eitaa logo
ولایت ، توتیای چشم
239 دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
4.7هزار ویدیو
91 فایل
فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی ، مذهبی ، اخلاق و خانواده . (در یک کلام ، بصیرت افزایی) @TOOTIYAYCHASHM http://eitaa.com/joinchat/2540306432Cdd24344a89
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 🌹 از سوریه برگشتی.آمدنت مصادف شده بود با چهلم عمه سرور.وقتی خبرفوت اورا به تو داده بودند،حاضر نشده بودی بیایی.اما حالا از سراجباربرگشته وچراغ خانه ام را روشن کرده بودی. روزهای اول برای تعویض گچ و پانسمان پاهایت از پدرت ودرمانگاه نزدیک خانه کمک گرفتیم،اما روزی گفتی:(بعد از این خودم پاهام رو پانسمان میکنم،فقط کمکم کن.) _من که دلشو ندارم! _تو فقط نور چراغ موبایل رو بنداز روی زخم پاهام، بقیه‌ش با من! نور چراغ موبایل رو انداختم روی زخم پایت، خیلی مانده بودتاخوب شود.گفتم:(خدا پدر داعش رو بیامرزه!) خندیدی:(تو اولین نفری هستی که به جون داعشیا دعا میکنی!) _دعا میکنم چون باعث شدن الان کنار من نشسته باشی! _حالا چرا نور رو میندازی روی سقف،من اینجا نشستم و زخم پامم اینجاست! _چون چشمام رو بسته‌م و دارم گریه میکنم! _تو که الان گفتی خوشحالی! _ولی از دردی که میکشی،رنج میبرم! نمیتوانستم با رفتنت کنار بیایم،اما تو پا روی دلت میگذاشتی و می رفتی. باز هم میرفتی. چند روز بعد پنجه پایت که در آتل بود سیاه شد. به زور خواستم ببرمت بیمارستان، قبول نکردی. از صاحبخانه،آقای حاج نصیری خواستم بیاید.آمد و با پسرش تو را بردند دکتر. فهمیدیم پایت عفونت نکرده، فقط آتل را محکم بسته ای که اینطور سیاه شده. تا اینکه یک روز گفتی:(باید برم پادگان!) دلم قرص بود که هنوز پایت داخل گچ است. _با این پا؟ _باهمین پا! ولی مراقبم. _پس منم میرم خونه مامانم تا کاردستی فاطمه رو درست کنم. با هم از خانه بیرون آمدیم، تو از آن سو من از این سو. در خانه مامان در حال درست کردن کاردستی بودم که تلفنم به صدا در آمد:((عزیز، اجازه میدی برم سوریه؟)) _آقا مصطفی؟ با این حالی که داری نه، اجازه نمیدم! _اما اجازه من دست خداست. به آقاجون بگو عصات اونجا هم لازم میشه! و رفتی. به همین سادگی. شب از شدت ناراحتی به سید مجتبی، یکی از بچه های افغانستانی که در گروه یاد و خاطره تلگرام بود، پیام دادم:((سید ابراهیم رفت.)) نمیدانست همسرتم، نوشت:((نمیدونم این پسره دنبال چیه؟ یکی نیست بپرسه آدم عاقل با این پا کجا میری؟)) با خودم زمزمه کردم: آزمودم عقل دور اندیش را/بعد از این دیوانه سازم خویش را تو به دنبال آن پرنده ای بودی که از هر پرش، صدای ساز می آمد. ساز شهادت! باز دوری و تنهایی، باز چشم به در دوختن و منتظر بودن و باز قصه تکراری کاش بیایی. بعد از مدتی بی خبری تماس گرفتی:((عزیز مژده بده، هم گچ پام رو باز کردم هم راه میرم.)) _بدون عصا؟ _عصا رو دادم به کسی که بهش نیاز داره! _پس برای آزمایش غربالگری میای؟ _تا خدا چی بخواد! با مامانم رفتم غربالگری، هفته بعد جوابش آمد:((ممکنه این بچه مشکل ذهنی داشته باشه.)) اشک هایم آمدند. احساس غربت میکردم. زنگ که زدی ماجرا را گفتم:((چه کنم آقا مصطفی؟)) _فکر از بین بردن بچه رو نکن عزیز! _یعنی راضی هستی یه بچه معلول به دنیا بیارم؟ _اگه قراره با این بچه پیش درگاه خدا امتحان بشیم، باید تسلیم بشیم! _ولی من باز دکتر دیگری میرم! _موافقم! رفتم و باز معرفی شدم برای غربالگری، هنوز منتظر جواب تست بودم که زنگ زدی. _عزیز نگران نباشی ها! _چطور؟ _مطمئنم که سالمه فقط یه شرط داره! _چه شرطی؟ _خواب دیدم باید او رو در راه خدا بدی! _یعنی چه؟ _خواب دیدم دستی تکه گوشت قرمزی کف دستم گذاشت و گفت:((این بچه شماست، بگیرش.)) گفتم:((نمیخوام، این فقط یک تکه گوشت مُرده س.)) اون رو ازمن گرفت و گفت:((این بچه پسره و سالمه، اگه به ما بدهیدش، قول میدیم دوباره به خودتون برگردونیم.)) گفتم:((سالم به من بدید، من هم قول میدم.)) به گریه افتادم. _حالا خیالت راحت شد سمیه؟ این بچه سالمه! نفس بلندی کشیدم:((آره خیالم راحت شد آقا مصطفی!)) این بار که برگشتی، سوغاتی ات ساک شهید صابری بود. تو غمگین بودی، اما من خوشحال بودم، چون چراغ خانه ام روشن شده بود. آن روز صبح هنوز خواب بودی که مامان زنگ زد و گفت میخواهد برود نمایشگاه بهاره؟)) خواب آلود چشم هایت را بازکردی:((با تو تا اون سر دنیام میام!)) 🌷 🔸ادامه دارد... 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🌹 به مامان گفتم که می آییم. صبحانه را خورده و نخورده راه افتادیم. فاطمه را پیش مادرت گذاشتیم و رفتیم. هنوز موقع راه رفتن مشکل داشتی، آرام راه میرفتی و من هم پا به پای تو. مامان هم برای خودش در نمایشگاه می چرخید. هر چقدر اصرار کردم چیزی بخری قبول نکردی. _همه چی دارم! باز که اصرار کردم گفتی:((بسیار خب. یک صندل برمیدارم، یعنی دو جفت چون سایز پاهام باهم نمیخونه.)) سایز یک پایت شده بود 42و یکی شده بود 43. صندل ها را خریدیم و یک کیلو هم کُنار خریدیم و رفتیم گوشه ای نشستیم و شروع کردیم به خوردن کنار. دوتا روسری هم درحال آمدن بودیم که گرفتم. یکی برای عیدی دادن به مادرت و یکی برای مامانم. تازه آن موقع بود که گفتی:((نمیخوای برای عید خرید کنی؟)) خندیدم:((چون خیلی زود یادت افتاد نه!)) از مامان جدا شدیم و سرراه رفتیم خانه پدرت تا فاطمه را برداریم. اصرار کردند بمانیم. بعد از شام که برگشتیم خانه، جلوی در، دوستت را دیدی که در ماشین منتظر تو نشسته بود. گفتی:((شما برو بالا من میام!)) با فاطمه آمدیم بالا. همین که دررا باز کردم دیدم خانه به هم ریخته. دویدم سر صندوقچه کوچکی که در کمد بود، درش باز بود و خالی از هر چه پول و طلا. سیصد دلار تشویقی را هم که برای خوب عمل کردن در عملیات گرفته بودی و روی میز توالت گذاشته بودی، برده بودند. دست فاطمه را گرفتم و دویدم پایین. داخل ماشین دوستت نشسته بودی و حرف میزدی. _آقا مصطفی، دزد! دزد! و نشستم روی پله جلوی در. فهمیدی چه اتفاقی افتاده. من و فاطمه را راهی خانه پدرت کردی. رفتم فاطمه را گذاشتم و برگشتم. زنگ زده بودی اداره آگاهی. به دیوار تکیه داده بودی و به ریخت و پاش کف اتاق نگاه میکردی. _آقا مصطفی حالا چی کار کنیم؟ _شکر! به زن صاحب خانه که گفت:((خاک عالم آقا مصطفی چیشده؟)) گفتی:((چیزی نشده. خوشبختانه خونه مارو دزد زده، اگه خونه کس دیگه ای رو میزد چون نزدیک عیده، به نظام بدبین میشد.)) دوری زدی و کیف شهید صابری را که از سوریه آورده بودی، از روی زمین برداشتی:((اگه این رو برده بود، جواب مادرش رو چی میدادم؟)) شب سال تحویل بود، اما به جای اینکه درخانه بمانی گفتی:((جایی برای سخنرانی دعوتم، نزدیک هشتگرد.)) _اونجا چرا؟ _برای مدافعان حرم مراسم گرفتن، باید برم سخنرانی! _پس من و فاطمه هم میایم! _عزیز، تو الان نباید زیاد یک جا بنشینی، خسته میشی! _نگران من نباش، کنار تو راحتم! با تو آمدم، مراسم که تمام شد گفتی:((برای سال تحویل بریم بهشت زهرا.)) به مامانم هم خبر دادم و همگی رفتیم بهشت زهرا سر مزار شهدا، اما درست لحظه سال تحویل یک دفعه غیب شدی. وقتی آمدی گله کردم:((کجا رفتی آقا مصطفی؟)) _پیش دوستام، اونا که پیش خدا روزی میخورن! _ولی دلم میخواست وقت سال تحویل پیش من باشی! جوابم را ندادی. اخم هایم در هم رفت. وقت برگشت وقتی خانواده ام میخواستند بروند خانه خودشان، با یک تعارف رفتی بالا. _بیا بریم خونه خودمون! _حرف بزرگتر رو نباید زمین انداخت! مجبور شدم دنبالت بیایم. شاید میخواستی از اخم و تخم من در بروی. وقت خواب دوباره پرسیدم:((مصطفی اونجا کار تو چیه؟ اعتراف کن چرا مدام میخوای بری سوریه؟)) _بی خیال! رویت را برگرداندی، اما من چانه ات را گرفتم به طرف خودم چرخاندم:((جوابم رو بده!)) _اذیت نکن عزیز! _بگو. اعتراف کن! باز هم خندیدی ولی بی صدا:((درصورتی که قول بدی به کسی نگی!)) _به خواجه حافظ شیرازی که دستم نمیرسه، ولی نخواه به بقیه نگم! _جدی میگم، به هیچ کی، حتی پدر و مادرت، پدر و مادرم و دوست و آشنا! _باشه قول میدم! _من فرمانده گُردانم! بلند خندیدم. دست گذاشتی روی دهانم. _یواش، چه خبره! _برو بابا من که فکر میکردم فرمانده تیپی، فرمانده گردان که چیزی نیست! _سمیه، برای دویست نفر برنامه ریزی میکنم. اگه یه جا کم بذارم جون خیلیا به خطر می افته! بلند شدم نشستم:((برای من مهم اینه که مرد خونه‌م باشی و بابای فاطمه. بابای فاطمه بودن مقامش خیلی بالاتر از فرمانده گردان بودنه. 🌷 🔸ادامه دارد... 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
هدایت شده از کانال توبه
🔴 مشخصات کامل فرماندهان (۳۱۳ نفر) روی شمشیرهایشان درج شده 🌕 امام صادق علیه السلام: هرگاه حضرت قائم علیه السلام قیام کند شمشیرهای نبرد (از آسمان) فرود می‌آیند؛ بر هر شمشیری اسم مردی و اسم پدر او نوشته شده است. 🌕 ابان بن تغلب گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: به زودی در مسجد شما یعنی در مسجد مکّه ۳۱۳ مرد می‌آیند؛ اهل مکّه می‌دانند که پدران و نیاکان آنها، اینان را به دنیا نیاورده‌اند(یعنی می‌دانند که آن ۳۱۳ نفر از اهل مکّه و همشهری آنها نیستند و همه از اطراف آمده‌اند)؛ آنها شمشیرهایی با خود دارند که بر هر شمشیر کلمه‌ای نوشته شده و هر کلمه‌ای هزار کلمه را می‌گشاید. إِذَا قَامَ اَلْقَائِمُ نَزَلَتْ سُيُوفُ اَلْقِتَالِ عَلَى كُلِّ سَيْفٍ اِسْمُ اَلرَّجُلِ وَ اِسْمُ أَبِيهِ 📗الغيبة(للنعمانی)، ب۱۳، ح۴۵ سَیَأْتِی فِی مَسْجِدِکُمْ ثَلَاثُمِائَةٍ وَ ثَلَاثَةَ عَشَرَ رَجُلًا یَعْنِی مَسْجِدَ مَکَّةَ یَعْلَمُ أَهْلُ مَکَّةَ أَنَّهُ لَمْ یَلِدُهُمْ آبَاؤُهُمْ وَ لَا أَجْدَادُهُمْ عَلَیْهِمُ السُّیُوفُ مَکْتُوبٌ عَلَی کُلِّ سَیْفٍ کَلِمَةٌ تَفْتَحُ أَلْفَ کَلِمَةٍ 📗کمال الدين، ج ۲، ص ۶۷۱ @Tobeh_Channel
هدایت شده از کانال توبه
تنها روزه‌ای که جایگزین دارد، روزه است. کسانی که به‌هر دلیلی نمیتونن روزه بگیرن، هرروز صدبار این تسبیحات رو بگن، ثواب روزه رو می‌برن @Tobeh_Channel
هدایت شده از کانال توبه
🌿ندبه های انتظار🌿 🛑 ۱۲ آیه برتر از تورات به انتخاب امیرالمومنین! 🌟حضرت علی می فرماید: از تورات ۱۲ آیه برگزیدم و به عربی بازگرداندم و روزانه سه نوبت در آنها می نگرم: ✍آیه نخست: آدمیزاد! تا آن هنگام که تحت قدرت و سلطنت منی از شکوه هیچکس پروا مکن و بدان که قدرت و سلطنت من بر تو همیشگی و جاودان است ✍آیه دوم: آدمیزاد! تا آنگاه که خزینه‌ها از ارزاق پر دارم از نرسیدن روزی خویش نیاندیش و بدان که خزائن من پیوسته پر خواهد ماند. ✍ایه سوم: آدمیزاد! تا آن زمانی که مرا توان یافت به هیچکس دیگر دل نبند و بدان که هر وقت مرا جویاشوی نیکوکار و نزدیک به خود خواهی یافت. ✍آیه چهارم: آدمیزاد! به حق خودم سوگند که من دوستدار توام پس به حقی که برتو دارم قسمت میدهم که دوست دار من باش. ✍آیه پنجم: آدمیزاد! تا آن وقت که هنوز از صراط نگذشته‌ای از خشم من ایمن نباش ✍آیه ششم: آدمیزاد! همه چیز را به خاطر تو آفریدم و تو را برای عبادت خود، مبادا که در راه آنچه برای تو آفریده ام از آنچه تو را برای آن آفریده ام درگذری. ✍آیه هفتم: آدمیزاد! تو را از خاک و پس از آن از نطفه و علقه و مضغه ساختم و آفرینش تو برای من سختی و دشواری نداشت اینک می پنداری که من از رساندن قرص نانی به تو در رنج و دشواری میشوم؟ ✍آیه هشتم: آدمیزاد محض خاطر خویش بر من آشفته می شوی اما به خاطر من بر خودت خشمگین و آشفته نمی شوی؟ ✍آیه نهم: آدمیزاد! روزی تو برمن فرض است و مرا نیز بر تو فرایضی است اما بدان که اگر تو در انجام فرایض نسبت به من سرپیچی کنی من نه آنم که از فرض و عهده خویش سر باز بپیچم ✍آیه دهم: ای آدمیزاد! هرکس تو را برای خودش می خواهد اما من تو را برای خودت می خواهم، پس از من نگریز ✍پایه یازدهم: آدمیزاد! اگر به آن چه روزی است کرده اند راضی و خوشنود باشی جان و تن خویش را در آسایش و راحتی گذاشته و انسانی سزاوار و ستوده ای، اما اگر به قسمت من رضا ندهی چنان دنیا را بر تو مسلط کنم که همچون حیوان وحشی بادیه پیمایی حیران و سرگردان گردی و به هر حال بیشتر از آنچه برایت روزی کرده‌ام دست نخواهی یافت و انسانی ناسزاوار و ناشایستی! ✍آیه دوازدهم: آدمیزاد! هرگاه در برابر من به بندگی ایستادی چنان باش که بنده ای خاکسار در برابر پادشاهی شکوهمند ایستاده است و چنان باش که انگار مرا میبینی که اگر تو نتوانی مرا دید من که تو را میبینم! 📕کتاب نشان از بی نشان ها، ج ۱، ص۲۶۸ @Tobeh_Channel
🟡بیسکوییت طبیعی کاملیت سکه ای (بسته بندی) 👆 🍪برای تهیه این محصول از آرد کامل گندم، روغن های طبیعی گیاهی دستی غیر کارخانه ای، و حیوانی مانند شحم یا کوهان اعلا، شیره های طبیعی، شکر قهوه ای، سنجد کامل یا نخود و جوانه گندم، هل و ... استفاده شده است.✅ 🌱کمی جوش شیرین دارد💯 🍏فاقد پودر آمونیاک، نگهدارنده، اسانس، پنگینگ پودر، شکر سفید، آرد سبک،آهک، رنگ، تخم مرغ(فسادپذیر) ... ✅خواص: این محصول سرشار از فیبرها، ویتامین ها پروتئین ها و املاح معدنی طبیعی می باشد که بهترین مکمل غذایی می باشد استفاده از مقداری سنجد یا نخود و جوانه گندم غنای این بیسکوییت را بیشتر کرده طعم این محصول با توجه به طبیعی بودن این محصول کم نظیر است و ضمانت مرجوعی دارد (ترجیحا بعد خرید در یخچال نگهداری شود)✅ وزن: حدود ۵۰۰ گرم دوستان خودرا به کانال سلامتکده طبیعت دعوت نمایید. 😍☺️ https://eitaa.com/joinchat/1837170890C8c75473a6a
اینم از پماد معجزه درد،محصول جدید روغنش که عالی بود... 🛑پماد عجیب معجزه (جهت مصرف موضعی) 🔸خواص: کمر درد، سیاتیک، دیسک کمر، زانو درد، گردن درد، گرفتگی عضلات 🔹نحوه مصرف: روزی ۱ الی ۳ مرتبه بر روی موضع درد مالیده و به آرامی ماساژ دهید تا پماد جذب پوست شود. دوستان خودرا به کانال سلامتکده طبیعت دعوت نمایید. 😍☺️ https://eitaa.com/joinchat/1837170890C8c75473a6a
🔴 برخی خواص دمپایی طبی نمدی : ✔️ درمان کمردرد و پادرد ✔️ درمان ترک پا ✔️ درمان خار پاشنه ✔️ درمان میخچه پا ✔️ ضد تاول ✔️ درمان رطوبت ✔️ ضد عرق ✔️ ضد بو و ... ❌ سبک، راحت و طبی ❌ ✅ چون جنس نمد از پشم هست در زمستان گرم و در تابستان خنک هست ؛ ✅ با استفاده از این محصول گردش خون در کف پا بیشتر و بهتر شده و احساس خوشایندی به شما میده👌 دوستان خودرا به کانال سلامتکده طبیعت دعوت نمایید. 😍☺️ https://eitaa.com/joinchat/1837170890C8c75473a6a
لیف مخصوص صورت دوستان خودرا به کانال سلامتکده طبیعت دعوت نمایید. 😍☺️ https://eitaa.com/joinchat/1837170890C8c75473a6a
چای ماسالا تهیه شده از شکر قهوه ای ،زنجبیل،دارچین،میخک،هل،جوز هندی،بادیان،فلفل سیاه و... خواص: تقویت سیستم ایمنی ارامش بخش کنترل فشار خون جلوگیری از دیابت کنترل متابولیسم بدن دوستان خودرا به کانال سلامتکده طبیعت دعوت نمایید. 😍☺️ https://eitaa.com/joinchat/1837170890C8c75473a6a
       👇تقویم نجومی چهارشنبه👇       👇👇👇کانال عمومی👇👇👇                    (تقویم همسران) (اولین و پرطرفدارترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی،اسلامی) @taghvimehamsaran ✴️ چهارشنبه 👈 4 بهمن / دلو 1402 👈12 رجب 1445 👈24 ژانویه 2024 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی. 🔥 مرگ معاویه " 60 هجری ". 🏴 وفات عباس عموی پیامبر صلی الله علیه و اله. 🐪 ورود امیر مؤمنان علیه السلام به کوفه پس از جنگ جمل " ۳۶ هجری. ❤️شکافته شدن دیوار کعبه شریفه و ورود فاطمه بنت اسد علیها السلام به درون کعبه برای تولد امیرمؤمنان علیه السلام. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. 📛تقارن نحسین، صدقه صبحگاهی رفع نحوست می کند.(روز نحس ماه رجب) 👶مناسب زایمان و نوزاد صالح و عفیف و متدین باشد. 🚘مسافرت: مسافرت مکروه است و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج سرطان و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️بذر افشانی و کاشت. ✳️درختکاری. ✳️کندن چاه و کانال و حفاریها. ✳️خرید و فروش ملک و مستغلات. ✳️خرید اجناس و کالا. ✳️و استحمام خوب است. 📛ولی ازدواج خوب نیست. 🟣 نگارش ادعیه و برای نماز حرز و بستن آن خوب نیست. ✳️ برای مطالب بیشتر و دریافت تقویم نجومی هر روز باجستجوی کلمه" تقویم همسران" به کانال ما در تلگرام و ایتا بپیوندید. 👩‍❤️‍👨 حکم مباشرت امشب. ( شب پنج شنبه ) ، فرزند حاکمی از حاکمان یا عالمی از عالمان خواهد شد. ان شاءالله. 💉حجامت. خون دادن و فصد باعث سلامتی می شود. 💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت باعث هیبت و شکوه می شود. 😴🙄 تعبیر خواب. خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 13 سوره مبارکه " رعد" است. یسبح الرعد بحمده و الملائکه من خیفته... و مفهوم آن این است که چیزی باعث ملال خاطر خواب بیننده گردد صدقه بدهد تا برطرف شود. ان شاءالله. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. ✂️ ناخن گرفتن 🔵 چهارشنبه برای ، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود. 👕👚 دوخت ودوز چهارشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن  وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله ✴️️ وقت در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم  ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه که موجب عزّت در دین میگردد @taghvimehamsaran 💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_رضا_علیه السلام_ و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد . @taghvimehamsaran شما میتوانید با جستجوی کلمه" تقویم همسران" در تلگرام ایتا و سروش به کانال ما بپیوندید. 📚 منابع مطالب ما: 📔تقویم همسران نوشته ی حبیب الله تقیان قم:انتشارات حسنین علیهما السلام ادرس: پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24 تلفن: 09032516300 0912 353 2816 025 377 47 297 📛📛📛📛📛📛 📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک  ارسال  کنید.نقل مطلب بدون لینک ممنوع و شرعا حرام و مدیون هستید. 📛📛📛📛📛📛 مطلب تخصصی و مفید تقویم اسلامی نجومی را هر شب در 👇اینجا👇دریافت کنید 👇عضو شوید👇 لینک کانال اصلی ما در تلگرام👇👇 @taghvimehmsaran ارتباط با ادمین مجموعه کانالهای تقویم نجومی اسلامی:👇 @tl_09123532816 لینِک کانال در ایتا و سروش 👇 @taghvimehamsaran 🌸زندگیتون مهدوی ان شاالله🌸 https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
هدایت شده از کانال توبه
❄️🌧️❄️🌧️❄️🌧️❄️ *قرار شبانه با مولای غریبمان💚* *بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد...* *دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد...* *💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠* *🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸* *⚜اِلهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜* *ترجمه:* *خدايا گرفتارى بزرگ شد، و پوشيده بر ملا گشت، و پرده كنار رفت، و اميد بريده گشت، و زمين تنگ‏ شد، و خيرات آسمان دريغ شد و پشتيبان تويى، و شكايت تنها به جانب تو است، در سختى و آسانی تنها بر تو اعتماد است، خدايا! بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست آن صاحبان فرمانى كه اطاعتشان را بر ما فرض نمودى، و به اين سبب مقامشان را به ما شناساندى، پس به حق ايشان به ما گشايش ده، گشايشى زود و نزديك‏ همچون چشم بر هم نهادن يا زودتر، اى محمّد و اى على، اى على و اى محمّد، مرا كفايت كنيد، كه تنها شما كفايت‏ کنندگان منيد، و ياریم دهيد كه تنها شما ياری كنندگان منيد، اى مولاى ما اى صاحب زمان، فريادرس، فريادرس، فريادرس، مرا درياب، مرا درياب، مرا درياب، اكنون، اكنون، اكنون، با شتاب، با شتاب، با شتاب، اى مهربان‏ترين مهربانان به حق محمّد و خاندان پاك او.* *💠دعــای ســـلامتی* *امــام زمــــان(عج)💠* *⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜* *⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️* @Tobeh_Channel ❄️🌧️❄️🌧️❄️🌧️❄️
مذهبی ها عاشقترند ... وقتی به خانه می رسید، گویی جنگ را می گذاشت پشت در و می آمد تو. دیگر یک رزمنده نبود. یک همسر خوب بود برای من و یک پدر خوب برای مهدی با هم خیلی مهربان بودیم و علاقه ای قلبی به هم داشتیم. اغلب اوقات که می رسید خانه، خسته بود و درب و داغان. چرا که مستقیم....از کوران عملیات و به خاک و خون غلتیدن بهترین یاران خود باز می گشت. با این حال سعی می کرد به بهترین شکل وظیفه سرپرستی اش را نسبت به خانه صورت دهد. به محض ورود می پرسید؛ کم و کسری چی دارید؛ مریض که نیستید؛ چیزی نمی خواهید؟ بعد آستین بالا می زد و پا به پای من درآشپزخانه کار می کرد..ظرف می شست. حتی لباسهایش را نمی گذاشت من بشویم. میگفت لباسهای کثیفم خیلی سنگین است؛ نمی توانی چنگ بزنی. گاهی فرصت شستن نداشت. زود بر می گشت. با این حال موقع رفتن مرا مدیون می کرد که دست به لباسها نزنم. در کمترین فرصتی که به دست می آورد، ما را می برد گردش. شهید🕊🌹 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهیدمحمد رضا دستواره 🌹🍃 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
❤️‌❤️ 💛💛 💚💚 چنین نوشتہ خدا در شناسنامہ ے دل منم غلام مہ و بنده زاده ے خورشید سلام مے دهم از عمق این دلِ تاریڪ بہ آخرین پسر خانواده ے خورشید صبحت بخیر آقاے من❤️ 📤 ❣اگر ۱ نفر را به او وصل کردی ❣برای سپاهش تو سردار یاری 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🌱چشــم هایـمان را میبندیم ڪه مبادا نـگاهمـان به نـگاهـشان گره بخورد... ڪه، ڪم گذاشتیم برایشان خیلے ڪم ....😓 وعاقبتتون _شهدایی🕊 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
هدایت شده از کانال توبه
💠 با «قرآن کریم» نورانی شویم سوره مبارکه انسان آیه ۱ هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنسَانِ حِينٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئًا مَّذْكُورًا آيا (مگر غیر از این است) که دوره‌اى از روزگار (بوده و) بر انسان گذشته كه چيزى نبوده که قابل ذکر باشد.
🌹 _ابو حامد فرمانده‌م که شهید شد، شش ماه شش ماه خونه نمیرفت! _یعنی تو میخوای پا جا پای اون بذاری؟ _صحبت جون آدماست! _جون چند نفر؟ کسی که جونش به خطر بیفته میشه شهید و مقامش میره بالاتر ولی بچه تو چی؟ اگه بلایی سرت بیاد اون دنیا بازخواست میشی به خاطر اون! _هر چی میگم یه جوابی توی آستین داری، پس بذار بخوابم! _بخواب فرمانده، ولی من بیدارم! همان روزهای اول عید بود که گفتی:((امشب بریم دیدن عموجعفر.)) به عمو جعفر، پدر عروس خانواده مان، خیلی علاقه داشتی. اصلا با خانواده ما خیلی راحت بودی. عصرهمان روز راه افتادیم. من و تو و فاطمه چون زود رسیده بودیم، گفتی اول بریم خادم اباد، گلزار شهدا. رفتیم و چه باران زیبایی می آمد! پناه گرفتیم زیر یک سقف. ایستادیم تا باران بند بیاید. انگار آسمان به زمین دوخته شده بود. گل های روی مزار گویی سیراب شده بودند و خاک هم. _دقت کردی اینجا مثه بهشته! _خودِخودشه! بعد از بند آمدن باران اول رفتیم سر مزار شهدا و بعد هم زیارت امامزاده. بعد رفتیم طرف خانه عموجعفر. به نظرم زود بود. گفتم:((کاش یه ساعت دیگه می اومدیم، ممکنه هنوز کسی نیومده باشه!)) _خب ما میشیم نفر اول! آن شب خیلی خوش گذشت، مامان این ها هم بودند. در این دورهمی نُقل مجلس بودی. وقت برگشتن مامان تعارف کرد:((بیاین منزل ما.)) _چشم میایم! گفتم:((مصطفی تورو خدا، ماهنوز یه شب خونه خودمون نخوابیدیم!)) گفتی:((نه دیگه، دل مامان میشکنه!)) در خانه مادرم رفتی سراغ رختخواب ها و درحالی که جا را پهن میکردی، برای مادر زن زبان میریختی:((مامان من دوست دارم بیشتر بیام خونتون، دخترتون اجازه نمیده!)) _برات دارم آقا مصطفی! حالا خودت رو شیرین کن! صبح زود بیدارم کردی:((عزیز، بلند شو باید بریم سفر.)) _سفر کجا؟ _توی راه بهت میگم. من رفتم ماشین رو گرم کنم، فاطمه رو بردار بیا! بعد از اینکه راه افتادی متوجه شدم، قرار است برویم قم دیدن مادر شهید صابری. بعد از آنکه آنجا رفتیم، شروع کردی تو گوشم خواندن:((عزیز بریم کرمان؟)) _آقا مصطفی میدونی چقد راهه؟ _میدونم ولی هرجا خسته شدی بگو نگه میدارم. دلم میخواد یه تفریح درست حسابی بکنی! به کرمان که رسیدیم، رفتیم خانه حاج حسین بادپا. خانواده های دو تن از دوستانت هم همراهمان شدند و حالا شده بودیم سه ماشین. باورم نمیشد. گفتی:((حاجی هیئت داره.)) _جدی میگی؟ اصلا باورم نمیشه از نزدیک بشه دیدش! اگه ببینمش، شکایتت رو بهش میکنم! _تورو خدا عزیز، آبروم رو نبری! وقتی رسیدیم هیئت، سفره پهن بود: مردانه و زنانه. حاج قاسم به استقبالمان آمد. حرف هایتان را که زدید رفتم جلو. دویدی کنار حاج قاسم ایستادی و با دست کشیدن به محاسن و چشم ابرو آمدن، از من خواستی که چیزی نگویم. دلم برایت سوخت و سکوت کردم. وقتی حاج قاسم تعریفت را میکرد، احساس کردم چقدر خوشحال شدی. برای خوردن شام که رفتیم، من و خانم بادپا در قسمت زنانه کنار هم نشستیم. _حاج حسین چند روزه مدام از سید ابراهیم تعریف میکنه و میگه داره میاد. تازه دوزاری ام افتاد که از قبل قرار و مدارها را گذاشته بودی و سفر کاری را به پای سفر تفریحی به خاطر من زدی. شب خانه حاج حسین بادپا ماندیم و صبح قرار شد بریم باغ شازده. از خانم بادپا پرسیدم:((اونجا پله داره؟)) _صد تایی داره. _صدتا! آمدم اتاق:((دستت دردنکنه آقا مصطفی، خیلی هوای منو داری! با خودت نمیگی این زن حامله چطور صدتا پله رو بالا و پایین بره؟)) گفتی:((الان درستش میکنم!)) رفتی بیرون و کمی بعد صدای حاج حسین آمد که با تلفن صحبت میکرد:((ما مریض داریم، نمیشه از در اصلی بیایم؟ از در بالا؟)) هماهنگی انجام شد و با خوشحالی گفتی:((عزیز راه بیفت که باغ شازده عجب دیدنیه!)) رفتیم و از در بالا وارد شدیم. ناهار دل چسبی خوردیم و از آن بالا به منظره رو به رویمان نگاه کردیم. 🌷 🔸ادامه دارد... 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🌹 وای که چقدر زیبا بود! درختان و گل ها و عمارتی قرینه. در رستورانش بودیم و کنار آب فیروزه ای و روان. چند تا عکس گرفتی که حاج حسین آمد و شروع کرد به تعریف از تو:((حاج خانم، سید ابراهیم یه چیز دیگه‌س توی رزمنده ها!)) او تعریف میکرد و من سکوت کرده بودم. در دلم قند آب میشد، اما لب از روی لب بر نمیداشتم. این عادتم بود. خوب یا بد، هروقت کسی از تو تعریف میکرد با همه شادی و غرور سکوت میکردم، سکوت. شب دوم هم در خانه حاج حسین بادپا بودیم. صبح برای نماز که بیدار شدم، صدای صحبت تورا با حاج حسین شنیدم. _حاجی حالا چیکار کنیم؟ سرک کشیدم. دیدم حاج حسین روبه روی تلویزیون نشسته بود و تسبیج می انداخت:((توکل به خدا.)) چادرم را سر کردم و آمدم داخل، پرسیدم:((چیزی شده آقا مصطفی؟!)) _به یمن حمله کردن! حاج حسین گفت:((اُفَوَّضُ أمری إلَی الله)) نگران نباشین!)) بعد از خوردن صبحانه حاج حسین گفت:((آماده بشین بریم خونه فامیل شیخ محمد.)) _کجاست حاجی؟ _یکی از روستاهای کرمان، پشت کوه دشتی. پا به ماه بودم و اوضاع و احوالم خوب نبود، اما نمیشد نه بیاورم. این بار با یک ماشین راه افتادیم. من و خانم بادپا و بچه ها عقب، تو و حاج حسین جلو. در راه صحبت میکردیم که حاج حسین گفت:((خانمِ من هر وقت میخوام راهی سوریه بشم، جلوتر از اینکه به زبون بیارم، ساکم رو حاضر میکنه!)) رو کردم به خانمش:((واقعا؟)) _بله! وقتی میبینم این قدر دوست داره بره، مانعش نمیشم. _آهی کشیدم و آهسته گفتم:((لابد صبر شما خیلی زیاده، ولی من وقتی به رفتن آقا مصطفی فکر میکنم دیوونه میشم!)) _همیشه به خودم میگم اگه حاجی قسمتش باشه اون اتفاقی که باید می افته، اگه نباشه نه. _واقعا راست میگین؟ _چرا که نه! _نه، من نمیتونم مثل شما باشم! _به حاج حسین گفتم بعد از شهادتش شفاعتم رو بکنه. _ولی من نمیتونم خودم رو راضی کنم مصطفی بره. ترس از ندیدنش خیلی اذیتم میکنه! تو در حال رانندگی بودی. از پشت سر نگاهت میکردم و دلم میلرزید. من و خانم بادپا با هم آهسته حرف میزدیم. انگار میترسیدیم کمی بلند تر بگوییم همان اتفاق بیفتد. حتی خانم بادپا هم. حاج حسین گفت:((همین جا نگه دار سید ابراهیم.)) _چیزی شده؟ _نماز اول وقت! پیاده شدیم. از صندوق عقب زیر اندازی در آوردی و پهن کردی. هر کس مُهری از جیب و کیفش در آورد و ایستادیم به نماز. حاج حسین جلو و ما پشت سرش. باد می آمد، بادی ملس که با خود بوی غربت و عطر شهادت می آورد، البته شاید این حس من بود. بعد از نماز رفتیم خانه آقای سیدی، یک خانه ویلایی درروستا. مادر شیخ محمد را آنجا دیدم. او هم همان حرف خانم بادپا را میزد:((اگه اتفاقی بیفته خدا خواسته، هرچی او بخواد. پس توکل به خدا!)) وقتی شنیدم خواهرش گفت:((دعا میکنم شیخ محمد شهید بشه))،دست هایم می لرزید. آن ها را مشت کرده و پنجه هایم را به هم فشار میدادم و دهانم خشک شده بود. در سرم این جمله می پیچید:((من فقط مصطفی رو میخوام، هیچی نمیخوام. شفاعت و این چیزا رو هم نمیخوام. فقط مصطفی رو.)) سر ناهار حاج حسین گیر داد:((باید خانمم کنار من غذا بخوره!)) خانمش خجالت میکشید، اما حاج حسین به زور اورا کنار خود نشاند:((اگه نشستی ناهار میخورم وگرنه که هیچ!)) بعد از ناهار وقتی آماده شدیم که راهی شویم، صاحب خانه تو و حاج حسین را بغل کرد و گفت:((میخوام با این دو شهید عکس بندازم!)) از اینکه با شهادت تو شوخی میکردند، حالم بد شد. با ناراحتی رفتم داخل ماشین نشستم و هر کسی هر چه گفت جواب ندادم. خانم بادپا که متوجه شده بود، آهسته دلداری ام داد:((خودت رو اذیت نکن عزیزم!)) _نمیتونم. همه‌ش ترس دارم. ترس دارم وقت زایمانم آقا مصطفی نباشه! خانم بادپا سرش را جلو برد و در گوش حاج حسین گفت:((کاری کن سید ابراهیم فعلا نتونه بره!)) حاج حسین بلند گفت:((خانم سید ابراهیم نگران نباشین، خیالتون راحت! حاج آقاتون این یه مدت رو پیش شما میمونه.)) قرار بود تا به دنیا آمدن پسرمان بمانی. پس باید نفسی از سر راحتی میکشیدم و کشیدم. از خانواده بادپا که جدا شدیم رفتیم یزد. جمعه بود و همه جا سوت و کور. از آنجا به قم و به دیدن شیخ رفتیم که مادر و همسرش لبنانی بودند. 🌷 🔸ادامه دارد.... 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صفدر و ساغر. دلبر و رهبر فاتح خیبر شافع محشر سبط پیمبر شیر دلاور حیدر حیدر حیدر یا محمد یاعلی یامحمد یاعلی جانم علی که نامش قلب ها را آرام می‌کند. ولادت مولای متقیان امیرمؤمنان اسدالله غالب عالی اعلی علی بن ابیطالب علیه السلام محضر مبارک امام زمان عج الله و سربازان آقا مبارک باد. 🥰🤩🥰
هدایت شده از کانال توبه
4_5787641651686018516.mp3
2.79M
⏰ ۲ دقیقه 👆 ✅ داستان عجیب و جالب مرد صابون فروش 🎤 🔹 @Tobeh_Channel
هدایت شده از کانال توبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 عج پدری مهربان 👌شیعه هیچ وقت نا امید نمیشه 🤲اللهم عجل لولیک الفرج 🔰 @Tobeh_Channel
هدایت شده از کانال توبه
🔴 رافضه و سواد اعظم در آخرالزمان 🌕 رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌ فرمودند: شبی که مرا به آسمان‌ها بردند... جبرئیل علیه‌السلام به من گفت: «شیعیان برادرت علی علیه‌السلام و جانشین تو را در آخرالزمان به نامی که دیگران را آزار دهد بخوانند، آنها را «رافضه» (واگذارندگان) خوانند، در صورتی که این نام برای آنان زینت است، زیرا ایشان باطل را واگذارده و به حق چنگ زده‌اند؛ و سواد اعظم اینانند! وَ هُمْ يُدْعَوْنَ فِي آخِرِ اَلزَّمَانِ بِاسْمٍ يُؤْذِيهِ غَيْرُهُمْ يُسَمَّوْنَ اَلرَّافِضَةَ، وَ إِنَّمَا هُوَ زَيْنٌ لَهُمْ، لِأَنَّهُمْ رَفَضُوا اَلْبَاطِلَ وَ تَمَسَّكُوا بِالْحَقِّ وَ هُمُ اَلسَّوَادُ اَلْأَعْظَمُ 📗الإنصاف، ج ۱، ص ۴۷۶ 📗دلائل الإمامة، ج ۱، ص ۴۷۵ 📗الصراط المستقيم، ج ۲، ص ۱۵۰ @Tobeh_Channel
هدایت شده از کانال توبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا🤲 دراین شبهای مبارک 🎊 به آبروی مولای متقیان علی علیه‌السلام 💚 آبروی آبرومندان راحفظ کن وبه مقام ارجمند امیرالمؤمنین علیه السلام همه بیماران راشفای عاجل عنایت بفرما آمیـــن یا رَبَّ العالمین با آرزوی سلامتی و سعادت دنیا و آخرت 🌹 برای همه شما خوبان پیشاپیش میلاد باسعادت امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام مبارک 🌹 ان شـاءالله مولا علی علیه السّلام💚 دستگیر شما در دنیا و آخرت باشد 🌹 شب خوش✨🌹 @Tobeh_Channel
هدایت شده از یار⚘
روزت مبارک پدر ایران❤️ اى تمام وصيت حاج قاسم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ با 👇 ➺@ahmad_navaei [عضویت]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا