eitaa logo
دعاهای حاجت روایی 🤲🤲🤲
940 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.7هزار ویدیو
198 فایل
سفارش قرائت قرآن و نماز اموات ودعاهای جهت روا شدن حاجات ،نمازهای مستحبی و سفارش نمازهای حاجت و همچنین دختران و پسران متدین جهت انتخاب همسر مناسب در ایتا پیام ارسال فرمایید ۰۹۱۹۵۴۲۶۲۷۶خانم اسماعیلی ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید سالخورده. صفحه آرایی نهایی.pdf
3.25M
مسافر عشق❤️ پی دی اف کامل کتاب مسافر عشق، زندگینامه شهید مدافع حرم محمد تقی سالخورده🌹 یاد شهدا با صلوات.... 💔 @Azkodamso
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😊🌷 -کمکم کن! ظهر داخل جزیزه مجنون، وسط میدان جنگ، شاید اگر دارعلی صدای ناله موسی را نشنیده بود، او را پیدا نمیکرد. پای راست موسی روی مین گوجه ای رفته بود و انگشتانش از گودی کف پا، قطع شده بود. دارعلی دست گذاشت روی گوشت ریش ریش شده پایش و فشار آورد. تیزی استخوان های خرد شده، توی دستش فرو رفت. دست را پس کشید. پیشانی بند قرمزش را از دور گردن باز کرد و دور مچ موسی بست. خونریزی رفته رفته کم و بعد قطع شد. موسی خیالش ک راحت شد نفس راحتی کشید و گفت: -زنم داری؟؟ دارعلی خشکش زد! + زن؟! ن! برای چی؟؟!! موسی سر تکان داد. عرق توی صورت تنگ و جوانش نشست. آب دهانش را غورت داد، گفت: -اگر از این معرکه جون سالم ب در بردم. لب گزید، ادامه داد: -ی زن خوب برات سراغ دارم. دارعلی مطمن شد ک گرسنگی و تشنگی دو روزه توی نخلستان و حالا زخم و خونریزی،رفیقش را ب هذیان انداخته است. به شوخی نرم خنده ای زد و ب خیال خودش، سر ب سرش گذاشت: -باشه، اما کی ب من زن میده؟؟ ها؟!! درد دوید توی صورت موسی، نفس عمیقی کشید، گفت: -اونش با من! نجیب و خوشکلش! +اون دختر خوشبخت کیه؟؟!! موسی ن زیر گذاشت و ن رو، گفت: -نرگس خواهرم! 🥀🥀🥀 🍂🍂🍂
😊🌷 -آهای برادر! +چیه؟ -مال اینجایی؟ +فکر کن هستم. تازه واردی؟ -امروز اعزام شدیم. + دست بردی تو شناسنامت؟ -ناقلا از کجا فهمیدی؟ +قیافت جار میزنه. -نکنه ی وقت. منو لو... +حرفت یادت نره! -تو باید نیروی قدیمی جبهه باشی!ن؟ +فکر کن هستم. -مسئول مسئول ک نیستی؟ +حرفت رو بزن! -هر کی میخوای باش. بگو ببینم کدام گردان خوبه؟ +جبهه همه جاش خوبه. حتی تو آشپزخونه اش -حالیت نیست انگار. اومدم جنگ. نیومدم آشپزی. +چ فرقی داره. جنگ جنگه! -دیدی تو باغ نیستی. گفتمت کدام گردان جنگیه؟ +نمیترسی؟ -ترس! تو اسم گردان رو بگو بقیش با خودم. +همه گردانا جنگین. -هر چی میگم نره. تو میگی باز بدوش! +گردان فجر بد نیس! -خط شکنه تو عملیاتا؟؟! +عملیات باشه اولین گردانه که میزنه ب خط. -حتمان؟ +عضو بشی قولت میدم ی ماه عمر نکنی. ولی! -ولی چی؟ +داخلش شدن دوتا شرط داره. -شرط؟ چیه شرطش حالا؟ +اول خون نامه امضا کنی! -همین؟ یی ک چیزی نیس، قبوله! +عجله نکن. بزار شرط اولش رو بخونم. شاید تصمیمت عوض شد. -بخون ببینم! +...ما رزمندگان گردان فجر با فرمانده گردان خود پیوند میبندیم ک تا آخرین قطره خون و آخرین تیرمان در راه هدف مقدسی ک انتخاب کردیم، در کنارش بوده و جان فشاتی کنیم. -فرمانده گردانش کیه؟ + بهش میگن هاشم! فکراتو کردی؟ -گفتم ک ها! +نامه بهت نیدم ببر پرسنلی گردان. اسمت چیه؟ -سلیم، شرط دوم رو نگفتی؟ +اونو تو خط اول بهت میگن. -راستی نگفتی اسمت چیه؟ + فکر کن هاشم! 🥀🥀🥀 🍂🌱🍁
😊🌷 هاشم گفته بود: -پاتوق رو تعطیلش میکنید، یا خودم تعطیلش کنم...تجمع توی خط خطرناکه! بیشتر عصرها هر کس فیلش یاد هندوستان میکرد، داخل سنگر دارعلی میشد و از هر دری حرف نیزد و میشنید.. توی اوضاع یکنواخت جنگ سنگر دارعلی شده بود پاتوق!! بعضی هم تنقلات و اینجور چیزها با خود می آوردند. عصر دور هم تشسته بودیم ک آتش خمپاره دشمن روی خاکریز شدید شد. خیلی زود پاتوق خالی شد. یدالله و موسی اخرین نفری بو ند ک پاتوق را خالی کردند. هنوز 50 قدم دور نشده بودند ک صدای سوت خمپاره آمد. دراز کشیدند روی زمین. خمپاره از بالای سرشان رد شد و رفت طرف پاتوق. دود و خاک ک بلند شد. موسی گفت: پاتوق!! یدالله لباسش را تکاند خیره شد ب موسی و گفت: دارعلی رو نمیگی، شور پاتوق رو میزنی!!! بلند شدند و ب طرف پاتوق دویدند. گرد و غبار ک پس رفت، خمپاره دقیق روی سنگر پاتوق فرود آمده بود و سنگر خراب شده بود! یدالله گفت: خدا بیامرزه دارعلی رو! موسی خندید و گفت: هفتا جون داره!اوناهاش داره پا چرخی میزنه. جلو رفتند و بالای سنگر ایستادند. پاهای دارعلی سر و ته از بین الوار و گونی های شن بیرون زده بود و پا چرخی میزد. انگار داشت خفه میشد. موسی ک خندید یدالله گفت: داری میخندی؟! کمک کن داره خفه میشه! هر کدام یک پای دارعلی را از مچ گرفتند و شروع کردند ب زور زدن. یکباره تن دارعلی انگار تنه درختی از ریشه در آمد. دارعلی نفس نفس میزد. خاک و گل را از سر و صورتش تکاند. سر و صورتش ک دوباره سرخ و سفید شد. موسی هر و هر خندید و گفت: شدی مثل مرده های از گور فرار کرده! دارعلی نفسش ک چاق شد پیراهنش را زد بالا. نگاعی ب زخم و خراش های شکمش انداخت. بعد زل زد ب موسی سر تکان داد و گفت: بخند...بخند...نوبت من هم میرسه! خدا ریشت رو بکنه ک ریشه من و کندی! 🌺🌺🌺🌺
نیم کیلو گوجه سبز خریدم 120 هزار تومن😶 یعنی پلاستیکشم خوردم یه مشت نمک هم ورداشتم فروشنده گفت بیا یه چکم بزن تو گوش من تا دلت راضی شه😑😂😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@Azkodamso
بعضی از درس هایی که در خانواده یاد گرفتیم: بهداشت: اگه می خواید همدیگه رو بکشید، برید بیرون؛ الان اینجا رو تمیز کردم منطق: به خاطر اینکه من می گم آینده نگری: اگه از تاب بیفتی، محاله ببرمت خرید آداب اجتماعی: وقت غذا، دهنت رو ببند اصلاح رفتار: مثل بچه آدم رفتار کن انتظار: بذار برسیم خونه کنایه: گریه می کنی؟ الان یه کاری می کنم واقعا اشکت دربیاد ژنتیک: چهار تا اخلاق خوبتم به من رفته دانش و خِرد: وقتی به سن من برسی، می فهمی عدالت: یه روزی بچه دار می شی، امیدوارم بچه هات مثه خودت باشن 😂😂😂😂 @Azkodamso
‏شارژر به گوشیمه و گوشیم دستمه، مامانم میگه این سِرُمِتو یه لحظه قط کن بیا صبحونه بخوریم دوباره برگرد کما... 😂😂 @Azkodamso
ما امسال میخوایم واسه چهارشنبه سوری یکی از پرایدامونو آتیش بزنیم ، تازه شاید پوست پسته هامو بریزیم توی آتیش که بیشتر گُر بگیره … الان متوجه سطح اقتصادی ما شدید یا بیشتر مسئله رو بشکافم ؟ 😂😂😂😂😂😂 @Azkodamso