وقتی از دستِ همه خسته میشم
تو پناه خستگی های منی
همه میزارن و میرن ولی تو
یارِ دل شکستگی هایِ منی
چه پناهی دارم ..
با تو حال و روزگاری دارم
چه نگآهی داری ..
[السلام علیک یااباعبدالله]
@Azkodamso🌷🌷
▪️نَصیبَمشُدغَمَت،الحَمدُلله ▪️
امام صادق(ع) :
🔘هرڪس در ایام عزای جد ما حسین(ع) بر سر در خانه خود پرچم مشڪی نصب نماید، مادرم حضرت زهرا(س) هر روز او و اهل خانه اش را دعا می ڪند.
🏴صلی الله علیڪ یا اباعبدلله🏴
پرچم سیاه عزا وماتم شما را برای همنوایی با امام زمان ارواحنا فداه
🏴بر سردر تک تک خانه ها یمان می زنیم، تا از رونق عزای شما آقای غریبم کم نشود...
به عشق حسین علیه السلام و به نیت فرج مولای غریبمان ان شاءالله 🏴
شما میتوانید با شرکت در این پویش:⬇️
☑️بخش اول:
1_عکسهایی از سیاهپوشی منزلتان
2_روضه های خانگی و پذیرایی
3_مداحی کردن پدر یا پسر خانواده
هر سه موردبا هشتگ ⬅️ #هر_خانه_یک_حسینیه
4_ #کوچولوهای_امام_حسینی، به همراه #عروسک_های_بهشتی:
کوچولوهای عزیز میتونن عروسک هاشون رو سیاهپوش کنن به همراه آنها در مجلس خانگی شرکت کنند.
⚫️عکس هر کدام از این موارد را با هشتگ مربوطه به این آیدی ارسال بفرمایید.
🆔 @Nookar_e_arbab
◾️نهایت زمان ارسال :تا روز 12 محرم
☑️بخش دوم:
عزیزان دست به قلم بشید و جملهٔ⬇️
▪️اگر در کربلا بودم...
▪️اگر بگویند شما به دیدار ابا عبدالله الحسین دعوت شده اید چه میکنید؟
را در قالب یک دلنوشته یا نامه ای به اباعبدالله الحسین علیه السلام و یا اهل بیت ایشان، با قلم زیباتون نوشته و به این آیدی ارسال بفرمایید.
🆔 @sarbaseharam
⚫️(دلنوشته در صورت امکان تایپ شده ویا(متن پیام) و یا دست نویس با خط خوانا و کیفیت مناسب باشد.
◾️نهایت زمان ارسال :تا روز 12 محرم
☑️بخش سوم:
ان شاء الله یک مسابقه تستی از مباحثی که در طی دهه اول محرم خدمتتون ارائه شده برگزار خواهد شد.
داوطلبان عزیز لطفا آمادگی خودتون رو تا روز 7 محرم، به این آیدی اعلام کنید. و سوالات هم در روز 11 محرم از طریق همین آیدی خدمتتون ارسال میشه.
🆔 @Yaaaa_hossein
⚫️عزیزان دقت داشته باشید که در هر بخشی #فقط به همین آیدی های ذکر شده پیام بدید. و رشته خود را #حتما ذکر بفرمایید.
و فقط عزیزانی که در زمان مقرر اطلاع بدهند در مسابقه شرکت داده می شوند.
#هر_خانه_یک_حسینیه
#در_رکاب_حسین_علیه_السلام
@Azkodamso
دعاهای حاجت روایی 🤲🤲🤲
#رنج_مقدس #قسمت_صد_و_سی_و_سوم - ليلاجان! بلند شو چند لقمه غذا بخور. بعد بخواب... سير نيستم؛ اما خوا
#رنج_مقدس
#قسمت_صد_و_سی_و_چهارم
مصطفی يا اصلاً نخوابيده يا نيمه شب پر گريه ای داشته است. اين را چشمان قرمزش فرياد می زند. نماز صبح که می خوانم انقدر امواج منفی افکار، اذيتم می کند که به حياط پناه می برم. صدای مرغ و خروس ها فضا را پر کرده است. تمام دنيای گذشته ام زنده می شود. روحم چنان به فشار می افتد که طاقت نمی آورم؛ يا بايد فرياد بزنم، يا فرار کنم. بر می گردم به اتاق پيش مصطفی. کنار سفره دنيا می نشينم. لقمه می گيرد برايم. نمی خورم تا بخورد. مثل ديوانه ها عمل می کنم. گاهی قهرم، گاهی عاشق. وقتی هست می خواهمش. وقتی نيست نمی توانم قضاوتش نکنم.
چند لقمه ای می خورد و می خورم. سفره را جمع می کنم و می برم. کاش می گذاشت چند روزی اينجا تنها بمانم. مصطفی دو چای کمرنگ می ريزد و می آورد. کنار کرسی می نشينم و لحاف را روی پاهايم می کشم. با ليوان چايم مشغول می شوم. سکوت پر گفت و گو و منتظر را می شکند:
- سه سال پيش بود که يه روز شيرين زنگ زد و گفت آش نذری پخته ن ، برم بگيرم.
مکث می کند و کمی از چايش می خورد.
- من يکی دو سال بود که کمتر خونه خاله مهين می رفتم و مراعات می کردم. چون حس می کردم رفتار های شيرين، خيلی خالی از حرف نيست. يه سری پيام ها و نوشته های مزخرف هم داده بود.
دوباره مکث می کند. اينبار طعم تلخ دارد سکوتش.
- چند باری هم بيرون با پسر های غريبه ديده بودمش. دلم نمی خواست که درگيرش بشم. صبر کردم تا پدر بيايند و بروند. پدر که آمد حالشون خوب نبود قرار شد خودم برم. خبر نداشتم که خاله رفته بيرون و کسی نيست. خدا می دونه که نمی دونستم شيرين تنهاست.
سه باره مکث می کند. انگار دارند شکنجه اش می کنند. دستش را به صورتش می کشد.
- زنگ که زدم تعارف کرد برم تو. من هم از همه جا بی خبر رفتم. وارد سالن که شدم ساکت بود. کمی شک کردم که شيرين اومد. سراغ خاله رو گرفتم. گفت الآن می آد.
حالا صدايش تحليل می رود. نفسم بند آمده است. نمی خواهم بقيه اش را بشنوم. هر چه می کنم تار های صوتی ام تکان نمی خورند، يخ زده اند. سکوت بهترين حرف است. صورت مصطفی برافروخته و لب هايش خشک شده است. زبانی دور لبانش می چرخاند و آب دهانش را فرو می برد.
_ برگشتم حرفی بزنم که مانتوش رو درآورد. من فقط بهِش پشت کردم. شروع کرد حرف زدن. از خواسته هايش، از محبتش. چرت و پرت می گفت.
نفسم مکث می کند.
- ليلا باور کن که حتی نگاهش هم نمی کردم. همون وقت ها نامه هم می داد که من نمی خواندم. چون می ديدم که از روی ضعف درونش اين کارها را می کنه صبر می کردم و به کسی نمی گفتم. بعداً مجبور شدم مادر رو در جريان بذارم که باهاش صحبت هم کرد؛ اما نتيجه اش شد لجبازی شيرين با خودش و زندگيش.
چشمانم را از ماتی نجات می دهم و به صورت پر از اخمش می دوزم؛ يعنی بايد باور کنم يا دارد يک افسانه تعريف می کند.
- فقط تهِ دلم از خدا می خواستم که نجاتم بده و از اين مخمصه رها بشم. می دونی ليلا نذر های عمری کردم. يک ساعت بال بال زدم. نمی گذاشت بروم. هر چی باهاش حرف نزدم، تلخی کردم، نگاهش نکردم، فرياد زدم، فايده نکرد. ديگه داشتم به اين فکر می کردم که پنجره رو بشکونم و خودم رو پرت کنم بيرون.
دارد دق می کند، اما با حرارتش دارد يخ های وجودم را آب می کند. چه بساط غريبی در عالم به پا شده است.
- ليلا من آدم خوبی نبودم. حالاشم نيستم؛ اما اهل اين حرمت شکنی ها هم نيستم. برای حريمی که خدا تعيين کرده احترام قائلم. به خدا گفتم حريم من رو خودت حفظ کن تا عمر دارم از حريم هات دفاع می کنم.
نفسي ميکشد:
- با وعده راضيش کردم. وعده اينکه فکر کنم تا هفته بعد. با حرف اينکه اگر می خواد من به قضيه ازدواجمون فکر کنم پس خودشو نفروشه به حروم. اومدم بيرون. يه راست رفتم ترمينال و با همون حالم رفتم پيش امام رضا(ع). اون عکس ها هم که نشونت داده کنار تختش من ايستادم برای همون روز کذاييه. خدا شاهده که من خطايی نکردم. فقط غفلت کردم. اينکه انقدر عکس داره از من، چون گوشی لعنتيش همش دستشه. توی هر مهمونی ای من رو زير نظر داره. توی عروسی ها حتی با يکی احوالپرسی کردم هم عکس گرفته. عکس هايی که ديروز ديدی خيلی هاش فوتوشاپه. حرف هايی که پريشب زد يا برات نوشته فقط تفکرات و خيالاتشه و الا من هيچ وقت، هيچ جا باهاش خلوت نکردم که بخوام باهاش اون حرف های...
خدايا من از کجا بايد بفهمم مصطفی راست می گويد يا شيرين. عکس ها صادق اند يا حرف ها؟
🌺 @Azkodamso