••|🌱🌸|••
•
'
بِه قــولِ شاملو:
هَرچه بیشتَر میبینَمـت
اِحتیــاجَم به دیـدَنِت بیشتَر میشَــود....♥️
– احمد شاملو
؎ღ @Azkodamso
🌸🍃
•.
#چقدرقشنگگفت حافظ :
بازآی و دلِ تنگِ مرا مونسِ جان باش
وین سوخته را محرم اسرار نهان باش :)
@Azkodamso
اینقدر اینایی که برای بیرون رفتن
از خانواده هاشون کسب تکلیف میکنن و
(بزن بریمی نیستن) رو مسخره نکنین!
اینا تو خانواده هاشون یه چیزایی دارن مثل #اصالت #حرمت #غیرت
که تو خیلی از خانواده ها نیست:|🖐🏿...!!
#بزنبریمینباش
#اصیلباشبزرگوار
الحــآڹ💫
#قسمت_ششم
#زنان_عنکبوتی 🕸🕷
#نرجس_شکوریانفرد 🌱
ساعت دوازده بود و کوچه در سکوت سرد پاییزی فرورفته بود سینا حسرتزده به ماشینهایی که از کنارشان رد میشد نگاه میکرد.
شهاب خندهاش گرفت و گفت :
حسرت بخوری گرم میشی؟؟
سینا در ماشین خاموش و سرد بیشتر مشاهده شد و گفت:
- بخاری، شوفاژ، کرسی، چای...هم میاد جلوی چشمم.
حالا بچهها همینطور !!
شهاب سرش را چرخاند سمت سینا پرسید :
-مگه تبش قطع نشد؟؟
- نه طفلک امروز سه روز شد ک خونه سقفش سرجاشه. گفت ویروسه. بنده خدا خانومم خواب نداره
همزمان با این حرف، همراهش زنگ خورد .
سینا صدای کودک مریضش را که شنید صاف نشست و کمی برای شعر خواند و وعده آمدن داد...
ارتباط را که قطع یا چند لحظه طول کشید تا چشم صفحه روشن موبایل برداشت و برگردد به فضای سرد ماشین
شهاب با تأسف سری تکان داد.
بهخاطر مسائل امنیتی ماشین را خاموش نگهداشته بودن و سرما کلافه شان کرده بود.
ساعتها بود نگاه دوخته بودند به دیوارهای خانهای که ارتفاعش بیشتر از خانههای دیگر توی ذوق میزد .
همانطور که برای گرم شدن دستانش را زیر بغل گرفته بود گفت:
خونه نیست که دژِ! به قسمت بالای دیوار نگاه کن. انگار نیممترش را بعدا ساختن.
هم بلندی دیوار غیرعادی هم دو دوربینی که روی خونخ سواره.
باید ببینیم توشم همینجوریه!!
آقا امیر داره میاد، ببینیم چی میگه تا پیشنهاد خودمون رو بشش بدیم.
لحظاتی نگذشته بود که موتور امیر کنار ماشین توقف کرد.
صدای گرم امیر در ماشین پیچید:
- سلام سلام .به سرمای دلچسبی!
چ خبر؟؟
دستان سرد امیر را فشردم و شهاب گزارش داد .
- منتظر شما بودیم روی در اصلی ۳ تا دوربین سوار.
البته یکیش برای ساختمان روبهروی همون که سنگ سیاه کاری کرده. یه در هم توی کوچه داره که برگهای خشک جمعشده جلو شو نشون میده خیلی وقته باز نشده.
البته توی این مدتم ما ندیدیم کسی از کوچه رفتوآمد کنه.
- خب پس شروع کنیم .
شهاب از ماشین پیاده شد و در سکوت شب پهپاد راهی ساختمان کرد.
سینا و امیر تصاویری که پهباد از فضای داخل حیاط نشان میداد و روی لپتاپ کنترل میکردند .
سینا گفت:
- دوربین بالای در ورودی حیاط، اینم دومی بالای ورودی ساختمان.
چه قفل کتابی زدن ب درش.
تمام پنجره ها هم نرده داره که.
امیر به نور ضعیفی که از یکی از پنجرههای این ساختمان دیده میشد اشاره کرد.
این ساختمان کنار حیاط انگار تازه ساختهشده.
یکی هنوز توی این ساختمون سینا.
سینا با وحشت نالید: من مطمئنم که همه رفتن.
امیر بهسرعت از ماشین پیاده شد و اشاره کرد تا پهپاد را از ساختمان بیرون بیاورد.
-خدا کنه متوجه نشده باشند.
شهاب داخل ماشین که نشست گفت: هیچ راه نفوذی به داخل ساختمان نبود.
وقتی سکوت هر دو را دید پرسید چیزی شده؟؟
ادامه دارد...
کپی ممنوع⭕️⭕️⭕️
https://eitaa.com/joinchat/3277717555Cfd81cd49e3
#قسمت_هفتم
#زنان_عنکبوتے🕷🕸
#نرجس_شکوریانفرد
سینا فیلم را کمی عقب اورد و دوباره بهدقت دیدند.
شهاب زمزمه کرد :
-یعنی چند نفر دائم اونجان!!
بیرون نیومدند تا ببینیمشون!!؟؟
امیر نفسش را بیرون داد و گفت:
- شاید هم اینجا به خانهی بغلی راه دارد و رفتوآمد از آنجاست .
هر دو برگشتند سمت عقب و منتظر نگاه کردن به امیر و او تنها یک جمله گفت:
- با آدمهای سادهلوح و دوهزاری طرف نیستیم.
با ی راهی به داخل خونه پیدا کنیم.
روی یکی از نیروهای خود مؤسسه کار کنید روی چند تا از افراد مؤثر مخصوصاً مسئول، که تا حالا رفتوآمد بیشتری داشته.
ت. م.(تیم تعقیب و مراقبت) متغیر سوار کنید.
رفتوآمد خونه بغلی هم کنترل کنید
امشب نرید خونه.
دم سحری هلی کم و وارد خانه کنید یه دوره دیگه با دقت ببینید، تا خدا چی بخواد.!
ب ارش هم بگید دوربینا رو هک کنه و تصاویر دو ماهی که خون را افتاده را ببینید تصاویر همین دوتا فیلم داخل حیاط رو!!.
امیر که رفت تا سحر چشم از خانه برنداشتند در سکوت محض تنها از خانه بغل مؤسسه دوتا مرد خارج شدم و دیگر هم برنگشتند.
هلی کم هم همان تصاویر را نشان میداد و نور کمی که از ساختمان کناری بیرون میزد و سایه یکنفری که بیدار بود و پشت سیستم مشغول.
تصاویر واضحتر ک شد سینا گفت:
- ی سیستم نیست چندتاست.
سایه بلند شد و آمد سمت پنجره! شهاب با اشاره سینا هلی کم را عقب کشید و فردی که از پنجره فاصله گرفت دوباره نزدیک شد.
وجود پرده تور مانع بود ک تصاویر واضح باشد.
صدای ماشین که از سر کوچه آمد شهاب خودش را کشاند پشت درخت بر روی زمین نشست.
ماشین کنار در خانه کناری ایستاد و همان دو مرد پیاده شدند.
سینا از ماشین پیاده شد و گفت :
-شهاب بیارش بیرون.
شهاب که داخل ماشین نشست لرز کرده بود:
- آخ چه سرد اینجا مثل زمستون، اون وقت ما با لباس تابستونی اومدی بازی.
- چه میدانستی امشب مهمون مردم بالا شهریم.
اینجا برف تازه منطقه ما آفتاب سلام میکنه.
امیر تماس گرفت:
- پاشم از پی سجاده؟؟ چ خبر ؟؟
سینا با تأمل جواب داد:
- فکر کنم تازه سجادهنشینی شروعشده باشه.
اینا تایم کاریشون ۲۴ ساعته اس اقا!
-تا ده دقیقه دیگه تیم جایگزین میاد. برید اداره ی استراحتی بکنید. منم میام ببینم با موشایی ک دارن میفتن وسط خونه چیکار باید بکنیم.
ادامه دارد...
کپی ممنوع❌❌
https://eitaa.com/joinchat/3277717555Cfd81cd49e3
🌸🍃
•.
توکلتعلےاللہ
-تهش کارمون میرسه به خدا
پس ازاولش بسپار به خدا! :)🌤
@Azkodamso