eitaa logo
「 ایــھامـ」
1.9هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
154 ویدیو
5 فایل
به حال خویش میخندیم میگرییم میمیریم جهانِ رنج و اندوهیم ما، مایی که انسانیم _محدثه‌نبی‌حسینی [بانوی‌ایهام] ناشناسمون: https://daigo.ir/secret/8268156894 https://abzarek.ir/service-p/msg/2122291 حرفاتون: @hrf_dl جهت تب و ضرورت: @Artist55
مشاهده در ایتا
دانلود
-_ با اینکه غمگینم ولی پرواز خواهم کرد اینبار هم از ابتدا آغاز خواهم کرد... -ایهام🕊
•. شبیه طفل زمین خورده می‌روم سویش پناهِ دردِ من آغوش مادر است فقط... -ایهام🖤
-_ "به خاک چادر حضرتِ مادر🖤" هنوز خانه پر از عطر ربنای شماست هنوز روزی همسایه از دعای شماست هنوز رفتن‌تان را نکرده‌ام باور هنوز وقت دعا حاجتم شفای شماست اضافه آمده یک ظرف باز بر سفره که آنچه تا به ابد خالی‌است جای شماست میان خانه و مسجد میان کوچه و شهر... تمام خاطره‌هایم پر از صدای شماست هنوز از در این خانه دود می آید هنوز کوچه پر از وامحمدای شماست صدای مادر من بود؟ نه.. نبود! نبود!💔 هنوز حسرت‌مان لحن آشنای شماست چگونه می‌رود از یادها نبودنتان؟ که بودن همه عالم فقط برای شماست -ایهام
「 ایــھامـ」
با این خزانِ سردِ بی‌باران چه باید کرد؟🍁 -ایهام
•. این زندگی سرتاسرش درد است و اندوه است با رنجِ نامیرای بی‌پایان چه باید کرد..؟ -ایهام🍁
[•. ☕️.•] پاییز بود و نم نم باران و چشم من پاییز بود و کافه، دو فنجانِ روی میز پاییز بود و سلطه‌ی اندوهِ بی‌شمار من بودم و نبود کسی روبروی میز کافه سکوت بود و هیاهوی توأمان سیگار میکشید کنارم زمانه و می‌سوخت زندگیم در آن لحظه های سرد من بودم و ترانه‌ی درد و بهانه و... کافه که تلخ بود، به تلخی فال من کافه که لحظه‌هاش پر از بوی قهوه بود کافه به تلخ بودن انسان امید داشت کافه که ری..ی..ه هاش پر از دود بود و دود روحم میان ماندن و رفتن معلق و گوشم پر از صدای پر آشوب نیچه و کامم به تلخیِ دبل اسپرسوی غلیظ ذهنم پر از چرا و چطور، چیست و چه و... بی‌اختیار برد مرا سوی پنجره عطری که سر زده به مشامم رسیده بود عطر به هم رسیدن باران و خاک و برگ روحی دوباره در تن بی‌جان دمیده بود... -ایهام🍁
هدایت شده از آقایِ‌سایه
8.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو سهم من نمی شوی ای حاجت بعید... •گوینده: •شاعر: ___ •||@Mr_Sayeh
-_ جمعه، پاییز، غم، غروب و خیال همه با هم هجوم آوردند ته نشینِ صبوریم را هم جمع کردند و آخرش بردند... حال من ماندم و دلی بی‌تاب تشنه‌ای که پر است از تبِ آب گردبادی عجول و آشفته کوه‌های درونِ من مردند... -ایهام🍁
「 ایــھامـ」
🍁....
•. شاعر بودن روح بخش است، لذت آفرین است، زیباست! اما به همان اندازه دشوار... سخت است که ادراکت از جهان با دیگران متفاوت باشد یک تجربه احساسی را به عمیق ترین وجه آن درک کنی، آنقدر عمیق که احساساتت درونت نگنجد روحت را به غلیان وادارد و شعر شود! تفاوتی نمی‌کند کدام حس قدرت بگیرد غم، دلتنگی، عشق، شادی، اشتیاق و... اما حقیقتا قدرت احساسات تاریک بیشتر از حس‌های روشن است... دنیا بی‌رحم است، اما با شاعران بی‌رحم‌تر... -ایهام🎐
•. نمی فهمد جهانم را به جز "من" هیچ کس هرگز... -ایهام
•. زبانم را نمی‌فهمند حتی هم زبانانم... -ایهام🍁
•. بداهه‌ای تازه... زبانم را نمی‌فهمند حتی هم زبانانم نمی‌فهمم جهانی را که خود هم جزئی از آنم... بگو من کیستم دلتنگیم؟ آهم؟ غمم؟ شعرم؟ چرا در آینه جسمی شبیه جسم انسانم؟ پرم از حرف ناگفته پرم از خواب آشفته پرم از حالتی که نام نحسش را نمیدانم! منی که مردگی را زندگی کردم، چه باک از مرگ؟ جهانا! زنده کن اول مرا، بعدش بمیرانم! شبیه باجه‌ای کهنه بدون رنگ و پر زنگم نمی‌آید کسی دیگر سراغم... رو به پایانم... -ایهام🌱