eitaa logo
دعاهای حاجت روایی 🤲🤲🤲
941 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.7هزار ویدیو
198 فایل
سفارش قرائت قرآن و نماز اموات ودعاهای جهت روا شدن حاجات ،نمازهای مستحبی و سفارش نمازهای حاجت و همچنین دختران و پسران متدین جهت انتخاب همسر مناسب در ایتا پیام ارسال فرمایید ۰۹۱۹۵۴۲۶۲۷۶خانم اسماعیلی ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
👂 به روز رسانی را ... که فقط برای انواع بازی ها، نرم افزارها ... و برنامه های کامپیوتری نگذاشته اند … گاهی هم آدم ، باید افکارش را به روز کند! طرز فکرش را ارتقا بدهد… حال و هوایش را تازه کند … مثلا دور بریزد تمام خاطراتی را ... که تکرارشان چیزی به جز غم و اندوه ندارد... رها کند بعضی وابستگی ها را .. که حال و روزش را به هم می ریزند... افسوس ها را … غصه ها را … نگرانی ها را … و تمام تلخی هایی که بوی کهنگی گرفته اند گاهی باید یک گوشه ی دنج نشست ؛ زندگی را نو کرد... و یک "من" تازه ساخت... با باورهایی جدید... و افکاری رو به رشد … باور کن .. لازم است هر از گاهی خودمان را هم "به روز رسانی" کنیم https://eitaa.com/joinchat/3277717555Cfd81cd49e3 💕💕💕
دعاهای حاجت روایی 🤲🤲🤲
#پارت_دوازدهم وقتی پای سماور نشسته بود و چای میریخت، دیدم اشک روی صورتش قل خورد و چکید پشت دستش.😳
-سیزدهم😍 بعد از ان پدر و مادرم بنا کردند، ب بحث و حرف. جرئت نداشتم خودم را نشان بدهم.منتظر بودن آن دو تا ب نتیجه ای برسند. در آن سن و سال، توی مردم ما، دختر ها هیچ نقشی در ازدواجشان نداشتند. حای تا وقت ازدواج شوهرشان را نمیدیدند. فقط وقای عقد میشدند میفهمیدند شوهرشان کیست👱‍♂. بیرون خانه🏡 با بچه ها مشغول بازی بودم، که پدرم صدایم زد گفت: فرنگیس باید آماده شوی می‌خواهیم برویم سفر 🛣 با نگرانی پرسیدم: کجا؟؟؟؟😳 سرفه ای کرد و گفت: عراق می خواهم تو را آنجا شوهر دهم😐 وسایلت را جمع و جور کن فردا باید حرکت کنیم.🚶🏻‍♂ یک دفعه صدای هق هق😭 مادرم بلند شد.. پدرم رفت. خشکم زده بود 😐 پدرم می خواست با این حرف هایش م به مادرم بگوید، تصمیمش را گرفته. نمی دانستم باید چه کار کنم☹️ چقدر زود...!!! می خواستم به پدرم بگویم هنوز بازی مان با بچه ها تمام نشده.. و قرار بود فردا عروسک‌های مان را کنار خانه ما به چینیم و بازی کنیم....😓 اسم عروسک من دختر بود،تازه بعد از آن قرار بود با پسرها مسابقه دو بدهیم🏃🏻‍♀🏃‍♂🏃🏻‍♀🏃‍♂🏃🏻‍♀🏃‍♂.... اما هیچ کدام از این حرف‌ها از گلویم درنیامد😔😔.. آن شب عروسکم دختر را کنار خودم خواباندم و آنقدر نگاهش کردم تا خوابم برد😔... ولی هر وقت از خواب می پریدم مادرم چشم هایش باز بود و میگفت: روله بخواب. انقدر غمگین بود که من هم گریه ام گرفته بود😭 با گوشه سربند اشک‌هایش را پاک می‌کرد و چشم از من بر نمی داشت.. خواهرها و برادرهای آرام خوابیده بودند وقتی نگاهشان می کردم، و از خودم می پرسیدم یعنی دیگر آن ها را نمی بینم؟؟؟😔😔 ادامه دارد....
دعاهای حاجت روایی 🤲🤲🤲
#پارت-سیزدهم😍 بعد از ان پدر و مادرم بنا کردند، ب بحث و حرف. جرئت نداشتم خودم را نشان بدهم.منتظر بو
-چهاردهم😍😍 صبح، اول ک موهایش از زیر سربندش زده بود بیرون و پریشان بود😞 صورتش سرخ بود. با گریه گفت: -بلند شو،فرنگیس!! بیچاره به خودم، بلند شو!!😔😞 بغچه کوچکی کنار دست خودش گذاشته بود و تویش وسایل می‌گذشت. با ناراحتی گفتم: دالگه، من نمی روم عراق😔😐 یکدفعه بغضش ترکید و بلند بلند گفت: -خدا برای شان نساز، نمی دانم چه از جان ما می‌خواهند...😔 بعد سعی کرد گریه نکند ولی با بغض گفت: فرنگیس جان بیا جلو.. رفتم و کنارش نشستم. مادرم یک گلونی زیبا که منگوله های بلند و قشنگ داشت نشانم داد و گفت : -این گلونی را برای عروسیت خریدم وقتی عروس شدی آن را به سرت ببند من که نیستم😔😔😔 بعد گلونی را روی سینه اش گذاشت بو کرد و با آن اشک هایش را پاک کرد و توی باغچه گذاشت. گلونی را که دیدم خوشم اومد😃 در عالم بچگی یک لحظه فکر کردم چقدر خوب است عروس باشم ☺️ و این گلونی را به سر ببندم. حتما لباس قشنگ قرمز هم برایم می دوزند و وال کردی قرمز هم روی سرم می اندازند. پدرم گفت: بلند شو فرهنگ!! چیزی بخور تا برویم. چای شیرینم را که خوردم پدرم دستم را گرفت اکبر و منصور هم آماده بودند. پدرم سعی می‌کرد به مادرم نگاه نکند😞 فقط اکبر به مادرم گفت: نگران نباش به خدا از دختر خودمان بیشتر مواظبش هستیم. یک دفعه بغض مادر ترکید و با صدای بلند گفت: -ای مسلمان ها چه از جان ما می خواهید😭😫 چرا بچه ام را ازم جدا می کنید. اشک می ریخت و فریاد می زد. پدرم دستم را گرفته و گفت: فرنگیس برویم!! خواهر و برادرهایم از پشت در نگاه میکردند. عروسک دختر را همان جا گذاشتم و رفتم... همه شان را یکی بغل کردم و بوسیدم مادرم را که بغل‌کردم نزدیک بوده از حال برود دستش را به دیوار گرفت و پای دیوار نشست. خواهر و برادرهایم را از پشت در چوبی می دیدم که گریه 😭می کردند وقتی اشک آنها را دیدم خودم هم گریه ام گرفت😭 مردم دم در ایستاده بودم و هرکس می رسیدم را می بوسید😘 پدرم، با مردهای فامیل از جلو حرکت کردند. یک قوری کوچک و مقداری نان هم توی دست پدرم بود. بغچه کوچکی را که مادرم به من داده بود دستم گرفتم با یک ساک رنگ و رو رفته که هر بار پدر به شهر میرفت با خودش می برد... ادامه دارد...
دعاهای حاجت روایی 🤲🤲🤲
#پارت-چهاردهم😍😍 صبح، اول ک موهایش از زیر سربندش زده بود بیرون و پریشان بود😞 صورتش سرخ بود. با گ
-پانزدهم😍 بیرون خانه دوست هایم👧🧒👦🧑👱‍♂👱‍♂ را دیدم که دم در منتظر هستند تا برویم بازی.. هر کدام می‌رسیدند با تعجب می‌پرسیدند: فرنگ کجا میری؟؟😳 یکی از پسرها پرسید: میخوای عروس شوی؟ گفتم: آره مادرم گفته می خواهم عروس شوم و برایم گلونی هم گذاشته😅😊 یکی از دختر ها با نا امیدی گفت: پس دیگه نمیای بازی؟؟😔☹️ مادرم که پشت سر، کنار در گاهی خانه ایستاده بود، یک بند می نالید: برادرم بمیرد، نمی گذارم بروی... می خواهند تورا از من جدا کنم بدون تو میمیرم 😫😞😞 ان قدر غمگین و زجر آور گریه می‌کرد که من هم با او گریه کردم😭 صدای ناله و فریاد، روله روله مادرم تا آسمان میرفت... بچه ها با حالتی ناراحت به من نگاه می‌کردند. مردم دور مادرم را گرفته بودند و می گفتند: گریه نکن این سرنوشت دختر است، هر دختری بالاخره یک روز باید ازدواج کند... مادرم می نالید و می گفت: من که نمی گویم ازدواج نکند اما همین جا، از من دور نشود..😔😭😭 پدرم هنوز دو دل بود گاهی گریه می‌کرد، و گاهی تو فکر فرو می رفت نمی دانست باید چه کند...😞 اما بالاخره تصمیمش را گرفت. با پدرم و همان دوتا فامیل راه افتادیم..🚶🏻‍♀🚶🏻‍♂🚶🏻‍♂🚶🏻‍♂ آنها با خودشان تفنگ داشتند. چند بار برگشتم و از پشت سر مادرم را نگاه کردم زن ها دوره اش کرده بودند. و او همچنان گریه و زاری می کرد😔 دلم برایش می‌سوخت اصلا به فکر خودم نبودم. هم دلم میخواست پدرم راضی باشد، هم مادرم. اراده ای نداشتم اصلا هیچ چیز دست من نبود این بزرگترها بودند که باید برایم تصمیم می‌گرفتند فقط می دانستم باید حرف آنها را گوش کنم... ادامه دارد.... https://eitaa.com/joinchat/3277717555Cfd81cd49e3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-خط-شعر☺️ دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ. ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ. . دانی که پس از عمر  چه ماند باقی؟. مهر است و محبت است و باقی همه هیچ https://eitaa.com/joinchat/3277717555Cfd81cd49e3 💕💕💕
-خط-شعر☺️ سر رشتہ شادیست خیال خوش تو... https://eitaa.com/joinchat/3277717555Cfd81cd49e3 💕💕💕
📝 ☺️ ‏من سراپا همه یک جلوه‌ای از عشق توام عشق را جز تو ندیدم به سراپای کسی ...! https://eitaa.com/joinchat/3277717555Cfd81cd49e3 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👂 یک جاسوس اسراییلی اجیر شد شهید چمران رو ترور کنه بعداز یه هفته تعقیب و مراقبت رفتار و کردار چمران شد انصافاً یک هفته مراقب ما باشن چطورمیشه! عاشق دین و مذهب ما میشن یا...؟! https://eitaa.com/joinchat/3277717555Cfd81cd49e3 💕💕💕
بسم الله الرحمن الرحیم نمیدونم !
[مراقب باشیم؛ پُست‌ها، پَست‌مان نکند..! ] •|شهیدبهشتی https://eitaa.com/joinchat/3277717555Cfd81cd49e3 💕💕💕