هدایت شده از داستان آمَنو
بیستوهفتم شهریورماه سال ۱۳۵۹، خلبان حسین لشکری برای انهدام تانکهای عراقی که مرزهای ایران را گلولهباران میکردند، به همراه دستهای از جنگندههای هوایی ایران وارد خاک عراق شد، در این عملیات، هواپیمای لشکری در ارتفاع شش هزار پایی مورد اصابت راکتهای عراقی قرار گرفت و او مجبور به تیکآف شد و در نهایت به طور ناخواسته در خاک عراق فرود آمد؛ فرودی اجباری که به اسارت در دست نیروهای بعثی منتهی شد و این اسارت ۶۴۱۰ روز طول کشید.
حسین لشکری ۱۸ سال در عراق اسیر بود، تا ۱۴ سال کسی از او خبری نداشت و نام او جزو مفقودالاثرها بود، چون دولت عراق اجازه نداده بود، صلیب سرخ جهانی اعلام کند که خلبان ایرانی زنده است.
در همه این سالها فقط یک مصاحبه کوتاه تلویزیونی که مورد درخواست عراقیها بود، میتوانست بهترین شرایط را برای خلبان ایرانی دوره دیده در آمریکا و مسلط به سه زبان زنده دنیا فراهم کند؛ اینکه جلوی دوربینها بیاید و اقرار کند ایران آغازگر جنگ بوده است و او بیستوهفتم شهریورماه سال ۱۳۵۹ در خاک عراق پرواز کرده است. عراقیها حتی پس از گذشت هفت سال از آغاز جنگ از او مکرر بازجویی میکردند و او را به سختی شکنجه میکردند تا تن به این مصاحبه بدهد و با این حربه در جوامع بینالمللی اعلام کنند که ایران آغازگر جنگ بوده است.
روحیه این خلبان ایرانی برای نمایندگان صلیب سرخ جهانی حیرتانگیز بود، اینکه چگونه حسین پس از سپری کردن دوران طولانی اسارت در زندانهای انفرادی هنوز تعادل روحی و روانی خود را حفظ کرده بود و حافظ کل قرآن مجید شده بود.
او صبح روز هفدهم فروردین ماه سال ۱۳۷۷ بالاخره از اسارت آزاد شد، ۱۰۰ متر مانده به مرز او را به داخل یک دفتر راهنمایی کردند. در آنجا خبرنگاران صلیب سرخ سوالاتی کردند و او پاسخ آنها را داد. یکی از کارشناسان صلیب سرخ به او گفت: میخواهیم یک گفتوگوی خصوصی داشته باشیم. حسین گفت: بپرسید! او گفت: میخواهی به هر کشوری که دوست داری پناهنده بشوی؟ ما از لحاظ مادی و سیاسی تو را تأمین و حمایت میکنیم. حسین گفت: من ۱۸ سال شرایط سخت اسارت را تحمل کردم به امید اینکه روزی به کشورم بازگردم. از شما خواهش میکنم حتی اگر در این چند ساعت باقیمانده از دنیا رفتم، جنازهام را به کشورم بازگردانید.
یک روز بعد حسین لشکری از سوی مقام معظم رهبری مفتخر به لقب سیدالاسرا شد. او پس از آزادی، ۱۱ سال در کنار همسر و پسرش علیاکبر زندگی کرد. این خلبان نامدار به سبب تحمل جراحات و شکنجههای ناشی از ۱۸ سال اسارت و ۷۰ درصد جانبازی، نوزدهم مردادماه سال ۱۳۸۸ به دیدار حق شتافت.
حسین
وقتی از اسارت بازگشت از او پرسیدند: این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی؟
و او گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشته ام را مرور می کردم.
سالها در سلول های انفرادی بود و با کسی ارتباط نداشت،
قرآن را کامل حفظ کرده بود،
زبان انگلیسی می دانست
و برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود.
حسین می گفت:
از هیجده سال اسارتم ده سالی که تو انفرادی بودم سالها با یک "مارمولک" هم صحبت میشدم!
بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود!
عید سال ۷۴ بود، سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می خورد می خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها از این مسئله خوشحال بودم،
این را بگویم که من مدت ۱۲ سال ( نه ۱۲روز یا ۱۲ ماه)در حسرت دیدن یک برگ سبز و یک منظره بودم، حسرت ۵ دقیقه آفتاب را داشتم
شادی روح والا مقامش صلوات
#امام_زمانم
روز جمعه صدایت نکنم می میرم
صاحب العصر، سلامت نکنم می میرم .
یک حدیث از توحکایت نکنم می میرم
عمردرحسرت دیدار رخت آخرشد
روی ماه تو زیارت نکنم می میرم
مرگ حق است ولی می دانم
یک نظر دیده
بسویت نکنم می میرم
بانفس هام دعای فرجت میخوانم
این دعا هم به هوایت نکنم می میرم
اگر...
اگر...
فرجت باز میسر نشود......
م ی م ی ر م
هدایت شده از منوچهر معتمدی
49.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مابه نوکری زائرین اربعین افتخارمیکنیم.🌻
شماچی کجای میدان حضورداری؟🌷
احتیاجات موکب
۱.آب معدنی ۲. کولرآبی ۳. برنج ۴. رب گوجه ۵. لپه نخود ۶. عدس ۷. کشمش ۸. قندوچائی ۹. شکروآبلیمو.۱۰ آرد ۱۱.ظروف یکبارمصرف
🌻کمکمان کنیدتادستانتان رابگیرند🌻
🌷حداقل کمک ۲۰/۰۰۰تومان🌷
5041721112475281
بانک رسالت بنام موکب رسیدمیدهد
موکب حضرت ام البنین سلام الله علیها
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 هفت مصیبتِ شام از زبان
امام سجادعلیه السلام
◾️از امام سجاد علیه السلام پرسیدند:
سخت ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟
▪️در پاسخ سه بار فرمودند: الشّام، الشّام، الشّام...
امان از شام !
◾️در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر ، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود:
▪️1.ستمگران در شام اطراف ما را باشمشیرها احاطه کردند و بر ما حمله مینمودند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل میزدند.
▪️2.سرهای شهداء را در میان هودجهای زنهای ما قرار دادند. سر پدرم و سر عمویم عباس(علیه السلام) را در برابر چشم عمههایم زینب و ام کلثوم(علیها سلام) نگهداشتند و سر برادرم علی اکبر و پسر عمویم قاسم(علیه السلام) را در برابر چشمان خواهرانم سکینه و فاطمه میآوردند و با سرها بازی میکردند، و گاهی سرها به زمین میافتاد و زیر سم سُتوران قرار میگرفت.
▪️3.زنهای شامی از بالای بامها، آب و آتش بر سر ما می ریختند، آتش به عمامهام افتاد و چون دستهایم را به گردنم بسته بودند نتوانستم آن را خاموش کنم. عمامهام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزاند.
▪️4.از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و میگفتند: «ای مردم! بکُشید اینها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند؟!»
▪️5.ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را در خانه یهود و نصاری عبور دادند و به آن ها میگفتند: اینها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را (در خیبر و خندق و ...) کشتند و خانههای آنها را ویران کردند . امروز شما انتقام آنها را از اینها بگیرید.
▪️6.ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آن ها مقدور نساخت.
▪️7.ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شبها از سرما، آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن، همواره در وحشت و اضطراب به سر میبردیم...
▪️صلی الله علیک یا سیدالساجدین ، الامام العارفین،زین العابدین..
📚برگرفته از: تذکرة الشهداء ملاحبیب کاشانی
▪️روایت پزشک فوق تخصص کودکان از شفای یک کودک با شیری که #نذر_حضرت_علی_اصغر (ع) شد؛
👈«من پزشکم و به دو دو تا چهار تای پزشکی معتقدم اما فرا علم را هم به چشم دیدم
▪️کودکی که نمیتوانستیم او را از اکسیژن جدا کنیم با یک نذر شفا پیدا کرد»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 بزرگترین غصهی اهل بهشت!
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙 #آیت_الله_حق_شناس
هیأت حضرت رقیه سلام الله علیها
وکانون تخصصی سلامت(تنها طبیب)
https://eitaa.com/joinchat/3312779319Cd4f04fb5b6