#حجاب ۱ قبل از اینکه بخوام داستان زندگیم رو بنویسید از مخاطبین کانال خواهش می‌کنم به این مطلب توجه کنن من هیچ درکی از حجاب و واجبات دینم نداشتم توی شرایطی بزرگ نشدم که کسی اینا رو بهم آموزش بده اینکه رهبر عزیزمون می‌فرمایند به خانم‌های بی‌حجاب و کم حجاب تذکر لسانی بدید و برید و درگیر نشید خیلی خوبه خواهش می‌کنم خانمای باحجاب حتماً رعایت کنید یه وقتا می‌بینید یه نفر با همون تذکر شما مسیر زندگیش عوض میشه یه وقتا همون تذکر کوتاه و با لحن خوب شما باعث میشه که یه نفر به کار بدی که داره انجام میده واقف بشه شاید اونایی که بدحجابن مثل من نمی‌دونن که باید حجابشون رو رعایت کنن و تو شرایط بی بندوباری بزرگ شدن. از وقتی که یادم میاد پدر و مادرم درگیر بودن و هیچ وقت با همدیگه کنار نمی‌اومدن با اینکه چند بار مامانم برام تعریف کرد خودش و بابا با هم آشنا شدن و دوست شدن و ازدواج کردن و کاملاً انتخاب هم بودن ولی با هم کنار نمیومدن بابام معتاد بود خیلی کم سر کار می‌رفت اون درآمد کمی که داشت هم خرج مواد خودش می‌کرد.. ادامه دارد کپی حرام

#حجاب ۲ ما ساکن یه شهر شمالی بودیم منم تک فرزند بودم مامانم هیچ وقت با بابام کنار نیومد همیشه از اینکه بابام معتاد بود و ما از لحاظ مالی خیلی تحت فشار بودیم ناراحت بود. تا اینکه یه روز طاقت نیاورد و رفت خونه پدرش به هر شکل و اهرم فشاری که بود بابام رو مجاب کرد طلاقش رو بده بعد از طلاق بابام به خودش اومد و رفت و ترک کرد برای مامانم پیغام داد من ترک کردم و برگرد اما مادرم حاضر به برگشت نشد پدر مادریم که میشد پدر بزرگم خونشون رو از شهر ما بردن به تهران و بعد از چند وقتم خبر رسید که مادرم ازدواج کرده بعد از ازدواجش برای بابام پیغام فرستاد که منو ببره پیش خودش بابامم با خواسته مامانم موافقت کرد و من رو فرستاد پیش مادرم. شوهر مادرم سه تا دختر داشت که با مادر خودشون زندگی میکردن چون مامان من رفته بود سر هوو ولی بچه ها زیاد میومدن خونه بابا شون و منو خیلی اذیتم می‌کردن و کم محلی می‌کردن شوهر مادرم خیلی با من بد رفتار بود توی خونه تا منو می‌دید شروع می‌کرد به فحاشی و داد و بیداد کردن که تو چرا اینجایی و باید از اینجا بری، جوری شده بود که قبل از اومدنش مامانم بهم غذا می‌داد و میگفت برو توی اتاقت بیرونم نیا. شوهر مادرم به مامانم میگفت. شرط ازدواج ما این بود که بچه هامون رو نیاریم. مامانم میگفت درسته گفتیم ولی بچه های تو هم یکسر توی این خونه هستن، و جرو بحثشون میشد ودر اخر مامان من کوتاه میومد... ادامه دارد کپی حرام⛔️ 🌺🍃🌸🍃 @Solomon110 🌸🍃🌺🍃

#حجاب ۳ همش ۱۱ سالم بود که مامانم به این نتیجه رسید من دارم توی خونه شوهرش اذیت میشم منو فرستاد پیش خاله‌هام توی خانواده مادری و پدریم حجاب معنایی نداشت انگار فقط باید توی خیابون حجابمونو رعایت می‌کردیم وقتی می‌رسیدیم به مهمونی‌هامون همه با لباس‌های باز و موهای باز می‌گشتن زن و مرد قاطی بودن و محرم نامحرم سرشون نمی‌شد و با هم شوخی‌های ناجور می‌کردن اصلاً باور ذهنیمون بود که توی خونه جلوی مردای فامیل هرجوری که دلمون می‌خواد بگردیم ولی وقتی که می‌خوایم بیایم بیرون باید حجابمونو رعایت کنیم اونم نه در حد عرف جامعه همه خیلی بد لباس می‌پوشیدن و بد می‌گشتن عموماً اگه روسری توی خیابون از سرشون می‌افتاد اهمیتی نمی‌دادن منم توی همین فضا بزرگ شدم باز مامانم ی مقدار بهتر بود به خاطر شوهرش ولی خاله‌هام دیگه خیلی ناجور می‌گشتن وقتی رفتم پیش خاله‌هام یکیشون که مجرد بود و پدربزرگمم به حال خودش رهاش کرده بود منو با خودش همه جا می‌برد با خاله م کم کم پام به مهمونی‌های مختلط دوستانه و سفره خونه‌های مختلف باز شد با همه می‌رفت ناهار می‌خورد و قلیون می‌کشید وقتی می‌پرسیدم این پسرا کی هستند می‌گفت _ اینا دوستای اجتماعی منن امل بازی در نیار و آبرومو نبر میفهمیدم کارش بد هست اما چون حداقل ی غذای خوشمزه و درست حسابی گیرم میومد ساکت میموندم خب منم ی بچه بودم و عشق جاهای قشنگ و با کلاس داشتم و خوردن غذاهای خوشمزه مثل کباب بودم.... ادامه دارد کپی حرام

#حجاب ۴ مامانم که دید خاله م داره منو به جاهای بدی می‌کشونه و چیزای بدی دارم در کنارش یاد می‌گیرم با من صحبت کرد و منو فرستاد پیش پدرم بابام خیلی ازم استقبال کرد و خوشحال شد ولی وقتی اونجا بودم متوجه اعتیاد پدرم شدم همیشه توی خونه ش پر مردهای مختلفی بود که جمع می‌شدن مواد می‌کشیدن وقت‌هایی که بابام حالش خیلی خراب بود یا براشون چایی و این چیزا می‌بردم بعضیاشون اذیتم می‌کردن حرفای نامربوط بهم می‌زدن یا شوخی زشت باهام می‌کردن بابام که دید من اونجا دارم اذیت میشم راضیم کرد و برگردوندم پیش مادرم دوباره اذیت و آزارهای شوهر مادرم شروع شد مامانم همش بهم می‌گفت _عیب نداره هیچی نگو. تا اینکه ی خواستگار برام اومد زن خیلی خوب و مومنی بود و منو برای پسرش می‌خواست ۱۵ ساله بودم که مامانم منو شوهر داد بهم گفت _اینجوری حداقل تو یه خونه جا داری و زندگیتو می‌کنی اما اگه بخوای پیش من بمونی من نمی‌تونم ازت نگهداری کنم خاله‌هاتم خرابت می‌کنن، ولی این خانومه خیلی خوبه مواظبته اینجوری حداقل یه سرپناه داری و سر سفره ای نون میخوری که خبری از منت نیست. بعد از ازدواج شوهرم علی، اصلاً از من خوشش نمی‌اومد هر بار که می‌رفتم سمتش با پاش منو هول می‌داد یه طرف دیگه و بهم فحش می‌داد خیلی دلم می‌شکست و ناراحت می‌شدم اما صدام در نمیومد چون حداقل یه سقفی داشتم که بتونم توش با امنیت زندگی کنم ادامه دارد... کپی حرام

#حجاب ۵ اذیت و آزارهای علی امان ازم بریده بود. به خاطر جدایی پدر و مادرم و اینکه هیچ کدومشون منو نمیخواستن و زود شوهرم دادن، تحقیرم می‌کرد. وقتی میرفتیم بیرون همش میگفت لیاقت نداری و برام چیزای ارزون میخرید اما مادر شوهرم چون زن واقعا با خدایی بود خیلی هوام رو داشت و من جذب محبتهاش شدم و به حرفهاش گوش میدادم، اونم بهم نماز یاد داد تازه یاد گرفتم باید نماز بخونم روزه بگیرم بهم قرآن خوندن یاد داد حتی حجابمم مدیون اون زن هستم، با مهربونی یه چادر برام خرید و بهم فهموند که آدم باید حجاب داشته باشه و مراقب خودش باشه توی خونواده‌ام مخصوصاً منی که کسی هم نبود بالا سرم باشه و همه عین توپ فوتبال شوتم می‌کردن اینور اونور این مسائل چیزایی نبود که رعایت بشن کسی هم بهم نگفته بود، دیگه چادری بودم نمازمو می‌خوندم روزه می‌گرفتم اعمال دینمو انجام می‌دادم اما علی اصلاً علاقه‌ای بهم نداشت مادر شوهرم وقتی که دید من دارم عذاب می‌کشم. بهم گفت: دخترم علی به درد تو نمیخوره. من مجبورش میکنم که طلاقت بده. تو هم توکلت رو بکن بخدا و ازش یه زندگی آروم بخواه. خیلی دلم میخواست علی دوستم میداشت و منم میموندم سر زندگیم ولی حق با مادر شوهرم بود. قبول کردم و طلاقم دادن. مادر علی بهم گفت: ما توان تمام پرداخت مهریه ت رو نداریم اما نصفش رو می‌تونیم بهت بدیم. و نصف مهریه‌م رو بهم دادن... ادامه دارد... کپی حرام

#حجاب ۶ دوباره برگشتم خونه مادرم یک سال گذشت و من لقمه لقمه‌ای که می‌خوردم پر از تحقیر و طعنه و کنایه بود تا اینکه یه خواستگار برام اومد آدمای خوبی بودن، از طرفی هم دستشون به دهنشون می‌رسید. شوهرم پسر مجرد بود جواب مثبت دادم و ازدواج کردیم... محمد شوهرم و خانواده‌اش بر خلاف علی واجبات دین و انجام می‌دادند و بر عکس علی که هیچی برای من خرج نمی‌کرد و هیچ وقت یه خرید درست حسابی نبرد. ولی محمد خیلی خوش برخورد و خوش رفتار بود و اصلاً اذیتم نمی‌کرد همش مراقبم بود و تلاش می‌کرد منو خوشحال نگه داره وقتی می‌رفتیم خرید من دست می‌ذاشتم روی چیزهای ارزون و بی‌کیفیت محمد می‌گفت عزیزم چرا چیزهای درست حسابی نمی‌خری ؟ چرا موقع انتخاب به قیمت نگاه می‌کنی؟ این جملات برای من خیلی غریب بود. ولی واقعا خوشحالم میکرد... ادامه دارد... کپی حرام

قابل توجه خانمهاییکه ب بهانه های واهی چادرنمیپوشندحتما ببینید #حجاب اینم رزق امروز همه عزیزان، ثوابش رو هدیه کنید ب روح شهدا🌷 #لبیک_یا_خامنه_ای #به‌فرمان‌رهبری‌با‌حضوری‌پرشوردرانتخابات‌شرکت‌میکنیم✅ 🌺🍃🌸🍃 @Solomon110 🌸🍃🌺🍃

🔴 همه چیز حل شده و فقط حجاب مونده؟! پاسخ این سوال را توسط سرکار خانم حنانه محمودی بشنوید. #برنامه_چراغ #معضل_فرهنگی #حنانه_محمودی #مشکلات_کشور #مشکلات_فرهنگی #حجاب 🌺🍃🌸🍃 #اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤 🌺🍃🌸🍃 @Solomon110 🌸🍃🌺🍃

گشت ارشاد در قرآن⁉️😳 اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج #حجاب #فرهنگسازی_حیا 🌺🍃🌸🍃 #اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤 🌺🍃🌸🍃 @Solomon110 🌸🍃🌺🍃

گشت ارشاد در قرآن⁉️😳 اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج #حجاب #فرهنگسازی_حیا 🌺🍃🌸🍃 #اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤 🌺🍃🌸🍃 @Solomon110 🌸🍃🌺🍃

🕊◍⃟♥️🕊 . سخت‌است‌ولۍهمیشہ‌بر‌سردارم من‌چـــــادرۍام،نشان‌بــرتر‌دارم.... بگذارکہ‌هرکہ،هرچہ‌خـــواهدگوید من‌ارثـــیّہ‌ازحــضرت‌مادردارم... :)❤️ #حجاب #چادرانه🍀 🌺🍃🌸🍃 #اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤 🌺🍃🌸🍃 @Solomon110 🌸🍃🌺🍃