✍
روزی که شما سه ارزش:
محبت،
حرمت،
مشورت،
را در خانه رعایت کنید،آن وقت است که میتوانید جامعه ای سالم داشته
باشید..
https://eitaa.com/TFatemiyon
12.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
روزیِ این #شبِ_جمعهی هممون
فرمول سریع برطرف شدن مشکلات و افزایش رزق و روزی 👌
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله_الحسین علیه السلام
https://eitaa.com/TFatemiyon
┄┅┅┅┅❀🖤❀┅┅┅┅┄
هدایت شده از 🇮🇷شریف آبادسلام 🇮🇷
14.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥به یاد روزای اربعین حسینی
🙏🏻شب جمعه
برای شادی روح تمامی اموات صلوات
@SharifAbadSalam
─┅═ೋ❅🌸❅ೋ═┅─
أنتمُ الشُّرفاءْ أنتـمُ الكُــرماءْ.pdf
41.8K
عزیزانی که عازم سفر اربعین هستند
با پرینت این دو برگ پشت و رو و چسپاندن روی مقوا و یا پشت کوله میتوانیم از مردم سخاوتمند عراق تشکر کنیم.
کار ارزشمند و تجربه شده است
#نشکرالعراق
#اربعین_حسینی
https://eitaa.com/TFatemiyon
┄┅┅┅┅❀🖤❀┅┅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 کار زیبای شهروند ایرانی در راه پیمایی اربعین که بازخورد میلیونی در رسانه های عربی داشت.
https://eitaa.com/TFatemiyon
┄┅┅┅┅❀🖤❀┅┅┅┅┄
إنَّـا لِـلَّـهِ وَ إِنَّـا إِلَـیْـهِ رَاجِـعُـونَ
کـلُّ مَـنْ عَـلـیـهـا فَـان وَ یـبـقَـی وَجْـهُ رَبَّـک ذوالـجـلالِ والاکـرامِ
پدر معنوی و سخت کوش الموت آسمانی شد
▪️روح ملکوتی حجت الاسلام والمسلمین آقا سید ضیا حسینی (ره) امام جمعه محترم و محبوب الموت به ملکوت اعلا پیوست.
رحلت این عالم ربانی را به خانواده محترم ایشان و مردم شریف استان قزوین و بویژه مردم ولایت مدار الموت، تسلیت عرض مینماییم.
https://eitaa.com/TFatemiyon
توی زایشگاه نشسته بودم یهو خبر دادن که سریع بیاین آی سی یو ...اینجور موقعها دلم یهو میریخت تپش قلب میگرفتم وقتی به خودم میگفتن یعنی اوضاع خیلی اورژانسی بود با عجله از بخش به سمت آی سی یو که فاصله ی نزدیکی با ما داشت رفتم ..وقتی وارد بخش شدم متوجه احساس سنگینی که همه ی پزشکان و پرسنل بالای سر بیمار داشتن شدم.سی تی مغز تو دست جراح مغزو اعصاب بود و به دقت و البته ناامیدی به حجم خونریزی مغزی ایجاد شده اشاره میکرد و میگفت ..امیدی به زنده ماندن مادر نیست اگه تونستین بچه ی تو شکمشو نجات بدین..واای من چی میگفتن سرمو برگردوندم یه خانم جوان باردار خواب خواب انتوبه بود و برای تنفس از دستگاه تهویه مکانیکی براش کمک گرفته بودن..وحشتناک بود هم از نظر عاطفی هم از نظر تصمیم گیری برای پزشکان که با این حال چطور ببرن اتاق عمل و هم دیدن خونواده ای که پشت در ایستاده بودن. سریعا کمیسیون پزشکی با حضور چندین پزشک برای تصمیم گیری فراخوانده شدن و از اونجا که نجات جان مادر یکی از مهمترین آیتمهای سلامت هست خیلی اورژانسی بالای سر بیمار رسیدن و من صورتجلسه و ساعت حضور هر پزشک رو مینوشتم خیلی حس بدی بود مدام زیر چشمی به مادر باردار ۲۵ ساله ای که به راحتی دیگه از رفتن حتمیش بالای سرش صحبت میشد نگاه میکردم ..بغض عجیبی راه گلومو بسته بود...جنینی که قصد نجاتشو داشتن از نظر علمی قابلیت حیاتش زیر ۵۰ درصد بود ولی چون قلب کوچولوش آروم و مطمین میزد همه به فکر نجاتش بودن...
تصمیم پزشک زنان بر این شد که هر چه سریعتر مادر باردار به اتاق عمل برده بشه تا قبل از فوتش جنین خارج بشه تا اگه شانسی برای زنده موندن داره بتونن کمکش کنن ...همراه مادر تا اتاق عمل رفتم ولباسمو برای ورود به اتاق سزارینش برای بودن در مراحل احتمالی احیا نوزاد عوض کردم شکم شستشو داده شد ولی در همین لحظه از جراح دوم مغز و اعصاب که کمک خواسته بودیم و جز پزشکای بیمارستان ما نبود رسید ..جوون بود اما معلوم بود اطلاعاتش زیاده و دستان توانمندش رو برای این روزها آماده کرده بود با حالتی همراه با جسارت و عصبانیت گفت اجازه نمیدم سزارین انجام بشه بیمار باید به بیمارستانی که خودش کار میکرد و البته دولتی بود منتقل میشد...مثل یک رهبر کاریزماش عملی شد و سریعا بیمار با همون حالت سوار آمبولانس شد و به همراهش من و مسول آی سی یو و تکنسین بیهوشی وارد آمبولانس شدیم قبل از حرکت آمبولانس پشت در اما پیرمردی اشک میریخت...بابا جانم ..برا رفتن جوونی بابا ...خدااا دختروم جوونه هااا...کمکش کن ..بابا.. مثل عزیز خونوادم براش اشک ریختم و دعا کردم...وارد حیاط بیمارستان شدیم و بیمار رو همکاران به سرعت به سمت اتاق عمل هدایت کردند..زمان محدود بود ...وقتی بیمار ورودی اتاق عمل تحویل شد مسول اتاق عمل از پذیرش بیماری که هنوز از نظر سیستمی ثبت و پذیرش نشده بود امتناع میکرد..پدرش و همسرش پشت امبولانس قرار بود با ماشین خودشون بیان ولی نرسیده بودن رضایت عمل ادرس محل زندگی .بیمه.. رزرو خون و همه و همه لازم بود برای عمل به این سنگینی.. ولی بازم با حمایت اون جراح عزیز بیمار وارد اتاق عمل شدو من و همکاران اعزام کننده شدیم خونوادش و توی حیاط پیگیر پذیرش بیمار شدیم چندین بار هر کدوممونو جاهای مختلف فرستادن مدام تلفنی با همسرش تماس میگرفتیم که برای پذیرش بیاد و بالاخره مراحل پذیرش انجام شدو عمل شروع شد ما با آمبولانس به بیمارستان خودمون برگشتیم ولی قبل از رفتن شمارمو به همسرش دادم و ازش خواستم نتیجه ی عمل رو به من هم خبر بده..خیلی دلم میخواست بدونم چی شده طاقت نیاوردم عصر همون روز به همسرش زنگ زدم و اون گفت که علیرغم رضایت پزشک از عمل باید صبر کرد و دید که آیا عمل عارضه به جا خواهد گذاشت یا خیر...چند روز بعد توی شیفت مشغول انجام کارام بودم که دیدم همسرش زنگ زد گفت خانومش بهوش اومده و میتونه دست و پاهاشو تکون بده اما نمیتونه حرف بزنه...همین قدرشم شبیه معجزه بود با اون حجم خونریزی مغزی..خوشحال شدم و یاد دعاهای پیر مرد و جزع و فزع دوستانش با خدا و خواهشش برای نگهداشتن دخترش افتادم ...حدود یکماه بعد مجددا همسرش به من زنگ زد پشت خط مردی امیدوار بود که میگفت خانمم راه میره حرف میزنه و عادی عادی شده همه چیزش... خیلی خوشحال شدم از بچه ی توی شکمش پرسیدم گفت خانوم هفت ماهه به دنیا اومد ولی خواست خدا نبود بمونه...به نظرم فرشته کوچولو موقعی که همه دست و پا میزدن واسه ی نجات جنین رفته بود و دکتر جراح و قابلو آورده بود تا نجات دهنده ی مادرش باشه یقین دارم دعای پدر بزرگ کار خودشو کرده بود...حتما اون فرشته ی کوچولو از دیدن زندگی پدرو مادرش در کنار پدربزرگ پیرش خوشحالتره از درخت طوبی شیر بخوره و تا اومدن مادرش صبوری کنه....
نویسنده: سرکارخانم #بدری
هدایت شده از 🇮🇷شریف آبادسلام 🇮🇷
نمایش پروانه های شهر دمشق
بیانگر زندگی فرزندان شهدای مدافعان حرم بهمراه روایتگری ،اجرای سرود توسط نوجوان بخش محمدیه
زمان:۲۰ مردادماه الی ۲۷
از ساعت ۱۸ الی ۲۱
مکان: جلوی درب شهرداری محمدیه
#فرهنگی_اجتماعی_ورزشی_شهرداری_شورای_اسلامی_شهر_محمدیه_مهرگان
🌷شریف آباد سلام🌷
@SharifAbadSalam
─┅═ೋ❅🌸❅ೋ═┅─