امشب کسی بیکار بشینه باس به انقلابی بودنش شک کرد!
تو هر پیامرسانی هستی یه یاعلی بگو
مثه بلال عقایدتو فریاد بزن !(:
9.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
حواسمان جمع باشه صفین تکرار نشه😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆🏻👆🏻
صندوق اخذ رای الکترونیکی و شیوه ثبت و درج رای در آن که باید همه ایرانیان پیش از انتخابات یک بار شیوه کار آن را یاد بگیرند تا اشتباهاً به شخص دیگری رای ندهند!
توصیه ما این است که ببینید و برای بقیه هم ارسال کنید...
کد ۴۴ را به خاطر بسپارید
• طَـعم ِخوش ِشَـهادَت •
🔴 سهمتوازاینحماسه.. #انتخابات | #مشارکت_حداکثری #نشر_حداکثری
دوستانفقطامشبوفردافرصتدارید
مشارکتروبالاببرین...
لطفااینهارواستوریوپخشکنید...
ࢪفقا شب جمعه است دعوتیم به مجلس ࢪوضه عباس💔التماس دعا از دلشکسته ها🙏
عبارتی که نوشته بعضی از مقاتلِ ، چهار هزار تیرانداز بودن .. کاری با عباس کردن مقاتل نوشتن "کلقنفذ" مثل جوجه تیغی این بدن پر از تیر شده ...
میگن ابی عبدالله وقتی اومد نشست روی خاک ها .. دیدن یک به یک این تیرهارو داره جدا میکنه.. بعضی از روایات نوشت مشک به سینه دوخته شده بود...😓
میگن ابی عبدالله کنارِ بدن خم شد همه لشکر دارن نگاه میکنن.. ببین حسین چیکار میخواد بکنه؛ عباس با اون وضع رو زمین افتاده باز این بدن میترسن .. کسی جرأت نکرد بیاد جلو ببینه چی شده کاره عباس تموم شده یانه .. همه منتظرن ببین ابی عبدالله چجور حرف میزنه.. میگن دیدن تا خم شد رو زمین ، دست به کمر گرفت .. گفت :( الان انکسر ظهری)😢
هنوز باورم نیست کنارت رسیدم
از اون قامتِ پهلوانِ رشیدم
روی خاکا چیزِ زیادی ندیدم
کنار تو آخر قدم خم شدعباس
چجوری زدن که تنت کم شد عباس
هرکی دم خونه عباس بره نا امید برنمیگرده .. اما بمیرم برای این آقایی که خودش نا امید داشت میومد.. امید عباسُ نا امید کردن..😞
فرمود هر سواری بخواد از اسب به زمین بیوفته اول دستاشُ جلو میاره صورت آسیب نبینه .. اما برای گریه کنام بگو تمام تنم پر از تیر بود .. تیر توی چشمم دست در بدن نداشتم .. وقتی با عمود آهن به فرقم زد ..
یاعباس ..
میگن یه نفر تا ابی عبدالله کنارِ بدن نشست هی میگفت واعباسا .. یه مرتبه یه نانجیب گفت : های حسین چیشد اون عباست که بهش می نازیدی؟.. علمدارت چیشد؟.. یه نفر از اون طرف بلند شد داد زد گفت علمدار رو زمین افتاد هرکی میخواد سمت خیمه ها بره دیگه میتونه .. یه مرتبه دیدن ابی عبدالله دستُ و پا گم کرد .. عباسم هی داره خودشُ رو زمین تکون میده گفت داداش برو ..