دعاهای حاجت روایی 🤲🤲🤲
📸 تجمع #دانشجویان در مقابل شورای عالی #امنیت_ملی با مطالبه انتقام سخت و واقعی از عاملان ترور شهید #
آقایان غرب گدآ!
جواب بدهید!!!دنیای امروز دنیای گفتمان هاست؟؟؟؟💉🔪
#انتقــام_سخـت✊🏿
ما از مرگ نمیهراسیم
اما شما هم
از مرگ ما صرفه ندارید!
"امام خمینی"
"رضواناللهتعالیعلیه"
↫ #مرگبراسرائیل
↫ #شهیـدمحسنفخریزاده
↫ #اَللهُمَعَجِللِوَلِیِکاَلفَرَج♡
↫ #لبیڪیـارسولالله♡
↯•┈┈••✾•🌿🌼🌿•✾••┈┈•↯
@Azkodamso
#قسمت_سی_و_سوم
#قصه_دلبری 🌷☺️
همه هم وغمش این بود تا جایی که بدنمان می کشد ، در حرم بمانیم . زیارت نامه بخوانیم و روضه و توسل . سیری نداشت .
زمانی که اشکی نداشت ، راه می افتاد که برویم هتل هتل هم می آمد که تجدید قوا کند برای دوباره رفتن به حرم در کاروان ، رفیقی پیدا کرد لنگه خودش ، هم مداح بود هم پاسدار ، مداحی و روضه کاروان را دو نفری انجام می دادند ،ولی اهل این نبود ، که با کاروان و با جمع برود .
می خواست دو نفری باهم باشیم . می گفت :« هرکی کربلا میره ، از صحن امام رضا میره ! »☺️☺️
قسمت شد خادم حرم حضرت عباس الاسلام فیش غذا به ما داد ، خیلی خوشحال بودیم ، رفتیم مهمانسرای حضرت . 😁☺️
با خواهرم رفتیم برگه جواب آزمایش را بگیریم ، جوابش مثبت بود . میدانستم چقدر منتظر است .
مأموریت بود . زنگ که زد بهش گفتم . ذوق کرد ، میخندید . وسط صحبت قطع شد . فکر کردم آنتن رفته یاشارژ گوشی اش مشکل پیدا کرده .
دوباره زنگ زد ، گفت : « قطع کردم برم نماز شکر بخونم ! » این قدر شاد و شنگول شده بود که نصف حرف هایم را نشنید .😉🙃
انتظارش را می کشید . در ما موریت های عراقی و سوریه لباس نوزاد خریده بود و در حرم تبرک کرده بود به ضریح . در زندگی مراقبم بود ، ولی در دوران بارداری بیشتر .
از نه ماه ، پنج ماهش نبود و همه آن دوران را خوابیده بودم ، دست به سیاه و سفید نمی زدم . از بارداری قبل ترسیده بودم .😁🙃
خیلی لواشک و قرء قوروت دوست داشتم .تا اسمش میومد یا هوس می کردم🙃😇
در دهنم آب جمع می شد . پدر و مادرم می گفتند : « نخور فشارت می افته ! » محمدحسین برایم می خرید . داخل اتاق صدایم میزد : « بیا باهات کار دارم ! »
لواشک و قره قوروتها را یواشکی به من می داد و با خنده می گفت : « زن مارو ! باید مثه معتادا بهش جنس برسونیم ! » 😂😃
نمی توانستم زیاد در هیئت ها شرکت کنم . وقتی میدید مراعات می کنم ، خوشحال می شد و برایم غذای تبرکی می آورد . 😁🙃
برای خواندن خیلی از دعاها و چله هاکمکم می کرد . پابه پایم می آمد که دوتایی بخوانیم . بعضی را خودش تنهایی می خواند .
زیاد تربت به خوردم میداد ، به خصوص قبل از سونوگرافی و آزمایش های خودش از کربلا آورده بود و می گفت : « اصل اصله ! »😶🙃
اسم بچه را از قبل انتخاب کرده بودیم : امیرحسین .
در اصل ، امیرحسین اسم بچه اولمان بود . به پیشنهاد یکی از علمای تهران ، گذاشتیم امیرمحمد .
گفته بود : « اسم محمد رو بذارید روش تا به برکت این اسم ، خدانظر كنه و شفا بگیره ! »😁🙂
می گفت : « اگه چهار تا پسر داشته باشم ، اسم هرچهارتاشون رو میذارم حسین ! » 😉🙂
با کمک مادرم ، داخل ماشین نشستم . راه افتاد . روضه گذاشت ، روضه حضرت علی اصغرهم .
سه تایی تادم در بیمارستان گریه کردیم برای شیرخواره امام حسین (ع) زایمانم در بیمارستان خصوصی بود .😊🙂
لباس مخصوص پوشید آمد داخل اتاق ،
به نظرم پرسنل بیمارستان فکر
می کردند الان گوشه ای می نشیند و لام تا کام حرف نمی زند برعکس ، روی پایش بند نبود ، هی قربان صدقه ام می رفت .
برای کادر پزشکی خیلی جالب بود که آدم مذهبی و این قدر تقلا وجنب و جوش !☺️
با گوشی فیلم می گرفت . یکی از پرستارها می گفت : « کاش میشد از این صحنه ها فیلم بگیری ، به بقیه نشون بدی تا یاد بگیرن ! »😁😁
قبل از اینکه بچه را بشویند ، در گوشش اذان و اقامه گفت . همان جا برایش روضه خواند ، وسط اتاق زایمان ، جلوی دکتروپرستارها .
روضه حضرت علی اصغر ایلام ، آنجایی که لالایی می خوانند ، بعدهم کام بچه را با تربت امام حسین ایلام برداشت .🙃🙂
اصرار می کرد شب به جای همراه بماند کنارم .
مدیر بخش می گفت : « شما متوجه نیستین اینجا بخش زنانه ؟ » دکتر را راضی کرده بود با مادرم بماند ، اما کادر بیمارستان اجازه ندادند .
تا یازده دوازده شب بالای سرم ایستاد . به زور بیرونش کردند .
باز صبح زود سروکله اش پیدا شد . 😂😅
چند بار بهش گفتم : « روز هفتم مستحبه موهای سربچه رو بتراشیم ! » راضی نشد .
بهش گفتم : « نکنه چون خودت درد بی مویی کشیدی ، دلت نمیاد ؟ » می گفت : « حیفم میاد ! »😕🙁
امیر حسین سیزده روزه بود که بردیمش هیئت ، تولد حضرت زینب (ع) بودو هوا هم خیلی سرد و هیئت شلوغ ، مدام به من میگفت :« بچه رو بنا به درودیوار هیئت ! »
خودش هم آمد بردش قسمت آقایان و مالیده بودش به درودیوار هیئت. 😇😁
@Azkodamso
من؛
خدا را از ته قلبم قبول دارم...
لایق ستایش است خدایی که،
خالق نعمتی چون توست...!✨♥️
@Azkodamso
🔴 یک #تلنگر👌
.
چندتا نکته باید خیلی بهش دقت بشه
خانما خوب میفهمن چی میگم...
یه دختر میتونه اونقدر علاقمند به طرف بشه که از راه دوووور، غرورش رو زیر پا بذاره و بره ملاقات یک پسر!
و یک پسر میتونه همینقدر راحت بهش کم اهمیتی کنه و احساساتش رو نادیده بگیره😞🙁
یبار یه دختر خانمی سوال میکرد که چرا پسره براش ارزشی قائلی نیست !🧐
جوابش اینه که وقتی شما خودت برای خودت ارزش قائل نبودی و اینقدر خودتو مقابل کسی تحقیر کردی
چطور انتظار داری ، اون برای شما ارزش قائل بشه ؟؟؟ منقضی میشید بالاخره😔
دیر و زود داره ولی سوخت و سوز ...🙃
سه سال ،و پنج سال و هفت سال و نه سال رو دیدیم 😔نود درصد این رابطه ها به ازدواج ختم نخواهد شد !! به محرمیت ختم نخواهد شد و رابطه حرام هم هرگز #آرامش نخواهد آورد...
.
@Azkodamso