طلاب گیلان
#داستان ♦️طلبه جوان و دختر فراری 👌شب هنگام محمد باقر - طلبه جوان- در اتاق خود مشغول مطالعه بود که
#داستان
👌داستان کنیز زناکار
⭕️«احمد بن طولون» امیر زاده صالحی بود. در سن کودکی، روزی یک عده بینوا را بر در خانه خود مشاهده کرد لذا پیش پدرش رفت تا برای آنها چیزی بگیرد.
پدر به او دستور داد تا به فلان اطاق رفته و قلم و دوات بیاورد تا جهت فقرا و بینوایان چیزی بنویسد.
❌«احمد» بنا به دستور پدر، به همان اطاق وارد شد ولی ناگهان با منظره #شرم_آوری مواجه شد.
🔞او دید که خادمی با کنیزی از آن خانه، با هم مشغول #عشقبازی و #زنا هستند.
❗️«احمد» بدون معطلی قلم و دوات را برداشت و به نزد پدرش برد ولی از ماجرا چیزی نگفت.
♨️آن #کنیز_زناکار و خائن، با خود چنین فکر کرد که: «الان احمد داستان ما را به پدرش می گوید و پدر نیز ما را مجازات می کند.» برای پیشگیری از این مطلب، یک راست به نزد «طولون» رفت و گفت: «فرزند شما احمد با اینکه بچه است ولی در فلان اطاق نسبت به من دست #خیانت داراز کرده است.»
💢«طولون» که هرگز از پسرش انتظار چنین عملی را نداشت خیلی ناراحت شد و بدون تحقیق، نامه ای به یکی از مأمورین نوشت که به محض خواندن این نامه، حامل آن را گردن بزن.
🛑سپس آن نامه را به دست فرزندش «احمد» داد که به فلان مأمور برساند.
‼️او که از مضمون نامه بی اطلاع بود، بدنبال امر پدرش حرکت کرد. ناگاه به همان کنیز برخورد کرد.
کنیز پرسید: «کجا می روی؟»
⛔️«احمد» گفت: «در این نامه حاجت مهمی است و من آن را به محل خود می رسانم.»
‼️کنیز از «احمد» خواست که نامه را به وسیله خادم مورد نظر خود بدهد تا او برساند.»
🚷«احمد» نیز قبول کرد و آن کنیز، نامه را به همان خادم #زنا_کار داد تا غضب امیر نسبت به «احمد» زیادتر شود.
💢خادم متخلف، نامه را تسلیم مأمور کرد و مأمور با خواندن نامه دستور داد سر از تن خادم جدا کنند. بعد سر بریده اش را نزد امیر فرستاد.
❗️امیر با تعجب، «احمد» را خواست و صدق مطلب را از وی پرسید.
🚫«احمد» هر چه که دیده و نگفته بود را به عرض پدر رسانید.
📛«طولون» دستور داد #کنیز بیاید. وقتی که آمد، صدق مطلب را از او خواست و او هم مجبور به گفتن حقیقت ماجرا شد. امیر وقتی که از حقیقت مطلب با خبر گردید دستور داد آن کنیز را مجازات کنند.
📚 الکلام یجر الکلام
🤚کپی بدون لینک مورد رضایت ما نمی باشد
✔️ #طلاب_گیلان
⚫️ @TalabeGilan