#پوتین_قرمزها(خاطرات مرتضی بشیری
✍به قلم: فاطمه بهبودی
🍁قسمت: 46
برای جدا کردن اسرای به دردبخور از آنهایی که برای ما کارایی نداشتند، با چند نفر از همکاران و اسرای عراقی از موقعیت شهید بهشتی به کمپ موقت سپنتا رفتیم. آنجا سره از ناسره جدا می شد. اسرای کارآمد در اهواز می ماندند و باقی بعد از تکمیل تحقیق، بررسی، و بازجویی به کمپ های تهران فرستاده می شدند.
در کمپ موقت تعداد زیادی چادر بازجویی برپا کرده بودند. من و طلال به یکی از چادرها رفتیم. آنقدر شلوغ بود که صدا به صدا نمی رسید. علاوه بر نیروهای سپاه، نیروهای ارتش، به خصوص لشکر ۹۲ اهواز، چادری در اختیار گرفته و مشغول بازجویی بودند. بیا و بروها آنقدر زیاد بود که گاهی طلال را فراموش می کردم. وقتی یادش می افتادم که به کمکش نیاز داشتم. صدایش می کردم و او با خوشرویی، که جزئی از صورتش بود، دستی در هوا تکان می داد و می گفت: «حاجی، من اینجا هستم!»
در آن شلوغی و همهمه، یک مرتبه سر و کله نوجوان خوش سیمایی پیدا شد. خستگی در صورت پسر موج می زد. معلوم بود از خط آمده. سر تا پایش گلی بود؛ طوری که به سختی می شد
بادگیر سبز آبی اش را تشخیص داد. آنقدر سرم شلوغ بود که دعادعا می کردم با من کار نداشته باشد، که دیدم پرسان پرسان به چادرم نزدیک می شود.
خودش را مسیح بروجردی معرفی کرد. از واحد تبلیغات سپاه آمده بود. یک سری اطلاعات می خواست و برادر باقری من را معرفی کرده بود. از همان اول نامش برایم آشنا آمد. پرسیدم: «با دکتر محمود بروجردی نسبتی داری؟»
- بله، پسرشان هستم.
او را برای دریافت اطلاعات مورد نیازش راهنمایی کردم. طلال که ما را می پایید، گفت: «این پسر سن و سالی ندارد، اینجا چه کار می کند؟»
- از خط مقدم آمده و دنبال یک سری اطلاعات است.
همان طور که کنجکاوانه نوجوان را نگاه می کرد، گفتم: «حدس بزن پسر کیست!»...
لب و لوچه ورچید که نمی داند. گفتم: «فرزند یک آدم عالی رتبه در کشور ما!»
- فرزند یکی از وزراست؟
سرم را نزدیک گوشش بردم:
- او نوه امام است. *
با ناباوری نوجوان را برانداز کرد و زیر لب زمزمه کرد سبحان الله!»
باز مشغله کاری باعث شد از طلال غافل شوم؛ تا اینکه در راه بازگشت به کمپ دائمی همسفر شدیم. توی فکر بود.
گفتم: «امروز سرحال نیستی؟!» گفت: «حالا دلیل پیروزی های شما را می فهمم! حالا متوجه می شوم چرا مردم شما خالصانه مقاومت می کنند! معلوم است چون در جبهه های شما هیچ امتیازی بین افراد، حتی از خاندان رهبر شما، نیست.»
آه کشید: «در حالی که در رژیم صدام از این خبرها نیست.»
در لاک خود فرورفت. وقتی به کمپ رسیدیم، به اتاقم رفتم. هیاهویی در حیاط به پشت پنجره کشاندم. طلال معرکه گرفته بود و قضیه را با آب و تاب برای هموطنانش تعریف می کرد. دیگر اسرا هم با دهان باز و مشتاقانه به حرف های او گوش می دادند.
بعد از آن، یکی دو بار دیگر هم مسیح را دیدم. مثل دیگر رزمنده ها با جان و دل کار می کرد. دوست نداشت کسی از نسبت خویشاوندی او با امام آگاه شود. ما هم در این باره احتیاط می کردیم.
* فرزند محمود بروجردی و زهرا مصطفوی دختر حضرت امام خمینی (ره)
✔️منبع: کانال حماسه جنوب
🌺🌺🌺
🌹#با_شهدا|شهید جمال ظلانوار
✍️ ساکن خوابگاه
▫️زمان نامزدی، من دانشآموز بودم. جمال هم دانشجو بود. اولین هدیهای که به من داد یک جلد صحیفه سجادیه بود که در صفحه اول آن نوشته بود: امیدوارم این کتاب موجب ارتقای فکری و فرهنگ اسلامی شما باشد! زندگی مشترک ما هم که شروع شد ساکن خوابگاه دانشجویی شدیم و بیشتر زندگی کوتاه ما در همان یکی دو اتاق کوچک خوابگاه بود.
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید جمال ظل انوار🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🍃ای مهربانتر از پدر و مادر حسین«ع»
🍃السلام حضرت ارباب
قتیل العبرات...
✨ السلام علیک یا اباعبدالله✨
🌸هر کس در شب جمعه شهدا را یاد کند. شهدا هم او را نزد حضرت اباعبدالله الحسین (ع) یاد می کنند.
«شهید مهدی زین الدین»
🍀شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات
🔅شبتون آرام با یاد شهدا
🌺🌺🌺
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
🌙🌙اذان به افق تهران☀️☀️
🌙الله اکبر ☀️
🌙الله اکبر☀️
🌙 الله اکبر☀️
🌙 الله اکبر☀️
🌙اشهد ان لا اله الا الله☀️
🌙اشهد ان لا اله الا الله☀️
🌙اشهد ان محمدا رسول الله☀️
🌙اشهد ان محمدا رسول الله☀️
🌙اشهد ان علیا ولی الله☀️
🌙اشهد ان علیا ولی الله☀️
🌙حی علی الصلاه☀️
🌙حی علی الصلاه☀️
🌙حی علی الفلاح☀️
🌙حی علی الفلاح☀️
🌙حی علی خیر العمل☀️
🌙حی علی خیر العمل☀️
🌙الله اکبر ☀️
🌙الله اکبر☀️
🌙لا اله الا الله ☀️
🌙لا اله الا الله☀️
☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️
عَجِلوُابا لصلاة
👋التمــــــــــاس دعــــا
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
⚡️هرگاه که در نمازمان عجله کردیم و خواستیم آن را زودتر به پایان برسانیم
❕ بیاد بیاوریم .........
🔘 همه ی آنچه که می خواهیم بعد از نماز به آنها برسیم و همه ی آنچه که می ترسیم از دست بدهیم
✅ بدست همان کسی است که در مقابلش ایستاده ایم!!!💚
#نماز_اول_وقت💚
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
💚💚💚
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
💛دعا برای شروع روز 💛
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
💚دعای ایمان💚
💞بسم اللّه الرحمن الرحیـم💞
🌹لااِلهَ اِلَّا اللهُ الموُجُودُ فی کُلِّ زَمانٍ
🌹 لا اِلهَ الا اللهُ المَعبوُدُ فی کُلِّ مَکانٍ
🌹لا اله الا اللهُ المَعروُفُ بِکُلِّ اِحسانٍ
🌹لااِلهَ الااللهُ کُل یَومٍ فی شَأنٍ
🌹لااله الااللهُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ مِن زوالِ الایمانِ و مِن شَرِّ الشَّیطانِ یاقَدیمَ الاِحسانِ
یاغَفُورُ یارَحمنُ یارَحیمُ بِرَحمَتِکَ یااَرحَمَ الرّاحِمینَ .🌹
💚دعای چهارحمد💚
💞بسم الله الرحمن الرحیم 💞
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی عَرَّفَنی نَفسَهُ وَ لَم یَترُکنی عُمیانَ القَلب
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَنی مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّی الله ُ عَلَیهِ وَ آلِه
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَ رِزقی فی یَدِهِ وَ لَم یَجعَلهُ فی اَیدِی النّاس
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی سَتَرَ عُیُوبی عَورَتی وَ لَم یَفضَحنی بَینَ النّاسِ.
🌹دعای برکت روز:
(الحَمدُللّه فالِقِ الإِصباحِ،سُبحانَ رَبِّ المَساءِ وَالصَّباحِ،
اللّهُمَّ صَبِّح آلَ مُحَمَّدٍ بِبَرَکَةٍ وعافِیَةٍ، وسُرورٍ وقُرَّةِ عَینٍ.
اللّهُمَّ إنَّکَ تُنَزِّلُ بِاللَّیل وَالنَّهارِ ما تَشاءُ، فَأَنزِل عَلَیِّ و عَلی أهلِ بَیتی مِن بَرَکَة السَّماواتِ وَالأَرضِ،
رِزقا حَلالاً طَیِّبا واسِعا تُغنینی بِهِ عَن جَمیع
ِ خَلقِک)َ
🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚به راستی
بخت، با کدام
ستاره ی جمعه های تقویم📆
یار خواهد بود و
مقابل آن خواهد نوشت✍
🔻 تعطیل رسمی 🔻
روز ظهور حضرت مهدی(عج)💚
#یا_مهدی_اردکنی💚
#دل_بی_تو_به_جان_آمد💔
#وعجل_فرجهم💚
❣ #سلام_امام_زمانم❣
بی تومولا چه چاره کنیم،
دیده غرق ستاره کنیم
سوخته درآتش غم هجر،
سینه راپر شراره کنیم
🤲اَللّٰهُمَّ عَجِّلِ لْوَلیِّکَ الْفَرَجْ🤲
🌹تعجیل درفرج صلوات🌹
🌺🌺🌺
💚داســتــان مـعـنــوی💚
👇
🥀نامش سید یونس و از اهالی آذرشهر
آذربایجان بود، به قصد زیارت هشتمین امام
راه مشهد مقدس را در پیش گرفت
اما پس از ورود و نخستین زیارت
همه پول او مفقود شد و بدون خرجی ماند
ناگزیر به حضرت رضا علیه السلام
توسل جست و سه شب پیاپی در عالم
خواب به او دستور داده شد که خرج سفر
خویش را از کجا و از چه کسی دریافت کند
و از همین جا بود که داستان شنیدنی
زندگیاش پیش آمد که بدین صورت
نقل شده است.
👇
🥀خود میگوید: پس از مفقود شدن پولم به
حرم مطهر رفتم و پس از عرض سلام گفتم:
مولای من میدانید که پول من رفته و در این
دیار ناآشنا، نه راهی دارم و نه میتوانم گدایی
کنم و جز به شما به دیگری نخواهم گفت
به منزل آمده و شب در عالم رؤیا دیدم
که حضرت فرمود: سید یونس! بامداد فردا
هنگام طلوع فجر برو دربست پائین خیابان
و زیر غرفه نقاره خانه بایست، اولین کسی که
آمد رازت را به او بگو تا او مشکل تو را حل کند
پیش از فجر بیدار شدم و وضو ساختم
و به حرم مشرف شدم و پس از زیارت
قبل از دمیدن فجر به همان نقطهای که
در خواب دیده و دستور یافته بودم، آمدم
و چشم به هر سو دوخته بودم تا نفر اول را
بنگرم که به ناگاه دیدم،
🥀«آقا تقی آذرشهری»
که متأسفانه در شهر ما بر بدگویی برخی به
او «تقی بینماز» میگفتند از راه رسید
🥀اما من با خود گفتم:
آیا مشکل خود را به او بگویم؟
با اینکه در وطن متهم به بینمازی است
چرا که در صف نمازگزاران نمینشیند
من چیزی به او نگفتم
و او هم گذشت و به حرم مشرف شد
من نیز بار دیگر به حرم رفته و گرفتاری
خویش را با دلی لبریز از غم و اندوه
به حضرت رضا علیهالسلام گفتم و آمدم
بار دیگر شب در عالم خواب حضرت را دیدم
و همان دستور را دادند و این جریان
سه شب تکرار شد تا روز سوم گفتم
بی تردید در این خواب سه گانه رازی است
به همین جهت بامداد روز سوم جلو رفتم و به
🥀اولین نفری که قبل از فجر وارد صحن میشد
و جز «آقا تقی آذرشهری» نبود، سلام کردم
و او نیز مرا مورد دلجویی قرار داد و پرسید:
اینک سه روز است که شما را در اینجا مینگرم
کاری دارید؟
جریان مفقود شدن پولم را به او گفتم
و او نیز علاوه بر خرج توقف یک ماههام
در مشهد پول سوغات را نیز به من داد
و گفت: پس از یک ماه، قرار ما در فلان روز
و فلان ساعت آخر بازار باش تا ترتیب رفتن
تو را به شهرت بدهم
از او تشکر کردم و آمدم، یک ماه گذشت
زیارت وداع کردم و سوغات هم خریدم
و خورجین خویش را برداشتم و در ساعت
مقرر در مکان مورد توافق حاضر شدم
درست سر ساعت بود که دیدم آقاتقی آمد
و گفت: آماده رفتن هستی؟ گفتم: آری!
گفت: بسیار خوب بیا! بیا! نزدیکتر رفتم
گفت: خودت به همراه بار و خورجین
و هر چه داری بر دوشم بنشین تعجب کردم
و پرسیدم: مگر ممکن است؟ گفت: آری!
نشستم به ناگاه دیدم آقاتقی گویی پرواز
میکند و من هنگامی متوجه شدم که دیدم
شهر و روستای میان مشهد تا آذرشهر به
سرعت از زیر پای ما میگذرد و پس از اندک
زمانی خود را در صحن خانه خود در آذرشهر
دیدم و دقت کردم دیدم آری خانه من است
و دخترم در حال غذا پختن
🥀آقاتقی خواست برگردد دامانش را گرفتم
و گفتم: به خدا سوگند تو را رها نمیکنم
در شهر ما به تو اتهام بینمازی و لامذهبی
زدهاند و اینک قطعی شد که تو از دوستان
خاص خدایی، از کجا به این مرحله
دست یافتی و نمازهایت را کجا میخوانی؟
او گفت: دوست عزیز چرا تفتیش میکنی؟
او را باز هم سوگند دادم و پس از اینکه از
من تعهد گرفت که راز او را تا زنده است
برملا نکنم، گفت: سید یونس! من در پرتو
ایمان، خودسازی، تقوا، عشق به اهل بیت
و خدمت به خوبان و محرومان به ویژه
با ارادت به امام عصر علیهالسلام مورد
عنایت قرار گرفتهام و نمازهای خویش را
هر کجا باشم با طی الارض در خدمت او
و به امامت آن حضرت میخوانم
آری!
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ورنه در عالم رندی خبری نیست که نیست
📗🥀شیفتگان حضرت مهدی عج؛ جلد ۲
به نقل از کتاب نوادر شریف رازی
برگرفته از احمد قاضی زاهدی
💚💚💚