eitaa logo
دعاهای حاجت روایی 🤲🤲🤲
941 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.7هزار ویدیو
198 فایل
سفارش قرائت قرآن و نماز اموات ودعاهای جهت روا شدن حاجات ،نمازهای مستحبی و سفارش نمازهای حاجت و همچنین دختران و پسران متدین جهت انتخاب همسر مناسب در ایتا پیام ارسال فرمایید ۰۹۱۹۵۴۲۶۲۷۶خانم اسماعیلی ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی از آغوشش جدايم می کند، به صورتش نگاه نمی کنم. دقيقاً کنار سمت چپ قابِ دایی، مصطفی نشسته و سمت راست علی و من. به صورت علی نگاه می کنم. ابروهايش را به هم کوک زده اند و پلکی که نگاهش را تنگ کرده و زوم شده روی صورت من. به مصطفی نگاه نمی کنم. دست مصطفی دراز می شود. مادرش ليوان های آب ميوه را می گيرد. تعارف مادرم می کند و من، بر نمی دارم. فلجم انگار. دستم را می گيرد و حلقه می کند دور ليوان. - بخور عزيز دلم. چرا ديشب زنگ نزدی؟ چرا انقدر خودت رو اذيت کردی؟ دوباره سرم را می بوسد. - بخور دخترم. بخور، برات همه چيز رو تعريف می کنم. اين مصطفی رو هم همين جا فلکش می کنم که نذاشت برات همه چيز رو بگم. وای خدايا پس چيزی بوده و هست. ليوان از دستم می افتد. علی می گيرد. کمی روی قبر می ريزد. - ليلا! فرياد علی است. می آيد روی قبر. ليوان را می گذارد روی لبم و با تحکم می گويد: - بخور! اگر آن ها نبودند حتماً می گفت: - دوباره عجله کردی؟ يک کلمه رو چسبيدی و بقيه رو نشنيدی؟ يه جزء از يه کل؟ آره؟ ولی آرام می گويد: - بخور! زدی لباس دايی رو از ريخت انداختی. الآن حوريه هاش چندش شون می شه. لباس حرير به اين گرونی، لک شد. اگر رفتی بهشت، سطل سطل آب آناناس روت خالی کردند، شکايت نکنی ها! جرعه ای می خورم. بقيه می خندند، صدای خنده مصطفی را نمی شنوم. - شيرين؛ دختر خواهرمه! دختر بزرگشه! از کوچيکی هم بازی مصطفی بود؛ اما خب با اينکه خواهريم خيلی شبيه هم نيستيم. بچه هامونم شبيه هم بزرگ نکرديم. ولی ارتباطمون رو حفظ کرديم. شيرين و مصطفی اصلاً مثل هم نيستند. اما شيرين نمی خواد اين رو قبول کنه و فکر خودش رو عوض کنه. ما رسم نداريم که پسرامون دير ازدواج کنند، مصطفی کلی با خودش جنگيده و منتظر شده تا شيرين ازدواج کنه. اتفاقاً با يکی تو دانشگاه آشنا شدند، يه سالی دوست بودند، ازدواج هم کرد. ما که برای مصطفی جان آستين بالا زديم، متوجه شديم که توافقی طلاق گرفته و پنهان کرده. حالا افتاده به تقلا. شيرين پيش ما هم اومد، اصرار داشت که عوض شده. مصطفی رو راضی کنيم. راستش من به بچه هام هيچ وقت زور نمی گم. حتی تو دينداری هم براشون راه درست و کج رو می گم، نصيحت هم می کنم، بعدش می گم مختاری. وقتی شيرين اين حرفا رو زد همون جا زنگ زدم مصطفی، اومد رو در رو صحبت کردم. مصطفی به اون هم گفت که تصميمش عوض نشده. مسيرشون جداست. حتی بهش گفت که برگرده سر زندگيش. ولی مثل اينکه نمی خواد درست زندگی کنه. يادته روز خواستگاری گفتم مصطفی خودساخته است؟ جنگ و گريز کرده تا به اينجا رسيده، هيچ وقت هم غلط اضافه نکرده مادر. شيرين ديشب و امروز هر چی گفته خيالات خام خودشه. دوباره صورتم را جلو می آورد و می بوسد. - ولی ليلا جون! من نمی ذارم غلطشو ادامه بده. خودم جلوش رو می گيرم. اول گفتم بيام پيش شما. الآن هم می رم خونه خواهرم. حتی اگر شده رابطه مو باهاشون قطع کنم، نمی ذارم شما رابطه تون به هم بخوره. دستم را می گیرد. چه قدر گرم است. تازه می فهمم چه قدر يخ کرده ام. لرز می کنم. - چه قدر سردی؟ کسی پالتويش را می اندازد روی دوشم و به زور بلندم می کند. چند قدمی دور می شويم در پناه عکس ها که قرار می گيريم می گويد: - ليلا! می دونی اگر ريحانه اينقدر خاک و خلی باشه چه کارش می کنم؟ جوابش را نمی دهم. به زحمت راه می روم. می کشدم جايی که آفتاب افتاده و هر دو می نشينيم. - حرفای مصطفی رو بشنو. داغونش کردی با قضاوت زود هنگامت. بعد هم قبول کن با اون دختره رو به رو بشی. به خاطر آرامش يک عمر خيال خودت. به خاطر اينکه حرفا رو مستقيم بشنوی و تمام زندگيت، لحظه لحظه گزارش و تلفن و حرف ديگرون نشه. - يعنی راست می گن؟ - اوف! چه عجب يه کلمه حرف زدی از صبح تا حالا! باهاش که صحبت می کنی نگاهت فقط به دماغش باشه! با تعجب نگاهش می کنم. - دماغش؟ با دستش دماغش را می گيرد و می کشد. - اگه دراز شد دروغ گفته، اگه نه که می شه اعتماد کرد. - علی! - باور کن. من اين همه مدت که باهاش رفت و آمد کردم به توصيه مسعود، مدام راستی آزمايی دماغی کردم که قبول کردم دومادمون بشه. هر دو می زنيم زير خنده. دماغم را فشار می دهد و می گويد: - برم به بابا زنگ بزنم. خيلی نگرانه. يکی یه دونه. و می رود. سرم پايين است. کفش های قهوه ای بندی که مقابل چشمانم قرار می گيرد، چشمانم را می بندم. بوی عطرش را می شنوم. می دانم که حالا مقابلم نشسته است. چشمم را که باز می کنم ليوان را می بينم و دستش... 🌷@Azkodamso
صدايش گرفته، صورتش انگار تيره تر شده، به زحمت آرام صحبت می کند: - خواهش می کنم بقيه اين آبميوه رو بخور. رنگت خيلی پريده. ليوان را می گيرم. کمی می خورم. معده ام را آرام می کند. - می دونستم که زندگی سختی داره. برام زياد پيش اومده؛ اما فکر نمی کردم همون روزهای اول زندگی مشترک سراغم بياد. به دور و برم که نگاه می کردم می ديدم خيلی ها که ازدواج می کنند، سر خريد و حرف و حديث و توقع و مهر و تالار و اينجور چيزها اوقاتشون تلخ می شه و رنج می برند. خيلی از خدا ممنون بودم که من خارج از همه اينها توی يه گود ديگر دارم ميل بلند می کنم، با ضرب کس ديگر می چرخم. مرشدم را درست انتخاب کردم. مکث می کند و دستم را بالا می آورد تا بقيه آبميوه را بخورم. - مطمئن بودم و هستم که تو هم توی گود با خودم هستی و جدا نيستيم؛ اما حواسم نبود که ممکنه از بيرون هم ضربه بخوريم. ليلا! اين رو من نمی تونم کاری بکنم. تو هم نمی تونی کاری بکنی. دارد فرار می کند. دارد خودش را آزاد می کند. اين چه استدلالی است. - ليلا! من نمی تونم جلوی نقشه های آدم های ديگه رو بگيرم. همون طور که نمی تونم جلوی شيطون رو بگيرم. من و تو قله قاف هم بريم، از آدم های شيطون صفت دوری هم بکنيم، باز هم وسوسه شيطون هست. هوا و هوس من و تو هم هست. - پس راحت بگيد هيچ شيرينی کاملی نيست. هميشه رنج هست. سختی هست. دعوا هست. نفس عميقی میکشد. - ليلای من! عزيز من! اين خاصيت دنياست. به خدا حرف و استدلال من نيست خانمم. حس می کنم خون بدنم که منجمد شده بود راه می افتد و راه می گيرد توی تمام رگ هايم. - نمی تونم دنيا رو عوض کنم يا نمی شه مردمش رو کاری کرد. اگه همش نگاهت اين باشه که دنيا شيرينه، همه لحظه هاش بايد لذت بخش باشه، وقتی يه شيطنت از هر کسی بياد وسط، تلخيش فريادت رو بلند می کنه؛ اما اگر حواست باشه که دنيا تلخی هم داره، سختی داره، اون وقت دنبال شيرينيش که می ری، موانع رو درست می بينی و می تونی ازش عبور کنی. لجم می گيرد. اعصابم به هم می ريزد. چقدر تلخ حقيقت ها را توی صورت من می زند: - حتماً الآن من بايد از بدی شيرين عبور کنم. از اون ناراحت هم نشم. از خاصيت دنيا بدم بياد. دستانم را می گيرد. نگاهش نمی کنم. نفس بريده بريده ای می کشد. می گويد: - ليلا! می دونم که منظورم رو متوجه شدی. فقط، هميشه همين جور بمون. - ولی من دلم نمی خواد اينطور جلو بره... - صبح تا حالا هر چی اين بيست و شش ساله رو مرور می کنم، سخت تر از لحظه ديدنت توی خونه تون نداشتم. منم دلم نمی خواد. الآن درسته من و تو اينطور مقابل هم نشسته باشيم؟ من طاقت ديدن چشم های گريان تو رو ندارم. نمی دونی از دانشگاه چه جوری اومدم. تا حالا اگه دووم آوردم فقط به خاطر اينه که بتونم آرومت کنم. هر کاری که فکر می کنی، هر راه حلی که پيشنهاد بدی، هر مسيری که بگی، فقط... فقط... بلند می شود. چند قدم دور می شود. نگاهش می کنم. سرگردان شده است. مثل سرگردانی من، بر می گردد سمتم. دستش را دراز می کند. - بلند شو ليلا! خواهش می کنم. يخ کردی می ترسم سرما بخوری. بلند شو خانمم. بد حرفی زدم انگار، اين قدر که کم بياورد. بلند می شوم. پالتوی علی روی دوشم سنگينی می کند. برش می دارم. از دستم می گيرد و راه می افتد: - هيچ وقت از من دوری نکن ليلا! هر وقت هم هر مشکلی پيش آمد، اول سنگينی بارش را به خودم بده. منتظر بودم که گله ای از طعنه ام کند. يا حداقل به حرفم جواب تندی بدهد؛ اما بی خيال همه اين هاست. خيره عکس شهيدی شده ام که ابروهای پيوسته دارد، چشمان درشت قهوه ای رنگ. خوشگل است به جای برادری. - ليلا... بی اختيار نگاهش می کنم و تا می آيم نگاهم را از چشمانش بدزدم زير چانه ام را می گيرد: - محرومم نکن... چشمانم را می بندم. طاقت ندارم. می فهمد. دستش می افتد. 🌺 @Azkodamso
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تبلیغ کانالمون ک گفتن نداره🌷
🖤 زیارت حضرت رقیه (س) 🖤 اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا سَيِّدَتَنا رُقَيَّةَ،عَلَيْكِ التَّحِيَّةُ وَاَلسَّلامُ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ،اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ،اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ عَلِيِّ بْنِ اَبي طالِبِ،🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ سَيِّدَةِ نِسـاءِ الْعالَمينَ،اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَديجَةَ الْكُبْرى اُمِّ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ،اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ وَلِىِّ اللهِ 🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُخْتَ وَلِىِّ اللهِ،اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ الْحُسَيْنِ الشَّهيدِ،اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الصِّدّيقَةُ الشَّهيدَةِ،اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ،🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا التَّقيّةُ النَّقيَّةُ،اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الزَّكِيَّةُ الْفاضِلَةُ،اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْبَهِيَّةُ،صَلَّى اللهُ عَلَيْكِ وَعَلى رُوحِكِ وَبَدَنِكِ،فَجَعَلَ اللهُ مَنْزِلَكِ وَمَاْواكِ فِى الْجَنَّةِ مَعَ آبائِكِ وَاَجْدادِكِ،🌷 🌼 الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ الْمَعْصُومينَ،اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ،وَعَلَى الْمَلائِكَةِ الْحـافّينَ حَوْلَ حَرَمِكِ الشَّريفِ، وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ،وَصَلَّى اللهُ عَلى سَيِّدِنا مُحَمَّد وَآلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ وَسَلَّمَ تَسْليماً برَحْمَتِكَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ. 🤲🌷 🤲 🥀هردوعالم دردعا ،محتاج دست کوچک من تا ابد حاجت روا گردند از یک آمینم 🍀 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🍀 @Azkodamso
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اصلا رقیه نه ، مثلا دختر خودت؛ یک شب میان کوچه بماند ،چه میشود ؟ اصلا بدون کفش ،توی بیابان ،پیاده نه !!! در راه خانه تشنه بماند ،چه میشود ؟ دزدی از او به سیلی و شلاق و فحش ،نه ! تنها به زور گوشواره بگیرد ،چه میشود ؟ گیریم خیمه نه ،خانه و یا سرپناه ،نه ! یک شعله پیرهنش را بگیرد ، چه میشود؟ در بین شهر ،توی شلوغی ،همیشه ،نه ! یک شب که نیستی ،بهانه بگیرد ،چه میشود؟ اصلا پدر ،عمو و برادر ،نه ، جوجه ای ، تشنه مقابل چشمش بمیرد ،چه میشود ؟ دست گناهکار مرا روز رستخیز ، یک دختر سه ساله بگیرد ،چه میشود ؟ @Azkodamso
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: یکشنبه - ۰۲ شهریور ۱۳۹۹ میلادی: Sunday - 23 August 2020 قمری: الأحد، 3 محرم 1442 🌹 امروز متعلق است به: 🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام 🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها) 💠 اذکار روز: - یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام (100 مرتبه) - ایاک نعبد و ایاک نستعین (1000 مرتبه) - یا فتاح (489 مرتبه) برای فتح و نصرت ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹رسیدن عمر بن سعد لعنة الله علیه به کربلا، 61ه-ق 📆 روزشمار: ▪️7 روز تا عاشورای حسینی ▪️22 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام ▪️32 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها ▪️47 روز تا اربعین حسینی ▪️55 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام •••••✾❀🕊💓🕊❀✾••••• @Azkodamso
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‏قسم به معنی "لا یمکن الفرار از عشق" ‏که پر شده است جهان از حسین سرتاسر🖤 ‏⁧
3.mp3
2.84M
مداحی حضرت رقیه سلام الله علیها باصدای میثم مطیعی
های محرمی شمیم عاطفه در کوچه ها رها شده است دوباره هر شب من رنگ کربلا شده است وزیده در همه جا عطر سیب حضرت عشق قسم به ساحت گریه قسم به ساحت عشق @Azkodamso