‼️نخواندن حمد و سوره در نماز جماعت
🔷کسی که به رکعت سوم نماز جماعت برسد و به خیال این که امام در رکعت اول است چیزی نخواند، اگر قبل از رکوع متوجه شود واجب است حمد و سوره را قرائت کند، ولی اگر بعد از این که داخل رکوع شد متوجه شود نماز او صحیح است و چیزی بر او واجب نیست، هر چند احتیاط مستحب این است که دو سجدهی سهو برای ترک سهوی قرائت به جا آورد.
📕منبع: رساله آموزشی امام خامنهای
https://eitaa.com/joinchat/4224516132Ca6d640ffc0
🍃🌹۰۰۰﷽۰۰۰🍃🌹
#قسمت_نهم
#داستانِ_واقعی
🌕#سه_دقیقه_درقیامت🌕
✍در دوران جوانی در پایگاه بسیج شهرستان فعالیت داشتم شب های جمعه همه دور هم جمع بودیم و بعد از جلسه قرآن فعالیت نظامی و.. داشتیم.
☘ در پشت محل پایگاه، قبرستان شهرستان ما قرار داشت.
ما هم بعضی وقت ها دوستان خودمان را اذیت می کردیم. البته تاوان تمام این اذیت ها را در آن جا دادم.
☘یک شب زمستانی برف سنگینی آمده بود. یکی از رفقا گفت: کی میتواند الان به ته قبرستان بره و برگردد؟
☘ گفتم: اینکه کاری ندارد. من الان می روم. او به من گفت باید یک لباس سفید بپوشی. من از سر تا پا سفید پوش شدم و حرکت کردم.
☘ صدای خس خسِ پای من بر روی برف از دور شنیده میشد. اواخر قبرستان که رسیدم صوت قران شخصی را شنیدم...
☘ یک پیرمرد روحانی از سادات بود شب های جمعه تا سحر داخل یک قبر مشغول قرائت قرآن می شد.
☘فهمیدم که رفقا میخواستند با این کار با سید شوخی کنند!
می خواستم برگردم اما با خودم گفتم
که اگر الان برگردم رفقا من را به ترسیدن متهم می کنند.
☘ برای همین تا انتهای قبرستان رفتم هرچی صدای پای من نزدیکتر میشد صدای قرائت قرآن سید هم بلندتر می شد. از لحنش فهمیدم که ترسیده ولی به مسیر ادامه دادم.
☘ تا این که بالای قبر رسیدم که او در داخل آن مشغول عبادت بود.
تا مرا دید فریاد زد و حسابی ترسید.
من هم که ترسیده بودم پا به فرار گذاشتم.
پیرمرد رد پایم را در داخل برف گرفت و دنبال من آمد.
☘وقتی وارد پایگاه شد حسابی عصبانی بود .ابتدا #کتمان کردم اما بعد معذرت خواهی کردم و با #ناراحتی بیرون رفت .
حالا چندین سال بعد از این ماجرا در نامه عمل حکایت آن شب را دیدم!
☘نمی دانید چه #حالی بود وقتی #گناه یا #اشتباهی را در نامه عمل می دیدم مخصوصاً وقتی کسی را #اذیت کرده بودم از $درون_عذاب می کشیدم.
☘از طرفی در این مواقع #باد_سوزان از سمت چپ وزیدن میگرفت.طوری که نیمی از بدنم از حرارت آن #داغ می شد.
وقتی چنین عملی را مشاهده کردم و گونه آتش در نزدیکی خودم دیدم دیگر #چشمانم_تحمل نداشت.
☘ همان موقع دیدم که این پیرمرد سید که چند سال قبل مرحوم شده بود از راه آمد و کنار جوان پشت میز قرار گرفت.
سپس به آن جوان گفت:
من از این مرد نمیگذرم او مرا #اذیت کرد و ترساند.
من هم گفتم به خدا من نمی دانستم که سید در #داخل_قبر دارد #عبادت می کند.
☘ جوان به من گفت: اما وقتی نزدیک شد فهمیدی که دارد قرآن میخواند چرا برنگشتی؟
دیگر حرفی برای گفتن نداشتم...
☘خلاصه پس از #التماسهای من، #ثواب دو سال از عبادت هایم را برداشتند و در نامه عمل سید قرار دادند تا از من راضی شود. دوسال نمازی که بیشتر به جماعت بود...#دوسال_عبادت را دادم #فقط به #خاطر_اذیت و #آزار یک #مومن...!
ادامه دارد ...
https://eitaa.com/joinchat/4224516132Ca6d640ffc0
♥️❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃♥️
#کتاب_دختر_شینا📔
قسمت7⃣2⃣
بلند شد برود. جلوی در که رسید، برگشت و نگاهم کرد و گفت: «حرف هایت از صمیم دل بود؟»
خندیدم و گفتم: «آره، خیالت راحت.»
ظهر شده بود. اتاق کوچک مان پر از مهمان بود. یکی سفره می انداخت و آن یکی نان و ماست و ترشی وسط سفره می گذاشت.
بعد از شام همه رفتند. شیرین جان می خواست بماند. به زور فرستادمش برود. گفتم: «حاج آقا تنهاست. شام نخورده. راضی نیستم به خاطر من تنهایش بگذاری.»
وقتی همه رفتند، بلند شدم چراغ ها را خاموش کردم و توی تاریکی زارزار گریه کردم.
حالا دو تا دختر داشتم و کلی کار. صبح که از خواب بیدار می شدم، یا کارهای خانه بود یا شست وشو و رُفت و روب و آشپزی یا کارهای بچه ها. زن داداشم نعمت بزرگی بود. هیچ وقت مرا دست تنها نمی گذاشت. یا او خانه ما بود، یا من خانه آن ها. خیلی روزها هم می رفتم خانه حاج آقایم می ماندم. اما پنج شنبه ها حسابش با بقیه روزها فرق می کرد. صبح زود که از خواب بیدار می شدم، روی پایم بند نبودم. اصلاً چهارشنبه شب ها زود می خوابیدم تا زودتر پنج شنبه شود. از صبح زود می رُفتم و می شستم و همه جا را برق می انداختم. بچه ها را تر و تمیز می کردم. همه چیز را دستمال می کشیدم. هر کس می دید، فکر می کرد مهمان عزیزی دارم. صمد مهمان عزیزم بود. غذای مورد علاقه اش را بار می گذاشتم. آن قدر به آن غذا می رسیدم که خودم حوصله ام سر می رفت. گاهی عصر که می شد، زن داداشم می آمد و بچه ها را با خودش می برد و می گفت: «کمی به سر و وضع خودت برس.»
این طوری روزها و هفته ها را می گذراندیم. تا عید هم از راه رسید.
پنجم عید بود و بیشتر دید و بازدیدهایمان را رفته بودیم. صبح که از خواب بیدار شدیم، صمد گفت: «می خواهم امروز بروم.»
بهانه آوردم: «چه خبر است به این زودی! باید بمانی. بعد از سیزده برو.»
گفت: «نه قدم، مجبورم نکن. باید بروم. خیلی کار دارم.»
گفتم: «من دست تنهام. اگر مهمان سرزده برسد، با این دو تا بچه کوچک و دستگیر چه کار کنم؟»
گفت: «تو هم بیا برویم.»
جا خوردم. گفتم: «شب خانه کی برویم؟ مگر جایی داری؟!»
گفت: «یک خانه کوچک برای خودم اجاره کرده ام. بد نیست. بیا ببین خوشت می آید.»
گفتم: «برای همیشه؟»
خندید و با خونسردی گفت: «آره. این طوری برای من هم بهتر است. روز به روز کارم سخت تر می شود، و آمد و رفت هم مشکل تر. بیا جمع کنیم برویم همدان.»
باورم نمی شد به این سادگی از حاج آقایم، زن داداشم، شیرین جان و خانه و زندگی ام دل بکنم. گفتم: «من نمی توانم طاقت بیاورم. دلم تنگ می شود.
ادامه دارد...✒️
https://eitaa.com/joinchat/4224516132Ca6d640ffc0
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#تدبر
✨وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ ﴿۲۷﴾
✨و ذات باشكوه و ارجمند پروردگارت
✨باقى خواهد ماند (۲۷)
✨فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ﴿۲۸﴾
✨پس كدام يك از نعمتهاى
✨پروردگارتان را منكريد (۲۸)
📚سوره مبارکه الرحمن
✍آیات ۲۷ و ۲۸
https://eitaa.com/joinchat/4224516132Ca6d640ffc0
حکم گمان در نماز
⁉️در نماز چهار ركعتي گمان پیدا کردم كه نماز را چهار ركعت خوانده ام،وظیفه ام چیست؟
📝حكم #گمان در ركعتهاي نماز، حكم #يقين است،
✅بنا براین در فرض سؤال، نبايد #نماز_احتياط بخواند.
👈آیت الله مكارم: ... ولي اگر در ركعت اول و دوم باشد، احتياط واجب اين است كه نماز را بعداً نيز اعاده كند.
رساله سیزده مرجع، م1234
https://eitaa.com/joinchat/4224516132Ca6d640ffc0
✨🌼✨
جان را تو صفا ده به صفای صلوات
همراه ملک شو به نوای صلوات
برهر چه خدا قیمتی دادست ولـی
گلزار بهشت است بهای صلوات
خواهی که شود مشکلت آسان بفرست
بر چهره ي دلرباي مهدي صلوات
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
https://eitaa.com/joinchat/4224516132Ca6d640ffc0
🌸
✨ بی حیایی در جامعه ✨
از رسول گرامي اسلام بخوانم. فرمود: «مَا كَانَ الْفُحْشُ فِي شَيْءٍ قَطُّ إِلا شَانَهُ» (أمالي مفيد، ص 167) هرجا فحش و کار زشت بيايد، اين باعث ننگ است و باعث آبروريزي است. «وَ لا كَانَ الْحَيَاءُ فِي شَيْءٍ قَطُّ إِلا زَانَهُ» هرجا حياء و شرم بيايد، باعث زينت است و باعث زيبايي است.
دشمن امروز روي شکستن حريم دست گذاشته است. من نميخواهم بگويم هرکسي کم حجاب است يا بد حجاب است الزاماً فساد اخلاقي در زندگياش است. نه! متدين است، مؤمن است، اهل روزه و نماز است، ساختار خانوادگي اين بوده است. مقام معظم رهبري فرمودند: ما به درون خانهها کار نداريم. هرکسي اختيار خودش را دارد. اما جامعه ديني بايد سبقهي دينياش حفظ شود. چطور شما در جامعه ديني مثلاً قوانيني وضع ميکنيد که راننده بايد کمربند ببندد و از اين سرعت بيشتر عبور نکند، حفظ و قوام يک جامعه ديني به حفظ ارزشهايش است و يکي از اين ارزشها حجاب است. کساني که مينشينند بحث ميکنند آيا اين در زمان معصومين اينطور بوده يا آنطور بوده، اينها معلوم است. گاهي بهانه است براي فرار از مسئوليت، اين صريح آيات قرآن است. در سوره احزاب، در سوره نور، به پيغمبر ميگويد: به زنانت بگو، به زنان مؤمنين بگو که اينها جلابيب، يعني لباسهاي بلند. وقتي ميگويد: به مؤمنين بگو چشمشان را فرو ببندند از نامحرم، مجموعه اين آيات و روايات را که روي هم ميريزيم، نتيجه ميگيريم اسلام دلش نميخواهد، حريمهاي جامعه بشکند. حرمتها بايد حفظ شود. لذا امروز دشمن دست روي بحث عفت و حياء گذاشته است.
اگر عفت و حياء در جامعه از بين رفت، همه ارزشها از بين ميرود. رسول خدا فرمودند: اگر تمام انبياء خلاصه شود، عصاره دعوتشان يک جمله است و آن اين است «إِذَا لَمْ تَسْتَحي فَاصْنَعْ مَا شِئْتَ» (أمالي صدوق، ص 510) کسي که حياء ندارد، هرکاري از او انتظار ميرود. يعني بي حيايي دروغ ميآورد. بي حيايي بي عفافي ميآورد. بي حيايي تهمت ميآورد. بي حيايي سرقت ميآورد. من اين حديث را از رسول خدا بخوانم. «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُ الْحَيِيَ الْمُتَعَفِّفَ» خدا انسانهاي با حياء و عفيف را دوست دارد. برعکس «وَ يُبْغِضُ الْفَاحِشَ الْبَذِيءَ السَّائِلَ الْمُلْحِفَ» (أمالي طوسي، ص 39) انسانهايي که فحشاء ميکنند، بد دهان هستند، حرمتها را ميشکنند، خدا از اينها بدش ميآيد.
〖از بیانات حجت الاسلام رفیعی〗
https://eitaa.com/joinchat/4224516132Ca6d640ffc0
داستان دختر شینا
قسمت #بیست_و_هشتم
شهدا رو یاد کنیم حتی بایک صلوات
با ما همراه باشید🍃🍃🥀🥀
https://eitaa.com/joinchat/4224516132Ca6d640ffc0
♥️❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃♥️
#کتاب_دختر_شینا📔
قسمت8⃣2⃣
باورم نمی شد به این سادگی از حاج آقایم، زن داداشم، شیرین جان و خانه و زندگی ام دل بکنم. گفتم: «من نمی توانم طاقت بیاورم. دلم تنگ می شود.
روزهای اول دوری از حاج آقایم بی تابم می کرد. آن قدر که گاهی وقت ها دور از چشم صمد می نشستم و های های گریه می کردم. این سفر فقط یک خوبی داشت. صمد را هر روز می دیدم. هفته اول برای ناهار می آمد خانه. ناهار را با هم می خوردیم. کمی با بچه ها بازی می کرد. چایش را می خورد و می رفت تا شب. کار سختی داشت. اوایل انقلاب بود. اوج خراب کاری منافقین و تروریست ها. صمد با فعالیت های گروهک ها مبارزه می کرد. کار خطرناکی بود.
آمدن ما به همدان فایده دیگری هم داشت. حالا دوست و آشنا و فامیل می دانستند جایی برای اقامت دارند. اگر خرید داشتند یا می خواستند دکتر بروند، به امید ما راهی همدان می شدند. با این حساب، اغلب روزها مهمان داشتم. یک ماه که گذشت. تیمور، برادر صمد، آمد پیش ما. درس می خواند. قایش مدرسه راهنمایی نداشت. اغلب بچه ها برای تحصیل می رفتند رزن ـ که رفت و برگشتش کار سختی بود. به همین خاطر صمد تیمور را آورد پیش خودمان. حالا واقعاً کارم زیاد شده بود. زحمت بچه ها، مهمان داری و کارهای روزانه خسته ام می کرد.
آن روز صمد برای ناهار به خانه نیامد. عصر بود. تیمور نشسته بود و داشت تکالیفش را انجام می داد که صدای زنگ در بلند شد. تیمور رفت و در را باز کرد.
از پشت پنجره توی حیاط را نگاه کردم برادرشوهرم، ستار، بود. داشت با تیمور حرف می زد. کمی بعد تیمور آمد لباسش را پوشید و گفت: «من با داداش ستار می روم کتاب و دفتر بخرم.»
با تعجب گفتم: «صمد که همین دیروز برایت کلی کتاب و دفتر خرید.»
تیمور عجله داشت برای رفتن. گفت: «الان برمی گردیم.»
شک برم داشت، گفتم: «چرا آقا ستار نمی آید تو.»
همین طور که از اتاق بیرون می رفت، گفت: «برای شام می آییم.»
دلم شور افتاد. فکر کردم یعنی اتفاقی برای صمد افتاده. اما زود به خودم دلداری دادم و گفتم: «نه، طوری نشده. حتماً ستار چون صمد خانه نیست، خجالت کشیده بیاید تو. حتماً می خواهند اول بروند دادگاه صمد را ببینند و شب با هم بیایند خانه.» چند ساعتی بعد، نزدیک غروب، دوباره در زدند. این بار پدرشوهرم بود؛ با حال و روزی زار و نزار. تا در را باز کردم، پرسیدم: «چی شده؟! اتفاقی افتاده؟!» پدرشوهرم با اوقاتی تلخ آمد و نشست گوشه اتاق. هر چه اصرار کردم بگوید چه اتفاقی افتاده، راستش را نگفت. می گفت: «مگر قرار است اتفاقی بیفتد؟! دلم برای بچه هایم تنگ شده. آمده ام تیمور و صمد را ببینم.»
باید باور می کردم؟! نه، باور نکردم. اما مجبور بودم بروم فکری برای شام بکنم.
ادامه دارد...✒
https://eitaa.com/joinchat/4224516132Ca6d640ffc0
#تفسیر_سوره_حمد آیه6⃣
#بخش_پنجم_آیه_6
🍃🌸نسبت به والدين احسان كن؛
✨ «وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً» ✨«بقره 83»
امّا اگر تو را از راه خدا بازداشتند، اطاعت از آنها لازم نيست.
✨«إِنْ جاهَداكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِي ... فَلا تُطِعْهُما»✨ «لقمان15»
🍀پيامبر هم رسالت #عمومى دارد؛
✨«وَ كانَ رَسُولًا نَبِيًّا»✨ «مریم51»
و هم #خانواده_خويش را دعوت مىكند.
✨«وَ كانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاةِ»✨ «مریم 15»
🍀اسلام هم #نماز را سفارش مىكند كه ارتباط با #خالق است؛
✨«أَقِيمُوا الصَّلاةَ»✨
و هم #زكات را توصيه مىكند كه ارتباط با #مردم است.
✨«آتُوا الزَّكاةَ» ✨«بقره43»
☘نه #محبتها شما را از گواهى حقّ منحرف سازد؛
✨ «شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلى أَنْفُسِكُمْ»✨ «نسا135»
☘و نه #دشمنىها شما را از #عدالت دور كند.
✨ «وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ»✨ «مائده8»
🌷#مؤمنان هم #دافعه دارند؛
✨ «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ»✨
و هم #جاذبه دارند
✨ «رُحَماءُ بَيْنَهُمْ»✨ «فتح9»
هم #ايمان و #باور_قلبى لازم است؛ ✨«آمَنُوا»✨ و هم #عمل_صالح.
✨ «عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» ✨«بقره25»
هم #اشك و #دعا و درخواست پيروزى از خدا لازم است؛
✨ «رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً»✨ «بقره250»
و هم #صبورى _وپايدارى_در _سختىها.
✨«عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ» «انفال65»✨
🌼شب عاشورا امام #حسين عليه السلام هم #مناجات مىكرد و هم #شمشير تيز مىكرد.
🌻روز #عرفه و شب #عيد_قربان، زائر خانهى خدا #دعا مىخواند و روز عيد بايد در قربانگاه با خونآشنا شود.
🍀اسلام مالكيّت را مىپذيرد، «الناس مسلطون على اموالهم» «بحار ج2 ص272»
🍀 ولى اجازه ضرر زدن به ديگرى را نمىدهد و آن را محدود مىسازد. «لا ضَرر و لا ضِرار» «کافی ج 5 ص28»
🍃🌸آرى، #اسلام دين يك بعدى نيست كه تنها به جنبهاى توجّه كند و جوانب ديگر را فراموش كند، بلكه در هر كارى #اعتدال_جویی و#ميانهروى و#راه_مستقيم را سفارش مىكند.
https://eitaa.com/joinchat/4224516132Ca6d640ffc0
🍃🌹۰۰۰﷽۰۰۰🍃🌹
#قسمت_دهم
#داستانِ_واقعی
🌕#سه_دقیقه_درقیامت🌕
✍اینجا بود که یاد حدیث امام صادق علیه السلام افتادم:#حرمت_مومن_از_کعبه بالاتر است.
☘ در لابلای صفحات اعمال خودم به یک ماجرای دیگر از آزار مومنین برخوردم،کسی از دوستانم بود که خیلی با هم شوخی داشتیم و همدیگر را سرکار می گذاشتیم.
❌ یکبار در یک جمع رسمی با او شوخی کردم و بدجوری ضایعش کردم.
موقع خداحافظی از او عذرخواهی کردم او هم چیزی نگفت.
☘روز آخر که می خواستم برای عمل جراحی به بیمارستان بروم دوباره به او زنگ زدم و گفتم:
فلانی به تو خیلی #بد کردم تو را یک بار ضایع کردم .بعد در مورد عمل جراحی گفتم تا گفت:
حلال کردم،ان شاالله که سالم برمیگردی.
👌آن روز در نامه عمل همان ماجرا را دیدم.
☘ جوان پشت میز گفت:
این دوست شما همین دیشب از شما راضی شد، اگر #رضایتش را نمی گرفتی باید تمام اعمال خوب خودت را می دادی تا رضایتش را کسب کنی.
‼️مگر شوخی است #آبروی_یک_مومن را بردی!!
☘می خواستم همانجا زارزار گریه کنم.برای یک شوخی بی مورد دو سال عبادت هایم را دادم. برای یک غیبت بیمورد بهترین اعمال خوب من محو میشد...
☘چقدر حساب خدا دقیق است،چقدر کارهای #ناشایست را به حساب شوخی انجام دادیم و حالا باید #افسوس بخوریم...
☘ در این زمان جوان پشت میز گفت:
شخصی اینجاست که ۴ سال منتظر شماست، این شخص اعمال خوبی داشته و باید به بهشت برزخی برود اما معطل شماست.
‼️با تعجب گفتم:از کی حرف میزنی؟
☘ناگهان یکی از پیرمرد های مسجد مان را دیدم که در مقابل هم و در کنار همان جوان ایستاد.
خیلی #ابراز_ارادت و گفت
کجایی،چند سال منتظر تو هستم.
☘بعد از کمی صحبت پیرمرد ادامه داد: زمانی که شما در مسجد و بسیج مشغول فعالیت فرهنگی بودید تهمتی را در جمع به شما زدم،برای همین آمدم که حلالم کنید.
آن صحنه برایم یادآوری شد که مشغول فعالیت در #مسجد بودم،کارهای #فرهنگی بسیج و...
❌این پیرمرد و چند نفر دیگر در گوشه ای نشسته بودند و پشت سر من حرف می زدند که واقعیت نداشت.
به من #تهمت بدی زد و نیت ما را زیر سوال برد...
☘آدم خوبی بود،اما من نامه اعمالم خیلی خالی شده بود.
☘به جوان پشت میز گفتم:
درسته ایشان آدم خوبی بوده اما من همینطوری از ایشان نمی گذرم ،دست من خالیست هرچه می توانی ازش بگیر.
☘تازه معنای آیه ۳۷ سوره عبس را فهمیدم:
"هر کسی در روز #جزا برای خودش گرفتاری دارد و همان گرفتاری خودش برایش بس است و #مجال این نیست که به #فکر_کس_دیگری باشد."
☘جوان هم رو به من کرد و گفت:این بنده خدا یک #وقف انجام داده که خیلی با برکت بوده و ثواب زیادی برایش میآید.
☘یک حسینیه را در شهرستان شما خالصانه برای #رضای خدا ساخته که مردم از آنجا استفاده می کنند.
اگر بخواهی ثواب کل حسینیه اش را از اومی گیرم و در نامه عمل شما می گذارم تو او را ببخشی.
☘با خودم گفتم: #ثواب ساخت یک حسینیه به خاطر یک تهمت؟؟خیلی خوبه.
بنده خدا پیرمرد خیلی ناراحت و افسرده شد اما چارهای نداشتیم.
#ثواب_یک_وقف بزرگ را به خاطر یک تهمت داد و رفت به سمت #بهشت_برزخی.
☘تمام حواس من در آن لحظه به این بود که وقتی کسی به خاطر #تهمت به یک نوجوان یک چنین #خیراتی را از دست می دهد پس ما که هر روز و هر شب پشت سر دیگران مشغول قضاوت کردن و حرف زدن هستیم چه #عاقبتی خواهیم داشت..
❌⛔️ما که به راحتی پشت سر افراد جامعه و دوستان و آشنایان خود هر چه می خواهیم می گوییم...
https://eitaa.com/joinchat/4224516132Ca6d640ffc0