eitaa logo
ولایت ، توتیای چشم
224 دنبال‌کننده
19.3هزار عکس
6.3هزار ویدیو
92 فایل
فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی ، مذهبی ، اخلاق و خانواده . (در یک کلام ، بصیرت افزایی) @TOOTIYAYCHASHM http://eitaa.com/joinchat/2540306432Cdd24344a89
مشاهده در ایتا
دانلود
9.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥بزرگترین پیروزی در راه است... حجة الاسلام راجی. 🚩با امام خامنه‌ای تا 🚩. 🍏گروه راه معرفت 🍏
6.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨ما با شما موش های کثیف فرق داریم .... 🚩با امام خامنه‌ای تا 🚩. 🍏گروه راه معرفت 🍏
📍شهید ؛ وقت جنگ است! 🔹برادران! عملیات، عملیات سختی خواهد بود. باید بدانیم اگر این عملیات موفق شد، عملیات بعدی موسخت‌تر خواهد بود. چون خداوند بندگان مؤمن خود را هر چه می‌گذرد با آزمایشی دیگر می‌آزماید. همه برادران بایستی تصمیم قطعی بگیرند. 🔹مصمّم، قاطع و با توکل به خداوند، تمام برادران تصمیم بگیرند و گرنه خدای نکرده مردد و متزلزل می‌شویم و تردید و ابهام حتی به اندازه نوک سوزن مانع امداد الهی است. خدای نکرده اگر برادری روحیه‌اش ضعیف است نباید جلو بیاید. هر کس نمی‌تواند تصمیم بگیرد همراه ما نیاید و گرنه خدای نکرده به ما صدمه خواهد زد... شما باید مثل حضرت ابراهیم باشید که رحمت خدا شامل حالش شد. مثل او در آتش بروید. 🔹باید در حد نهایی از سلاح مقاومت استفاده کنیم. هرگاه خداوند مقاومت ما را دید رحمت خود را شامل حال ما می‌گرداند. 🔹اگر فرمانده شما شهید شد، نگوئید فرمانده نداریم و سست شوید که این وسوسه شیطان است. فرمانده اصلی ما خدا و امام زمان (عج) است. اصل آنها هستند و ما موقت هستیم. 🔹شیطان دست بردار نیست. شیطان بعضی وقتها آرام‌تر و با وجهه شرعی جلو می‌آید. بنابراین در پیروزی مغرور نشوید. 🔹هرکس که ممکن است در میدان رزم دستش بلرزد، زانوهایش سست شود و قلبش تپش شدید پیدا کند، بهتر است در عملیات شرکت نکند و از همین‌جا برگردد. شرکت در این عملیات نیاز به شهامت، ایمان و گذشت از سر و جان دارد. 🔹قافله ما قافله از جان گذشتگان است. هر کس از جان گذشته نیست با ما نیاید. 📌آخرین سخنرانی شهید مهدی پیش از شهادت. 🚩با امام خامنه‌ای تا 🚩. 🍏گروه راه معرفت 🍏
🔴 شگرد جدید جنگ روانی دشمن؛ آتش‌زدن لاستیک برای ایجاد رعب عمومی 🔹گزارش‌ها از آتش‌زدن عمدی لاستیک‌ها توسط عوامل مشکوک برای ایجاد ناامنی در مسیر شهرها حکایت دارد. 🔹دستگاه‌های مسوول در حال شناسایی و برخورد با آشوب‌طلبان هستند 🔹مردم موارد مشکوک را گزارش دهند.. 🚩با امام خامنه‌ای تا 🚩. 🍏گروه راه معرفت 🍏
صالح بعد صالح تصویری از سردار موسوی فرمانده جدید نیروی هوافضای سپاه، در کنار شهیدان حاجی‌زاده و تهرانی مقدم.. 🚩با امام خامنه‌ای تا 🚩 🍏گروه راه معرفت 🍏
7.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴هر چی که آقا گفته؛ اتفاق افتاده! 🔹صحبت های دیدنی شهید حاجی زاده. 🚩با امام خامنه‌ای تا 🚩. 🍏گروه راه معرفت 🍏
اسمع افهم یا ایراني! حالا متوجه شدید چرا مذاکره با آمریکا هوشمندانه و شرافتمندانه و عاقلانه نیست؟ متوجه شدید اگر در سوریه و لبنان نجنگیم ‌باید در ایران بجنگیم؟ متوجه‌ مفهوم‌ عمق راهبردی شدید؟ فهمیدید چرا سوریه رو دو دستی نگه داشته بودیم؟ فهمیدید چرا لبنان برای ما مهمه؟ فهمیدید ارزش کار شهدای مدافع حرم چه بود؟ که جنگ به داخل کشور کشیده نشه؛ که امروز گریه و ناله‌های هموطنانمون رو نبینیم. امروز ما داریم سنت‌های الهی رو با هزینه‌های سنگین، به قیمت از دست دادن فرماندهان و هموطنانمون تجربه می‌کنیم؛ تا بفهمیم اگر به استقبال دشمن نریم، زیر لگدش از خواب بیدار می‌شیم!
وسایل نقلیه غیر بومی /پلاک مخدوش/افراد ماسک زده/کلاه دار/ دارای عینک دودی با رویت این موارد فورا با ۱۱۳ یا ۱۱۴ تماس بگیرید
محقق مصری: عملیات اخیر در ایران توسط دفتر موساد در یک کشور همسایه انجام شد محمد نصر، پژوهشگر مصری در امور امنیتی و راهبردی اعلام کرد که عملیات اخیر در ایران که به کشته‌شدن تعدادی از افراد برجسته منجر شد، توسط دفتر موساد در یکی از کشورهای آسیایی همسایه ایران برنامه‌ریزی و اجرا شده است. 🔵 نبرد آخر👇 @nabardeakhar @nabardeakhar
      . 👇تقویم نجومی یکشنبه👇     👇👇👇کانال عمومی👇👇👇                 (تقویم همسران) اولین و جامعترین مجموعه کانال های تقویم نجومی ، اسلامی. 👈 یکشنبه 👈25 خرداد / جوزا 1404 👈19 ذی الحجه 1446👈15 ژوئن 2025 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی. ⭐️ احکام دینی و اسلامی. ❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است: ✅خواستگاری عقد و ازدواج. ✅بردن جهاز عروس به خانه بخت. ✅خرید کردن. ✅جابجایی و نقل و انتقال. ✅دیدار بزرگان. ✅شاگرد گرفتن و استخدام افراد. ✅خرید وسیله سواری. ✅و آغاز نوشتن کتاب و مقاله و...خوب است. 🚘مسافرت : مسافرت حاجت روایی به دنبال دارد. @taghvimehamsaran 👶مناسب زایمان و نوزاد نویسنده گردد. 🔭 احکام نجوم. 🌓 امروز : قمر در برج دلو است و امور زیر خوب است: ✳️ختنه نوزاد. ✳️رفتن به مکان نو. ✳️معامله خانه و منزل. ✳️کندن چاه و جوی. ✳️شراکت و امور شراکتی. ✳️و تعمیر ساختمان نیک است. 🔵مناسب نوشتن و بستن حرز برای اولین بار و نماز آن و حکاکی خوب است. 👩‍❤️‍👨 مباشرت امشب :مباشرت برای صحت جسم خوب و فرزند حافظ قران گردد. 💎 از کانال ما در فروش حرز و ادعیه همراه دیدن فرمایید.👇 @Herz_adiye_hamrah 🔲 این مطالب تنها یک سوم اختیارات سررسید تقویم همسران است بقیه امور را، در تقویم مطالعه بفرمایید. ⚫️ اصلاح سر و صورت. طبق روایات ، (سر و صورت) در این روز ، باعث توانگری می شود. 💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن یا #زالو انداختن در این روز، از ماه قمری باعث رفع درد بدن می شود. @taghvimehmsaran 😴😴 تعبیر خواب: خواب و رویایی که شب دوشنبه دیده شود تعبیرش از آیه ی 20 سوره مبارکه "طه سلام الله علیه" است. فالقاها فاذا هی حیه تسعی... و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که دلیل قویی در اختیار خواب بیننده قرار گیرد و کار خود را با آن پیش ببرد. و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید. کتاب تقویم همسران صفحه ۱۱۶ 💅 ناخن گرفتن یکشنبه برای ، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد. 👕👚 دوخت و دوز یکشنبه برای بریدن و دوختن روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌( این حکم شامل خرید لباس نیست). ✴️️ وقت در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب. ❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال و الاکرام  ۱۰۰ مرتبه. ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد. @taghvimehmsaranج 💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روزه به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸 📚 منابع مطالب: کتاب تقویم همسران نوشته حبیب الله تقیان انتشارات حسنین علیهما السلام قم:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24 تلفن 09032516300 02537747297 09123532816 📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛 📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک  ارسال  کنید مطلب بدون لینک شرعا حرام و ممنوع میباشد. 📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛 مطلب تخصصی و مفید تقویم نجومی را هر شب در 👇اینجا👇دریافت کنید 👇عضو شوید👇 لینک کانال اصلی و فعال ما در تلگرام👇 @taghvimehmsaran ای دی ادمین 🆔👇 @tl_09123532816 لینک گروه در پیام رسان تلگرام ایتا و سروش👇 @taghvimehamsaran https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ بی اختیار نیم خیز میشوم سمتت و به صورتت فوت میکنم چندتار از موهایت روی پیشانی تکان میخورد. میخندی و تو هم سمت صورتم فوت میکنی نفست را دوست دارم... خنده ات ناگهان محو میشود و غم به چهره ات مینشیند _ ریحانه...حلال کن منو! جا میخورم ، عقب میروم و میپرسم _ چی شد یهو؟ همانطور که باانگشتانت بازی میکنی جواب میدهی _ تو دلت پره...حقم داری! ولی تا وقتی که این تو...." دستت را روی سینه ات میگذاری درست روی قلبت.." این تو سنگینه...منم پام بسته اس... اگر تو دلت رو خالی کنی ... شک ندارم اول تو ثواب شهادت رو میبری از بس که اذیت شدی تبسم تلخی میکنم و دستم را روی زانوات میگذارم _ من خیلی وقته تو دلمو خالی کردم...خیلی وقته نفست را با صدا بیرون میدهی ، از لبه پنجره بلند میشوی و چندبار چند قدم به جلو و عقب برمیداری. آخر سر سمت من رو میکنی و نزدیکم میشوی. با تعجب نگاهت میکنم. دستت را بالا می آوری و باسر انگشتانت موهای سایه انداخته روی پیشانی ام را کمی کنار میزنی. خجالت میکشم و به پاهایت نگاه میکنم. لحن آرام صدایت دلم را میلرزاند _ چرا خجالت میکشی؟ چیزی نمیگویم...منی که تا چند وقت پیش بدنبال این بودم که ...حالا... خم میشوی سمت صورتم و به چشمهایم زل میزنی. با دو دستت دو طرف صورتم را میگیری و لب هایت را روی پیشانی ام میگذاری... آهسته و عمیق! شوکه چند لحظه بی حرکت می ایستم و بعد دستهایم را روی دستانت میگذارم. صورتت را که عقب میبری دلم را میکشی. روی محاسنت از اشک برق میزند با حالتی خاص التماس میکنی _ حلال کن منو! ❣❤️❣❤️❣❤️❣ همانطور که لقمه ام را گاز میزنم و لی لی کنان سمت خانه می آیم پدرت را از انتهای کوچه میبینم که با قدمهای آرام می آید. در فکر فرورفته...حتماً با خودش درگیر شده! جمله آخر من درگیرش کرده.. چندقدم دیگر لی لی میکنم که صدایت را از پشت سرم میشنوم _ افرین! خانوم کوچولوی پنج ساله خوب لی لی میکنیا! برمیگردم و ازخجالت فقط لبخند میزنم _ یِوخ نگی یکی میبینتتا وسط کوچه! و اخمی ساختگی میکنی البته میدانم جداً دوست نداری رفتار سبک از من ببینی! از بس که غیرت داری...ولی خب در کوچه بلند و باریک شما که پرنده هم پر نمیزند چه کسی ممکن است مرا ببیند؟ با این حال چیزی جز یک ببخشید کوتاه نمیگویم. از موتور پیاده میشوی تا چند قدم باقی مانده را کنار من قدم بزنی... نگاهت به پدرت که میفتم می ایستی و ارام زمزمه میکنی _ چقد بابا زود داره میاد خونه! متعجب بهم نگاه میکنیم ،دوباره راه میفتیم. به جلوی در که میرسیم منتظر میمانیم تا اوهم برسد. نگاهش جدی ولی غمیگین است. مشخص است با دیدن ما بزور لبخند میزند و سلام میکند _ چرا نمیرید تو؟... هر دو باهم سلام میکنیم و من در جواب سوال پدرت پیش دستی میکنم _ گفتیم اول بزرگتر بره داخل ما کوچیکام پشت سر چیزی نمیگوید و کلید را در قفل میندازد و در را باز میکند فاطمه روی تخت حیاط لم داده و چیپس با ماست میخورد. حسین اقا بدون توجه به دخترش فقط سلامی میکند و داخل میرود. میخندم و میگویم _ سلام بچه!...چرا کلاس نرفتی؟؟... _ اولاً سلام دواًن بچه خودتی...سوماً مریضم..حالم خوب نبود نرفتم تو میخندی و همانطور که موتورت را گوشه ای از حیاط میگذاری میگویی _ اره! مشخصه...داری میمیری! و اشاره میکنی به چیپس و ماست. فاطمه اخم میکند و جواب میدهد _ خب چیه مگه...حسودید من اینقد خوب مریض میشم تو باز میخندی ولی جواب نمیدهی.کفشهایت را درمیاوری و داخل میروی. من هم روی تخت کنار فاطمه مینشینم و دستم را تا آرنج در پاکت چیپسش فرو میبرم که صدایش درمی آید _ اوووییی ...چیکا میکنی؟ _ خسیس نباش دیه و یک مشت از محتویات پاکت را داخل دهانم میچپانم _ الهی نمیری ریحانه! نیم ساعته دارم میخورم..انداره اونقدی که الان کردی تو دهنت نشد! کاسه ماست را برمیدارم و کمی سر میکشم.پشت بندش سرم را تکان میدهم و میگویم _ به به!...اینجوری باید بخوری!یادبگیر... پشت چشمی برایم نازک میکند. پاکت را از جلوی دستم دور میکند. میخندم و بندکتونی ام را باز میکنم که تو به حیاط می آیـے و با چهره ای جدی صدایم میکنی _ ریحانه؟...بیا تو بابا کارمون داره ❣❤️❣❤️❣❤️❣ ✍ ادامه دارد ... 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ با عجله کتونی هایم را گوشه ای پرت میکنم و به خانه میروم. در راهرو ایستاده ای که با دیدن من به اشپزخانه اشاره میکنی. پاورچین پاروچین به اشپزخانه میروم و توهم پشت سرم می آیـے. حسین اقا سرش پایین است و پشت میز ناهار خوری نشسته و سه فنجان چای ریخته. بهم نگاه میکنیم و بعد پشت میز مینشینیم. بدون اینکه سرش را بالا بگیرد شروع میکند _ علی...بابا! از دیشب تا صبح نخوابیدم. کلی فکر کردم... فنجان چایش را برمیدارید و داخلش با بغض فوت میکند بغض مرد جنگی که خسته است... ادامه میدهد _ برو بابا...برو پسرم.... سرش را بیشتر پایین میندازد و من افتادن اشکش در چای را میبینم.دلم میلرزد و قلبم تیر میکشد خدایا...چقدر سخته! _ علی...من وظیفم این بود که بزرگت کنم...مادرت تربیتت کنه! اینجور قد بکشی...وظیفم بود برات یه زن خوب بگیرم..زندگیت رو سامون بدم. پسر...خیلی سخته خیلی... اگر خودم نرفته بودم...هیچ وقت نمیزاشتم تو بری!... البته...تو خودت باید راهت رو انتخاب کنی... باعث افتخارمه بابا! سرش را بالا میگیرد و ماهر دو انعکاس نور روی قطرات اشک بین چین و چروک صورتش را میبینیم. یک دفعه خم میشوی و دستش را میبوسی. _ چاکرتم بخدا... دستش را کنار میکشد و ادامه میدهد _ ولی باید به خانواده زنت اطلاع بدی بعد بری...مادرتم با من... بلند میشود و فنجانش را برمیدارد و میرود. هر دو میدانیم که غرور پدرت مانع میشود تا ما بیشتر شاهد گریه اش باشیم... او که میرود از جا میپری و از خوشحالی بلندم میکنی و بازوهایم رافشار میدهی _ دیدی؟؟؟...دیدی رفتنی شدم رفتنی... این جمله را که میگویی دلم میترکد... به همین راحتی؟... ❣❤️❣❤️❣❤️❣   پدرت به مادرت گفت و تا چندروز خانه شده بود فقط و فقط صدای گریه های زهراخانوم.اما مادرانه بلاخره بسختی پذیرفت. قرارگذاشتیم به خانواده من تا روز رفتنت اطلاع ندهیم و همین هم شد. روز هفتاد و پنجم ...موقع بستن ساکت خودم کنارت بودم. لباست را با چه ذوقی به تن میکردی و به دور مچ دستت پارچه سبز متبرک به حرم حضرت علی ع میبستی. من هم روی تخت نشسته بودم و نگاهت میکردم. تمام سعیم در این بود که یڪ وقت با اشک خودم را مخالف نشان ندهم. پس  تمام مدت لبخند میزدم. ساکت را که بستی ،در اتاقت را باز کردی که بروی از جا بلند شدم و از روی میز سر بندت را برداشتم _ رزمنده اینو جا گذاشتی. برگشتی و به دستم نگاه کردی. سمتت آمدم ،پشت سرت ایستادم و به پیشانی ات بستم...بستن سر بند که نه.... با هر گره راه نفسم را بستم... آخر سر از همان پشت سرت پیشانی ام را روی کتفت گذاشتم و بغضم را رها کردم... 💞 بر میگردی و نگاهم میکنی. با پشت دست صورتم را لمس میکنی _ قرار بود اینجوری کنی؟... لبهایم را روی هم فشار میدهم _ مراقب خودت باش... دستهایم را میگیری _ خدا مراقبه!... خم میشوی و ساکت را برمیداری _ روسریت و چادرت رو سر کن متعجب نگاهت میکنم _ چرا؟...مگه نامحرم هست؟ _ شما سر کن صحبت نباشه... شانه بالا میندازم و از روی صندلی میز تحریرت روسری ام را بر میدارم و روی سرم میندازم و گره میزنم که میگویی _ نه نه...اون مدلی ببند... نگاهت میکنم که با دست صورتت را قاب میکنی _ همونیکه گرد میشه...لبنانی! میخندم ، لبنانی میبندم و چادر رنگی ام را روی سرم میندازم. سمتت می آیم با دست راستت چادرم را روی صورتم میکشی _ رو بگیر...بخاطر من! نمیدانم چرا به حرفهایت گوش میدهم .درحالیکه در اتاق هیچ کس نیست جز خودم و خودت! رو میگیرم و میپرسم _ اینجوری خوبه؟ _ عالیه عروس خانوم... ذوق میکنم _ عروس؟....هنوز نشدم... _ چرا نشدی؟..من دومادم شمام عروس من دیگه... خیلی به حرفت دقت نمیکنم و فقط جمله ات را نوعی ابراز علاقه برداشت میکنم. ❣❤️❣❤️❣❤️❣ ✍ ادامه دارد .... 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃