eitaa logo
「 ایــھامـ」
1.9هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
124 ویدیو
5 فایل
به حال خویش میخندیم میگرییم میمیریم جهانِ رنج و اندوهیم ما، مایی که انسانیم _محدثه‌نبی‌حسینی [بانوی‌ایهام] ناشناسمون: https://daigo.ir/secret/8268156894 حرفاتون: @hrf_dl منشورِ شروط(تبلیغ،تبادل): @MANSHOOR_T جهت تب و ضرورت: @Artist55
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوستان شما هم می تونید تعریف خودتون رو از فقر و خوشبختی با هشتگ 💔 ❤️ 🦋از طریق این لینک با ما به اشتراک بزارید🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و امروز ۱۷روز مانده به ماه جدید، کلی تر بگویم به فصل جدید، اگر زوم نگاهم را کم کنم باید بگویم به سال جدید و با یک لانگ شات به شما خواهم گفت ۱۷روز مانده به جدید!!! دقیقا به تعداد سالهایی که من در این دنیا بوده ام! ۱۷روز باید صبر کنم تا وارد سال ۱۴۰۰ بشوم... به تعداد همان سالهایی که تا کنون برای ورود به این قرن صبر کردم... به امید اینکه در این فصل از کتاب تاریخ اتفاقات بهتری رقم بخورد شاید در این قرن عدالتی که تمام مردم دنیا تشنه اش هستند محقق شود شاید مرز ها و فاصله های سرزمین ها و ادم ها برداشته شود شاید ریشه کن شود... شاید حاکم شود.. شاید در این سده به دنیای آرمانی مان برسیم و بالاخره شاید در این قرن ظهور، که کلید تمام این گشایش هاست محقق شود! @T_ghalam🖋
ها یکی یکی می آیند و مانند باد صبـــــا فقط بوی یار را باخود می‌آورند و ما همچنان در روی یــــار به سر می‌بریم... | @T_ghalam |🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حال و هوای حرمت، مرا میطلبد💛:)' @T_ghalam
{گوشه ای از آسمان🌿} ظهر شده بود و از کوچه های تو در تو گذشتم، تازه دو روزی بود که از اقامتمان به مشهد میگذشت، مغازه های رنگارنگ و جورواجور، همانند دانه های تسبیح کنار هم چیده شده بود. یک به یک،با دیدگانم مغازه هارا می پاییدم و از آنها میگذشتم تا بروم پیش بابای آهو ها... قدم به قدم، به ورودی حرم نزدیک میشدم. هر قدم که جلوتر میرفتم بوی عطر یاس و نرگس بیشتر با مشامم بازی میکرد.آنقدر جلو رفتم که خود را در بست شیخ طبرسی پیدا کردم، اذن دخول را خواندم و با سلامی به آقا، وارد شبستان آن شدم. بعد از آنکه از ایستگاه بازرسی گذشتم، نایلونی را گرفتم و کفش های مشکی رنگم را در آن گذاشتم. سردی سرامیک ها تا عمق پاهایم نفوذ میکرد اما در جوار حرم آقا، همه ی سردی ها طبع گرمی را در خود نشانده بودند. از صحن شیخ طبرسی میگذرم و به سمت راهروی متصل به صحن انقلاب میروم. تپش های قلبم در هر ثانیه بیشتر و بیشتر میشود، چون دو سالی میشد که از آخرین دیدارم گذشته بود. جلو تر رفتم و از راهرو سمت راست عبور کردم، حرم در جلوی چشمانم همانند ماه شب چهارده خودنمایی میکرد، اشک در چشمانم حلقه زد و بغض در گلویم جا خشک کرد. دستان لرزانم را به رسم ادب روی سینه گذاشتم و خم شدم. ناگهان اشکی از حلقه ی چشمانم روی گونه ی سردم لغزید. بعد از لختی دردودل و نفس کشیدن در هوای یار، به سمت سقاخانه رفتم. آبی گوارا و لذیذ را به کویر دلم هدیه دادم. لیوان یکبار مصرف را در سطل زباله انداختم. از سقاخانه پایین آمدم. به سمت چپ آن پا تند کردم. حرم از این زاویه نمایی دیدنی تر داشت، انگار روی آن را پارچه ای از جنس نور انداخته اند ، باز اشک ها بی مقدمه شروع به باریدن کردند و با دل من بازی... هوا کم کم داشت به سوی غروب میرفت، روی یکی از فرش های آبی رنگ حرم نشستم. گوشی ام را روشن کردم. از داخل گوگل، زیارت امام رضا علیه السلام را دانلود کردم. با صدای علی فانی، شروع به خواندن کردم. بعد از خواندن هر سطر، نیم نگاهی به حرم می انداختم و چشمانم را از وجود پر برکتش مستفیض میکردم. روبروی حرم از عمق دل و جان برای همه دعا کردم، برای آقایی دعا کردم که سالهاست منتظر ماست اما دریغ از اینکه روزی برای ظهورش دعای فرج بخوانیم،برای اویی دعا کردم که در هر لحظه، از ته دل ندای{ هل من ناصر ینصرنی} اش را بر لب زمزمه میکند و منتظر جواب ما شیعیان است. برای مظلومیت آقایم، تاسف خوردم و اولین مقصر را خود میدانستم. خودی که به اندازه ی توانم، زمینه ی ظهورش را فراهم نکردم. چشمه ی اشکم بی وقفه میجوشید. چند دقیقه ای به اذان مغرب نمانده بود، دست از دعا کردن برداشتم و در دل، از معبود مهربانم و بابای آهوها تشکر کردم که هدیه تولدم را به بهترین وجه دادند. چشمانم را محو ضریحش کردم. ابرهای گریزپا، یکی پس از دیگری در پشت سر حرم رژه میرفتند و نمای زیبایی را به حرم میدادند.رنگ طلایی گنبد حرم در غروب جمعه بیش از حد میدرخشید و جلوه ای دیگر به آسمان بخشیده بود. در همین حال و هوا بودم که عطر گلاب حرم، روح و جانم را صفا داد و بعد از آن صدای نقارخانه از گوشه ی آسمان، به گوش میرسید.در همان لحظه صدای اذان مغرب در صحن انقلاب طنین انداز شد. سریع بلند شدم و دوباره عرض ادبی به آقای دلها کردم و راه دارالحجه را در پیش گرفتم تا از ثواب نماز جماعتِ جمعه شب، جا نمانم. @T_ghalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°•°•°•°•°•°🌸°•°•°•°•°•°•° بنفشه و لاله و پامچال و...به استقبال تـــــو می آیند، برای آمدنت، برای تمنــــــای همیشه داشتنت ؛که سر آغاز تمام زیبـــــــایی های خلقت هستی بهــــــــ🌸ــــار زندگی من! اما باید بگویم زمانی بودن تو برای لحظه لحظه زندگی ما زیباتر میشود که زمین، یار دیرینه طبیعت در صلح و آرامش باشد،قطعا آن لحظه تمام گل ها🌷 و باد بهاری🌬 خبر همیشه داشتن صلح و دنیایی بدون جنــــگ را خواهند داد! ... @T_ghalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا