم این یه امتحانه صبور باش بسپر به خدا متمعا باش به ناحق بیرونت کنن به نفعت میشه بهت قول میدم خیر نمیبینه..
امیدوارم به این درک برسیم که اگه با چشم خودمون هم دیدیم قضاوت نکنیم و فقط به خود شخص پنهان از همه بگیم شاید آبروی ناحق ریخته نشه
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
#پاسخ_اعضا
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
سلام ممنون از کانال خوبیتون
در جواب دوستی که گفتن خونه مادر شوهر زندگی کردن سخته
درست میگن منم موافقم هرچه قدر که خوب باشن بخدا سخته...
من فکر نمیکردم اینقدر سخته باشه واسه همین تو نامزدی همه چیزو قبول کردم اما الان وقتی میبینم که همه کارام زیر نظره بقیس وو نسبت به خونه ای که دادن بهمون هنوز حس مالکیت میکنن حالم بد میشه کاش قبول نمیکردم میرفتم مستاجری
شایدم قصد دخالت نداشته باشن اما درک نمیکنن که راجب همه چیز نظر ندن
بارها هم شد که بهشون گفتم سلیقه ها متفاوته اما باز کار خودشونو میکنن
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🌸🍃🍃 از دعانویسی میگه
سلام ممنون بابت کانال خوبتون راستش منم ب دعا و دعا نویسی اعتقادی نداشتم
ولی وقتی همسرم هر شب خوابهای بدی میدید بهمون گفتن برید پیش دعا نویس
رفتیم اون بندی خدا نشونی یکی از اقوام منو داد و گفت اون براتون دعا گرفته یه دعا هم نوشت و بهمون داد از اون ب بعد خواب دیدن همسرم خیلی خیلی کمتر شد
ولی من باور نکردم که کار اونی که . نشونه داده بود برامون دعا گرفته باشه چون اصلا اهل این کارا نیست.
برای اشیای گم شده هم حقیقتش دوبار تا حالا پیش اومده که پرسیدیم و نشونه داده
که مثلا اره تو خونتونه و یه جای بلندی هست و واقعا بعد از پیدا شدن نشونه ها درست بود
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🌸🍃🍃🍃🍃🍃 دوستی های مجازی
پارسال شهریورماه اولین باری بود که وارددنیای مجازی شدم و وبلاگ زدم .
تولینکام یه پسری به اسم سعید بود چند ماهی بود که برا هم کامنت میذاشتیم ، تااینکه میومد بهم میگفت اجی من خیلی دوست دارم ، زیاد جدی نمیگرفتم باهاش شوخی میکردم تا اینکه توی دی ماه برام اتفاقی افتاد
.که نمیتونستم نت بیام یجورایی بهش وابسته شده بودم نمیدونم چراولی شمارمو براش گذاشتم
و بهم اس میدادیم تااینکه چند روز بعدش به هم ابرازعلاقه کردیم و گفتم نمیخام داداشم باشی
عشقم باش
اونم قبول کردقرارشد همدیگروببینیم بعداز3ماه-عیدبودش که رفتم کرج
وهمدیگرودیدیم توپارک نشسته بودیم یجورای خیلی عاشقانه بود -کنارهم رونیمکت نشسته بودیم
سرموگذاشتم روشونهاش قلبم تندمیزد دستمو بوسید و همش بهم میگفتیم دوست دارم
روزخوبی بودش
باخودم فک میکردم من واون تااخرعمر باهمیم - راجبه زندگی باهم حرف میزدیم
بعدازچند روز برادرم فهمید که با سعیدم -رو من خیلی تعصب داشت -هیچوقت یادم نمیره
یه عالمه کتک خوردم -کنکورم دشتم میرفتم کتابخونه درس میخوندم
اما دیگه نذاشت برم میگفت معلوم نیست کجا میره-خیلی طعنه میزد که واقعا دل منو میشکست
نمیتونستم ازسعید بگذرم بهش گفتم چندروزی اس نمیدم دیگه ، گوشیم نداشتم
هر روز میرفتم خونه دخترخالم و از گوشی اون اس میدادم
خیلی دوسش داشتم-خیلی باهم دعوامیکردیم چون نمیتونستیم زیادهمدیگر و ببینیم
دعوا میکردیم و زود اشتی میکردیم
دومین دیدارمون خردادماه بود دیگه واقعا بهش دل بسته بودم
بهم گفت باید بیای خونمون مگه زنم نیستی-امازیر بار نمیرفتم
میگفتم نه معلوم نیست که مال هم باشیم میگفت باشه بیخیال
کم کم سردشد باهام ، روزایی بود که بهش اس میدادم زنگ میزدم جواب نمیداد
و مینوشت ولم کن دیگه حوصلتو ندارم دیگه وقتی باسعید بودم یکی وارد زندگیم شد باهم هم محل بودیم
نمیدونم چرا امارفتم باهاش بیرون وقتی دیدمش دنیام عوض شد
تواون روزا هم سعید باهام خیلی سردبود
بامهدی بودم که بهم گفت عاشقت شدم میگفتم چرا؟میگفت چون خوشگلی باشخصیتی باادبی وازاین حرفا
میدونست باسعیدم اونم دوست دخترداشت
باسعید زیاد خوب نبودم گفتم که باهاش تموم کردم -خیلی بازیگرخوبی بود
شرایط روحی مناسبی نداشتم حالم خیلی بدبود- چندسالی بود که تو خونه مشکل داشتیم برادرم اعتیاد داشت
واقعا داغون شده بودم
مهدی بهم میگفت چرابا خودت اینکارارومیکنی- همیشه تنها تو خونه میشینی گریه میکنی
یجورایی باهاش بودن بهم دلخوشی میداد- تااینکه باز باسعید اشتی کردم وبا مهدی بهم زدم
بهم میگفت: خیانتکار!!! تودختری هستی که بایه نفر نمیتونی باشی باید با چند نفر باشی
اما به مهدی علاقه شدیدی پیداکرده بودم-بازم باهم اشتی کردیم
یجورایی عذاب وجدان گرفته بودم ازاینکه بهش بدی کردم یه روزباهاش بودم که
گفت ازچشمم افتادی دیگه نمیخوامت،
تودوماه پیش داغونم کردی طوری که دوهفته خونه نمیرفتم.
باورم نمیشد !! با اسرار من شب 19 ماه رمضان اومد امامزاده رفتم پیشش تو ماشین.
دختر کم حرفی شده بودم نگاش نمیکردم میکفت چته؟ گفتم : خیلی اذیتت کردم بببخشید.....
وقتی دستاش تودستام بود چشماشو بسته بود دستاش میلرزید ..
..
واین اخرین دیدارمون بود فرداش گفت باخودم عهدبستم نیام منو ببینی نمیخوام ناراحتت کنم
دیگه تنها بودم خیلی افسرده شدم تا همین امروز شبا نمیخوابم تا صبح بیدارم
پرخوری عصبی -- عصبی و بی حوصله غمگین و ناراحت
تقصیر خودم بودم ، خیلی عوض شدم
دیگه اعتمادی به کسی ندارم ، به دوست داشتن ایمانی ندارم- من به خودم بدکردم با کارام
خیلی چیزارو ازدست دادم مهمترینش اعتماد وغرورم
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🌸🍃🍃🍃🍃 دخترم هر خواستگاری داره نمیشه
سلام ممنونم از کانال خوب و همراهان خوب من چندبار پیام دادم ولی خونده نشد
ی دختر 24سالع دارم خیلی دخترخوب زیبایی هم خداروشکر داره خواستگار هم داره
ولی متاسفانه تا میایمم به سرانجام برسیم سربگیره نمیشه دیگه خسته شدم نمیدونم چیکار کنم
مثلا دفعه آخری به مشاورم رفتن ولی بعداز هشت ماه آشنایی به بهانه هایی بهم زدن
مثلا ما 14سکه بیشترمهرنمیکنیم و عروسی نمیگیریم اینجور چیزا ممنونم راهنمایی کنید
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🍃🌸🍃🍃🍃🍃 داستانی بسیار جالب از زبان یک مرد
هوس زن گرفتن به سرم زده بود. دوست داشتم وضع مالی خانواده همسرم پایینتر از خانواده خودم باشد تا بتوانم زندگی بهتری برایش فراهم کنم.
مادرم چنین دختری برایم در نظر گرفتهبود.
نمیدانم این خبر چگونه به گوش رئیسم رسید چون به صرف نهار دعوتم کرد تا نصیحتم کند.
اسم رئیس من عاصم است اما کارمندان به او میگویند عاصم جورابی!
سر ساعت به رستوران رفتم.
رئیس تا مرا دید گفت:
چون جوان خوب و نجیب و سربهراهی هستی میخوام نصیحتت کنم.
و بعد هم گفت: مبادا به سرت بزنه و بخوای واسه زنت وضع بهتری فراهم کنی!
و ادامه داد: اگه به حرفم گوش نکنی مثل من بدبخت می شی. همونطور که من بدبخت شدم و حالا بهم میگن عاصم جورابی!
پرسیدم:
جناب رییس چرا شما رو عاصم جورابی صدا میکنن؟ جواب داد:
چون بدبختی من از یه جفت جوراب شروع شد. و بعد داستان زندگی اش را برایم تعریف کرد:
وقتی خواستم زن بگیرم با خودم گفتم باید دختری از خانواده طبقه پایین بگیرم که با دارو ندارم بسازه و توقع زیادی نداشته باشه.
واسه همین یه دختر بیست و یک ساله به اسم صباحت انتخاب کردم.
جهیزیه نداشت.
باباش یک کارمند ساده بود.
چهره چندان جذابی هم نداشت و من به خاطر انتخابم خوشحال بودم .
صباحت زن زندگی بود . بهش میگفتم امشب بریم رستوران؟ میگفت نه چرا پول خرج کنیم؟ میگفتم: صباحت جان لباس بخرم برات؟ میگفت: مگه شخصیت آدم به لباسه؟
تا اینکه براش به زور یه جفت جوراب خوشگل خریدم.
دو ماه گذشت اما همسرم جوراب نو رو نپوشید.
یهروز گفتم عزیزم چرا جوراب تازهات رو نمیپوشی؟ با خجالت جواب داد:
آخه این جورابا با کفشای کهنهام جور در نمیاد!
به زور بردمش بیرون و براش یه جفت کفش نو خریدم. فرداش که می خواستیم بریم مهمونی باز کفش و جوراب رو نپوشید. بهش گفتم چرا تو کفش و جورابتو گذاشتی توی صندوق و نمیپوشی؟ جواب داد:
آخه لباسام با کفش و جورابم جور در نمیاد! همونروز یک دست لباس براش گرفتم.
اما همسرم باز نپوشید. دلیلش هم این بود: این لباسا با بلوز کهنه جور در نمیان!
رفتم دوتا بلوز خوب هم خریدم.
ایندفعه روسری خواست.
روسری رو که خریدم . دیگه چیزی کم و کسر نداشت اما این تازه اول کار بود! چون جوراباش کهنه شدن و پیرهنش هم از مد افتاد و از اول شروع کردم به خریدن کم و کسریهای خانوم!
تا اینکه یهروز دیدم اخماش رفته تو هم. پرسیدم چته؟ گفت این موها با لباسام جور نیست.
قرار شد هفتهای یه بار بره آرایشگاه.
بعد از مدتی دیدم صباحت به فکر رفته. بهم گفت: اسباب و اثاثیه خونه قدیمی شده و با خودمون جور درنمیاد.
عوض کردن اثاثیه خونه ساده نبود اما به خاطر همسر کم توقعم عوضش کردم. مبل و پرده و میز ناهارخوری و خلاصه همه اثاثیه خونه عوض شد.
صباحت توی خونه باباش رادیو هم ندیده بود اما توی خونه من شبها تلویزیون میدید!
چند روز بعد از قدیمی بودن خونه و کثیفی محله حرف زد.
یک آپارتمان شیک تو یکی از خیابونای بالاشهر گرفتم.
اما این بار اثاثیه با آپارتمان جدید جور نبود! دوباره اثاثیه رو عوض کردم. بعد از دو سه ماه دیدم صباحت باز اخم کرده.
پرسیدم دیگه چرا ناراحتی؟
طبق معمول روش نمیشد بگه اما یه جورایی فهموند که ماشین میخواد!
با کلی قرض و قوله یه ماشین هم واسه خانوم خریدم.
حالا دیگه با اون دختری که زمانی زن ایدهال من بود نمیشد حرف هم زد!
از همه خوشگلا خوشگلتر بود!
کارش شدهبود استخر و سینما و آرایشگاه و پارتی!
دختری که تو خونه باباش آب هم گیر نمیاورد تو خونه من ویسکی میخورد. مدام زیر لب میگفت: آدم باید همه چیزش با هم متناسب باشه!
اوایل نمیدونستم منظورش چیه چون کم و کسری نداشت. خونه، زندگی، ماشین، اثاثیه و بقیه چیزا رو که داشت. اما بعد از مدتی فهمیدم چیزی که در زندگی صباحت خانوم کهنه شده و با بقیه چیزا جور درنمیاد خودم هستم!
مجبور شدم طلاقش بدم.
خانه و ماشین و اثاثیه و هرچی که داشتم با خودش برد.
تنها چیزی که برام موند همین لقب عاصم جورابی بود!
یه جفت جوراب باعث شد که همه چی بهم بخوره!
#تجربه
#سیاست
#عاشقانه
دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇
@Aseman100
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d